فضیلت «علی سید العرب»؛ از زبان عايشه

دانلود مقاله

چکیده

حدیث (علی سیّد العرب)، یکی از اصلی ترین دلیل های مذهب شیعه برای اثبات حقانیت امیرالمؤمنین است، تا جایی که به اعتراف عالمان اهل سنت نص جلی در اثبات افضلیت ایشان است. این حدیث شریف از طریق های مختلف در کتاب های اهل تسنن وارد شده است.
تذکر این نکته ضروری است که برای استدلال به یک روایت ابتدا باید صحت آن اثبات شده و بعد به دلالت آن پرداخته شود، به همین جهت در نوشتار پیش رو این حدیث را منقول از عایشه، از کتاب المستدرك حاکم نیشابوری انتخاب و به بررسی و تصحیح سند آن پرداخته ایم.
در متن این نوشتار خواهید دید علاوه بر آنکه راویان این حدیث جرح قابل توجهی ندارند، بلکه حدیث به طرق متعدد نیز نقل شده است، و عالمان اهل سنت در راستای تلاش برای تضعیف حدیث از وجود شواهد، متابعات و طرق زیاد حدیث چشم پوشی کرده اند!
در بخش پایانی این مقاله نیز، با بیان اقوال عالمان سنی در صراحت حدیث در افضلیت امیرالمومنین علیه السلام، علت انکار، تضعیف و دروغ خواندن حدیث توسط آنان روشن شده است.
تا جایی که هر عالمی از اهل سنت حدیث را صحیح دانسته، به او حمله ور شده و حتی توهین و ناسزا گفته اند.
کلید واژهها: المستدرک، تصحیح سند، علی سید العرب، عایشه، افضلیت

مقدمه

رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله در طول مدت رسالت خویش، بارها و به بهانه های مختلف فضائل امیرالمومنین علی بن ابی طالب صلوة الله علیه را بیان کرده و گاهی با صراحت لهجه ایشان را خلیفه و جانشین  پس از خود معرفی کرده اند.
گاه به بهانه خوردن پرنده بریان، گاهی به بهانه محافظت از شهر برای خروج به جنگ تبوک، گاهی ایشان را انبیاء تشبیه کرده و گاهی او را نفس خویش معرفی کرده است.
گرچه دشمنان خدا و رسولش صلی الله علیه و آله همواره در طول تاریخ سعی در کتمان این فضائل مبارک داشتند، اما برخی از این فضائل به خاطر شرایط زمانی و مکانی و یا شدت تکرار رسول خدا صلی الله علیه و آله آنقدر فراگیر و نقل شده، که دیگر کسی قدرت کتمان آن را نداشته است.
حدیث علی سید العرب از آن دسته احادیثی است که به علت تکرار فراوان آن توسط رسول خدا صلی الله علیه وآله دارای اسانید و طریق های بسیاری زیادی در کتاب های حدیثی اهل سنت شده است، تا جایی که هر آن کسی که سعی در تضعیف و بطلان آن داشته است، خود رسوا شده و دشمنی اش با رسول خدا صلی الله علیه وآله و امیرالمومنین علیه السلام نمایان شده است.
حاکم نیشابوری در کتاب المستدرك علي الصحيحين ضمن نقل فضائل اميرالمؤمنین علیه السلام حدیث (علی سیّد العرب) را از عایشه نقل کرده است که در این نوشتار به تصحیح آن خواهیم پرداخت.
علاوه بر این، در متن پیش رو خواهید دید نه تنها احدی از طرفداران سقیفه نتوانسته این حدیث را تضعیف و یا انکار کند بلکه مجبور به پذیرش این حدیث شریف و فضیلت بزرگ امیرالمومنین علیه السلام شده اند.
ضمناً با مطالعات و جستجوی صورت گرفته برای این تحقیق و تصحیح سند به صورت بررسی تک تک راویان، پیشینه ای یافت نشد.

حدیث علي سيّد العرب

(حدثنا أبو العباس محمد بن أحمد المحبوبي، ثنا محمد بن معاذ، ثنا أبو حفص عمر بن الحسن الراسبي، ثنا أبو عوانة، عن أبي بشر، عن سعيد بن جبير، عن عائشة رضي الله عنها، أن النبي صلى الله عليه وسلم قال:
أنا سيد ولد آدم، وعلي سيد العرب.
هذا حديث صحيح الإسناد، ولم يخرجاه، وفي إسناده عمر بن الحسن ‌وأرجو ‌أنه ‌صدوق، ولولا ذلك لحكمت بصحته على شرط الشيخين، وله شاهد من حديث عروة، عن عائشة).[۱]

بررسی راویان

راوی اول: أبو العباس محمد بن أحمد المحبوبي

نام وی أبو العباس، ‌محمد ‌بن ‌أحمد ‌بن ‌محبوب بن فضيل ‌المحبوبي، المروزي است، او در سال ۳۴۶ هجری وفات یافته است.[۲]

اتصال سند

ذهبی در سير أعلام النبلاء نام حاکم نیشابوری را در بین شاگردان وی ذکر کرده است. [۳]

تعدیل های راوی

همچنین ذهبی در همان کتاب وی را اینچنین ستوده است:
(الإمام، المحدث، مفيد مرو، أبو العباس ‌محمد ‌بن ‌أحمد ‌بن ‌محبوب بن فضيل ‌المحبوبي، المروزي، راوي جامع أبي عيسى عنه). [۴]
ابن نقطه در کتاب التقييد لمعرفة رواة السنن والمسانيد در ترجمه أبو العباس می‌نویسد:
(نقلت من خط مؤتمن بن أحمد الساجي الحافظ أنا عبد الجبار بن محمد بن عبد الله الجراحي أنا أبو العباس محمد بن أحمد بن محبوب بن فضيل التاجر المروزي المحبوبي الشيخ الثقة الأمين أنا أبو عيسى).[۵]
سمعانی نیز أبو العباس را ستوده است، ابن نقطه در اینباره می‌نویسد:
(أبو العباس محمد بن أحمد بن محبوب بن فضيل التاجر المروزي كان مزكي مرو ومعدلها ومحدث أهلها في عصره ومقدم أصحاب الحديث في الثروة والرئاسة وكانت الرحلة إليه في الحديث). [۶]
همچنین ابن نقطه توثیق حاکم نیشابوری در مورد وی را ذکر کرده و می‌نویسد:
(وثقة الحاكم أبو عبد الله الحافظ وغيره). [۷]

نتیجه جرح و تعدیل راوی

همانطور که گذشت محمد بن احمد المحبوبی از راویان کتاب سنن ترمذی و از بزرگان اهل حدیث نیشابور بوده که حاکم نیشابوری او را توثیق کرده و از او روایت نقل کرده است، بزرگانی چون ذهبی، ابن نقطه و سمعانی او را ستوده اند و جرحی نیز در مورد  او وارد نشده است، بنابراین وثاقت وی قطعی می‌باشد.

راوی دوم: محمد بن معاذ

نام محمد بن معاذ مشترک بین چندین راوی است، لکن با توجه به طبقه وی، دو راوی متعین هستند.
اول: ‌محمد ‌بن ‌معاذ ‌بن ‌سفيان بن ‌المستهل.
دوم: محمد بن معاذ بن فهد  ابوبکر الشعرانی.
مقبل الوادعی عالم معاصر سنی در کتاب رجال الحاكم في المستدرك، محمد بن معاذ را راوی اول تشخیص داده و می‌نویسد:
(محمد بن معاذ:
قال الحاكم رحمه الله (ج ۱ ص ۶۲۶ ح ۱۶۷۴): أخبرنا أبو العباس محمد بن أحمد المحبوبي بمرو، ثنا محمد بن معاذ.
ترجمه الإمام الذهبي رحمه الله في السير (ج ۱۳ ص ۵۳۶) فقال: الإمام، المحدث، المعمّر والصدوق أبو بكر محمد بن معاذ بن سفيان بن المستهل العنزي البصري، ثم الحلبي دُرّان).[۸]
همچنین احمد الجابری عالم دیگر معاصر با استناد به اینکه حاکم نیشابوری در جای دیگر از کتاب المستدرك محمد بن معاذ را با نسب الحلبی ذکر کرده وی را همان راوی اول تشخیص داده است. الجابری در کتاب مرويات فضائل علي بن أبي طالب في المستدرك ذیل حدیث می‌نویسد:
(في هذه الطبقة جماعة باسم ‌محمد ‌بن ‌معاذ، وقد نسبه الحاكم في الحديث (۶۵۷۸) بـ: الحلبي، فإن كان هو هذا الراوي، فهو: ‌محمد ‌بن ‌معاذ بن المستهل البصري، يقال له دُرّان، ذكره ابن حبان في الثقات (۹/ ۱۵۳) ).[۹]
همچنین نرم افزار جامع خادم الحرمین الشریفین للسنة النبویة این راوی را متعین در  راوی اول -‌محمد ‌بن ‌معاذ ‌بن ‌سفيان بن ‌المستهل- دانسته است.
از آن جهت که شناخت این راوی از طریق استاد و شاگردش ممکن نیست، ما نیز در اینجا به اعتماد عالمان اهل سنت ترجمه محمد بن معاذ بن سفیان را ذکر می‌کنیم.
ناگفته نماند این راوی دارای سه متابع می‌باشد و چنانچه وی راوی دوم -محمد بن معاذ بن فهد  ابوبکر الشعرانی- باشد که او را تضعیف کرده اند، خدشه ای به سند حدیث وارد نخواهد شد.
نام وی أبو بكر ‌محمد ‌بن ‌معاذ ‌بن ‌سفيان بن ‌المستهل معروف به دُرّان است، او در سال ۲۹۴ هجری وفات یافته است.[۱۰]

اتصال سند

معاصرت بين محمد بن معاذ و شاگردش ابوالعباس المحبوبی و نقل حدیث با الفاظ سماع (حدثنا) توسط المحبوبی-که وثاقت وی ثابت شد- دلالت بر اتصال سند در این طبقه می‌کند.

تعدیل های راوی

وی از شیوخ ابو القاسم طبرانی است که در کتب معاجم خود از او روایت نقل کرده است.[۱۱]
شمس الدین ذهبی در سير أعلام النبلاء او را ستوده و می‌نویسد:
(الإمام، المحدث، المعمر، الصدوق، أبو بكر ‌محمد ‌بن ‌معاذ ‌بن ‌سفيان بن ‌المستهل، العنزي البصري، ثم الحلبي، دُرّان).[۱۲]
ابن حبان نام وی را در الثقات خودش ذکر کرده است.[۱۳]
ابو طیب المنصوری نیز در کتاب إرشاد القاصي او را صدوق دانسته و در ترجمه وی می‌نویسد:
(‌محمد ‌بن ‌معاذ ‌بن ‌سفيان بن ‌المستهل بن أبي جامع أبو بكر… قلت: صدوق معمر). [۱۴]

شبهه البانی

ناصر الدین البانی که بسیار تلاش کرده است تا این روایت را تضعیف کند و در مسیر هدف خود به هر رطب و یابسی چنگ زده است. او در کتاب سلسلة الأحاديث الضعيفة این راوی را ابوبکر الشعرانی معرفی کرده و او را ضعیف دانسته است.
وی در پاسخ به عبد الله الغماری که سند روایت را نظیف دانسته می‌نویسد:
(ثم إنّ في الإسناد علة أخرى ، لعل الغماري لم يتنبه لها ، وهي أنّ الراوي عن الراسبي ‌محمد ‌بن ‌معاذ ليس هو العنبري الثقة من شيوخ مسلم ، كما يقتضيه قول الغماري عقب تصحيح الحاكم المتقدم: قلت: إسناد الحديث نظيف، ليس فيه كذّاب ولا متهم ، وعمر بن الحسن هو الراسبي. . .  إلخ كلامه السابق.
قلت: العنبري هذا توفي سنة (۲۲۳) ، والمحبوبي – شيخ الحاكم الذي قال: ثنا ‌محمد ‌بن ‌معاذ – مات سنة (۳۴۶)، فبينهما (۱۲۳) سنة ، فلم يدركه! وفي الرواة بهذا الاسم والنسبة جماعة ، وليس فيهم في هذه الطبقة التي يتمكن المحبوبي من السماع منهم؛ سوى ‌محمد ‌بن ‌معاذ بن فهد الشعراني أبو بكر النهاوندي؛ قال الذهبي – وتبعه العسقلاني -: واهٍ ، روى عن إبراهيم بن ديزيل ، بقي إلى سنة أربع وثلاثين وثلاث مئة.
قلت: فهو – إذن – آفة هذا الحديث إن سلم من شيخه الراسبي المجهول. فأين النظافة التي ادعاها الغماري لهذا الإسناد ، وفيه هذا الواهي عند الحافظين).[۱۵]
البانی در اینجا راوی سومی را مطرح کرده به نام محمد بن معاذ العنبری که با توجه به تاریخ وفات وی اساساً مورد بحث واقع نشده است، البانی این راوی را پیش فرض گرفته و به علت عدم اتصال، او را غیر متصور دانسته و محمد بن معاذ را منحصر کرده در ابو بکر الشعرانی که ضعیف است.
در حالی که یک راوی دیگر به نام محمد بن معاذ مشهور به درّان در این طبقه وجود دارد که با توجه به تاریخ وفات وی، سند متصل است و از جانب ذهبی و دیگران مدح شده است.-که ترجمه وی گذشت-.

متابع

سلمنا! اگر کلام البانی را بپذیریم و محمد بن معاذ را ابو بکر الشعرانی بدانیم، وی در این روایت سه متابع دارد، که البانی هیچ اشاره ای به آنها نکرده است!
محمد بن أبی سمینة و محمد بن النعمان و عثمان بن أبی شیبه سه متابع محمد بن معاذ در نقل روایت از عمر بن الحسن الراسبی هستند که در بخش ترجمه عمر بن الحسن  به طور مفصل بیان خواهد شد.

نتیجه جرح و تعدیل راوی

همانطور که گذشت دو راوی در این طبقه با نام محمد بن معاذ وجود دارد، که با شواهد بیان شده، روشن شد  وی محمد بن معاذ ‌بن ‌سفيان است، بزرگان جرح و تعدیل متقدم و معاصر اهل تسنن، محمد بن معاذ بن سفیان را با عبارت صدوق ستوده اند، و ابن حبان او را ثقه دانسته، از آن جهت که جرحی در مورد وی وارد نشده است و ابن حبان نیز نام او را در الثقات خودش ذکر کرده، می‌توان او را ثقه در نقل روایت دانست.
اگر این راوی را محمد بن معاذ بن فهد  ابوبکر الشعرانی بدانیم، در نقل این روایت سه متابع دیگر وجود دارد که سبب جبران ضعف او خواهد شد.
بنابراین از سوی این راوی هیچگونه خدشه ای به حدیث وارد نخواهد شد.

راوی سوم: أبو حفص عمر بن الحسن الراسبي

نام کامل وی ابو حفص عمر بن الحسن الراسبي[۱۶] البصري[۱۷] است.

اتصال سند

شاگرد او محمد بن معاذ-که وثاقت وی ثابت شد- حدیث را با لفظ سماع (حدثنا) نقل کرده است و همین مطلب در اتصال سند در این طبقه کفایت می‌کند.
و چنانچه محمد بن معاذ، ابوبکر الشعرانی باشد تاریخ وفات وی را سال ۳۳۴ هجری[۱۸] ذکر کرده اند. بنابراین  به علت معاصرت، اتصال سند ثابت است.

جرح و تعدیل های راوی

عالمان متقدم و معاصر سنی بسیار تلاش کرده اند تا این حدیث شریف را از طریق عمر بن الحسن الراسبی تضعیف کنند، لکن در این نوشتار ثابت خواهد شد این راوی مورد اعتماد در نقل روایت بوده، و تنها دشمنی با امیرالمؤمنین علیه السلام و تعصب های جاهلانه سبب تضعیف این حدیث از سوی آنان شده است.
حاکم نیشابوری پس از نقل حدیث، عمر بن الحسن رو ستوده و می‌نویسد:
(هذا حديث صحيح الإسناد، ولم يخرّجاه، وفي إسناده عمر بن الحسن ‌وأرجو ‌أنّه ‌صدوق).[۱۹]
ابن ابی حاتم نام وی را در کتاب خود بدون جرح و تعدیل ذکر کرده است، وی می‌نویسد:
(‌عمر ‌بن ‌الحسن ‌الراسبى ‌البصري روى عن القاسم بن الفضل الحدانى وديلم بن غزوان وسكين بن عبد العزيز روى عنه محمد بن موسى الحرشى).[۲۰]
همچنین أبو أحمد الکرابیسی در کتاب الأسامي والكنى در ترجمه وی آورده است:
(أبو حفص ‌عمر ‌بن ‌الحسن، ‌الراسبي: يروي عن: أبي عوانة الوضاح الواسطي. روى عنه: أبو حفص عبيد الله بن يوسف الجُبَيري). [۲۱]
ذهبی در ميزان الإعتدال می‌نویسد:
(‌عمر ‌بن ‌الحسن ‌الراسبي عن أبي عوانة. لا يكاد يعرف، وأتى بخبر باطل، متنه: على سيد العرب).[۲۲]
ذهبی در حالی که در میزان الإعتدال ادعا کرده عمر بن الحسن شناخته شده نیست، ذیل حدیث، در تلخیص المستدرك بدون هیچ دلیلی به او اتهام وضع حدیث را زده است.
([التعليق – من تلخيص الذهبي]۴۶۲۵ – أظن أنه هو يعني عمر بن حسن الراسبي الذي وضع هذا).[۲۳]
گرچه با این مطالب بیان شده عمر بن الحسن الراسبی در نقل روایت مورد اعتماد است، زیرا دو راوی از او روایت نقل کرده اند-پس مجهول العین نیست- و از سوی حاکم نیشابوری نیز ستوده شده است-پس مجهول الحال نیست-، از جهتی ذهبی در مورد اتهام وضع دلیلی ذکر نکرده و جرح مبهم بی اعتبار می‌باشد،-بنابراین جرحی نیز متوجه وی نیست- و این مطلب در بیان ذهبی بسیار واضح است که وی تنها به دلیل متن روایت، عمر بن الحسن را جرح کرده است و الّا هیچ شاهدی بر کذّاب بودن عمر بن الحسن وجود ندارد.-در ادامه از سوی البانی به این مطلب نیز اشاره خواهد  شد که تضعیف ذهبی تنها به دلیل متن روایت است-.
چنانچه احمد الغماری عالم معاصر اهل تسنن در مورد این روایت می‌نویسد:
(إسناد الحديث نظيف ليس فيه كذاب ولا متهم، والراسبي ذكره ابن أبي حاتم برواية محمد بن موسى الجُرَشي عنه، ولم يجرحه بشيء).[۲۴]
در این بخش شواهد دیگری برای مورد اعتماد بودن عمر بن الحسن بیان می‌کنیم.

متابع

فارغ از تمام سخنان مطرح شده در مورد عمر بن الحسن لازم است بیان شود که وی در نقل این حدیث متابع دارد و حدیث متابع سبب تقویت سند حدیث می‌شود.
ابن عساکر در کتاب تاریخ مدینه دمشق این روایت را از دو طریق یحیی بن عبد الحمید الحمانی از أبو عوانه نقل کرده است.
(أخبرناه أسماعيل بن أبي صالح أنا محمد بن أحمد بن أبي جعفر أنا أحمد بن محمد بن إبراهيم الصدفي أنا الحسن بن محمد بن حكيم نا أبو الموجه محمد بن عمرو بن الموجه أنا يحيى يعني الحماني أنا أبو عوانة عن أبي بشر عن سعيد بن جبير عن عائشة قالت:
كنت قاعدة عند النبي صلّى الله عليه وسلّم، إذ طلع عليّ، فقال النبي صلى الله عليه وسلم: هذا سيّد العرب. فقلت: يا رسول الله ألست سيّد العرب؟ فقال: أنا سيّد ولد آدم وهذا سيّد العرب).[۲۵]
البانی در کتاب سلسلة الأحاديث الضعيفة در مورد این متابع می‌نویسد:
(قلت: وذلك لأنّه-عمر بن الحسن- مجهول؛ فقد أورده في الميزان، وقال: لا يكاد يعرف، وأتى بخبر باطل متنه: علي سيّد العرب .
لكن تابعه يحيى بن عبد الحميد الحماني: أخبرنا أبو عوانة به. أخرجه ابن عساكر (۱۲/ ۱۳۸/ ۱-۲) من طريقين عنه.
لكن الحماني؛ إتّهمه أحمد وغيره بسرقة الحديث! مع كونه شيعياً بغيضاً، كما قال الإمام الذهبي). [۲۶]
ما در جای دیگر به طور مفصل یحیی بن عبدالحمید را مورد بررسی قرار داده ایم، که به طور اجمالی آن را بیان می‌کنیم:
یحیی بن عبدالحمید از مؤلفان و محدثان مشهور اهل سنت در شهر سامرا بوده است[۲۷] که  توسط بزرگانی چون ذهبی[۲۸] و یحیی بن معین[۲۹] و دیگران به طور صریح و مطلق توثیق شده است، که البانی طبق عادت خود در کتمان حقایق، هیچ اشاره ای به توثیقات و تعدیل های وی  نکرده است!
بغوی عالم بزرگ اهل سنت در مورد او می‌گوید: اولین کسی که از محدثین در سامرا از دنیا رفت و من به او اعتماد کرده و از او حدیث می‌نویسم يحيي بن عبد الحميد است. [۳۰]
ابو حاتم رازی که در بین اهل سنت معروف است به سخت گیری در تعدیل راویان [۳۱]، به یحیی بن عبدالحمید اعتماد کرده و از او روایت نقل می‌کرده است. فرزندش در کتاب الجرح والتعدیل می‌گوید: (يحيى الحمانى وكان أبي يروي عنه).[۳۲]
ذهبی در سير أعلام النبلاء در ترجمه یحیی الحمانی می‌نویسد: ابو حاتم رازی او را از محدثین معرفی کرده است.
(وذكر أبو حاتم نحو عشرة آلاف، ثمّ قال: كان أحد المحدّثين).[۳۳]
و در ادامه قول ابن عدی را در مدح یحیی بن عبدالحمید ذکر کرده که گفته است: من احادیث منکر در کتاب هایش ندیده ام و مشکلی در او نیست.
(قال ابن عديّ: ولم أر في مسنده وأحاديثه أحاديث مناكير؛ وأرجو أنّه لا بأس به).[۳۴]
تنها کسی که این جرح را به او نسبت داده است احمد بن حنبل است. چنانچه ذهبی در اینباره می‌نویسد:
(قلت: وقد تواتر توثيقه عن يحيى بن معين، كما قد تواتر تجريحه عن الإمام أحمد).[۳۵]
يعقوب بن سفيان نیز به رای احمد بن حنبل در مورد يحيی اشاره کرده است:
(وقال يعقوب بن سفيان،: وأما الحماني فإنّ أحمد بن حنبل سيّء الرأي فيه، وأبو عبد الله متحر في مذهبه، مذهبه أحمد من مذهب غيره).[۳۶]
ما در ترجمه وی در تصحیح سند حدیثی دیگر، به طور مفصل پنج پاسخ به جرح احمد بن حنبل داده ایم.
در یکی از پاسخ ها آمده است:
باید بیان داشت که  از خود احمد بن حنبل توثیقاتی نیز نقل شده است. ابن حجر عسقلانی می‌گوید: احمد بن حنبل با لفظ صریح ثقة، یحیی را توثیق کرده است.
(يحيى بن عبد الحميد بن عبد الرحمن بن ميمون بشمين بفتح الموحدة وسكون المعجمة الحماني بكسر المهملة وتشديد الميم الحافظ أبو زكريا الكوفي عن أبيه وعبد الرحمن الغسيل وعنه أبو حاتم وموسى بن هارون صاحب المسند ‌وثقه ‌أحمد ).[۳۷]
در نقل های مختلف آمده است وقتی از احمد بن حنبل در مورد یحیی سوال می‌کردند سکوت می‌کرد و چیزی نمی‌گفت و او را جرح نمی‌کرد.
(وسئل أحمد بن محمّد بن حنبل عن يحيى الحماني ‌فسكت ‌عنه ‌فلم ‌يقل ‌شيئاً).[۳۸]
و حتی ابن ابی حاتم نقل کرده است که وقتی نامه یحیی بن عبدالحمید به احمد بن حنبل رسید به پیک نامه گفت: به یحیی سلام مرا برسان که ابن معین در مورد او نیکو گفتار بود.
(نا عبد الرحمن : سمعت أبي يقول : كتب معي يحيى الحماني إلى أحمد بن حنبل فقرأ أحمد كتابه ، وسألته أن يكتب جوابه فأبى ، وقال : أقرئه السلام . وكان يحيى بن معين يحسن القول في يحيى الحماني).[۳۹]
بنابراین نه تنها جرح احمد بن حنبل ثابت نمی‌باشد، بلکه حتی در مورد یحیی توثیق نیز از او نقل شده است و شاید به همین جهت است ائمة جرح و تعدیل به نظر او التفاتی نکردند وبزرگانی همچون ذهبی و یحیی بن معین، او  را به صراحت توثیق کرده و عالمان بزرگی چون ابن عدی و ابو حاتم به او اعتماد کرده و از او روایت نقل کرده اند.
بنابراین هیچگونه خدشه ای به یحیی بن عبدالحمید در مقام اعتبار و متابع بودن برای عمر بن الحسن وارد نمی‌باشد، بلکه ثقه و مورد اعتماد است و سبب رفع اتهام از عمر بن الحسن خواهد بود.

مجهول الحال

مقصود البانی از مجهول-که در متن بالا گذشت- دو وجه دارد، یا عمر بن الحسن را مجهول العین و یا مجهول الحال دانسته است، و در هر دو فرض، این کلام وی یک ادعای بی اساس است.
در تعریف مجهول العین آمده است: (هو الراوي الذي ذكر اسمه، وعرفت ذاته، لكنه كان مقلّاً في الحديث، فلا يكثر الأخذ عنه، فلم يرو عنه إلّا راو واحد).[۴۰]
همانطور که در قبل بیان شد بیش از یک راوی از عمر بن الحسن نقل روایت کرده است، بنابراین وی مجهول العین نمی‌باشد.
و همچنین در تعریف مجهول الحال آورده اند: (هو من عرفت عينه برواية اثنين عنه، ولم يوثق، فلا يعرف بعدالة، ولا بضدها).[۴۱]
همانطور که بیان شد علاوه بر آنکه بیش از یک راوی از عمر بن الحسن نقل روایت کرده اند، حاکم نیشابوری وی را صدوق دانسته است، بنابراین  نسبت مجهول الحال نیز برای این راوی ادعای واهی و بی اساس است.
در این بخش برای اطمینان بیشتر به این راوی و پاسخ به ادعای بی اساس بزرگان اهل تسنن مبنی بر ضعف و غیر قابل اعتماد بودن عمر بن الحسن، راویانی که از او روایت نقل کرده اند را مورد بررسی قرار خواهیم داد.
طبق مبنای بسیاری از بزرگان اهل تسنن حتی اگر راوی مجهول باشد، بر اساس راویانی که از او روایت نقل کرده اند، تعدیل وی اثبات خواهد شد.
دارقطنی قائل است: اگر دو راوی ثقه از شخص مجهول روایت نقل کنند، سبب رفع جهالت و ثابت شدن عدالت راوی خواهد شد. سخاوی در فتح المغيث دراینباره می‌نویسد:
(وعبارة الدارقطني: من روى عنه ثقتان فقد ‌ارتفعت ‌جهالته، ‌وثبتت ‌عدالته).[۴۲]
همچنین ابن قیّم جوزیه در زاد المعاد ذیل روایتی چنین می‌نویسد:
(ورواية العدل عن غيره تعديل له ما لم يعلم فيه جرح).[۴۳]
و نیز در جای دیگری می‌نویسد:
(إنّ مجرّد رواية العدل عن غيره ‌تعديل له، وإن لم يصرّح بالتعديل).[۴۴]
ذهبی نیز به همین مطلب درباره أبو العباس العذری اشاره و احتجاج نموده است؛ آنگاه که می‌نویسد:
(وفيها توفّي أبو العباس العذري، أحمد بن عمر بن أنس بن دلهاث الأندلسي الدلائي – ودلاية من عمل المريّة – كان حافظاً محدّثاً متقناً… ‌ومن ‌جلالته، ‌أنّ ‌إمامي ‌الأندلس: ابن عبد البرّ، وابن حزم، رويا عنه).[۴۵]
طبق این معنا نیز صرف روایت کردن راویان مورد اعتماد  از عمر بن الحسن، تعدیل وی به شمار می‌رود.
تقي الدين السبكی در مورد موسی بن هلال می‌نویسد: اگر او را مجهول الوصف –مجهول الحال- باشد، روایت شخصی مانند احمد بن حنبل سبب بالا رفتن شأن او -پذیرش روایاتش- است.
(وقال تقي الدين السُبكي في شفاء السقام في زيارة خير الانام:… وإن اراد جهالة الوصف فرواية احمد عنه ترتفع من شأنه).[۴۶]
در واقع سُبکی حتی بر فرض مجهول دانستن موسی بن هلال، به این دلیل که احمد بن حنبل از او روایت نقل کرده است، او را مجهول الحال ندانسته و این را سبب جلالت شأن راوی دانسته است.
بنابراین در اینجا به ذکر راویانی که از عمر بن الحسن روایت کرده می‌پردازیم، و ثابت خواهد شد که قریب به اتفاق آنها ثقه هستند.

راویان از عمر بن الحسن الراسبی
محمد بن معاذ

اگر به قول عالمان سنی اعتماد کنیم و محمد بن معاذ را راوی اول –محمد بن معاذ بن سفیان معروف به دُرّان- بدانیم، وثاقت وی ثابت شد و او همان است که این حدیث شریف را از عمر بن الحسن نقل کرده است.

عثمان بن أبي شيبة

ابن عساكر در تاريخ دمشق همین روایت را از طریق عثمان بن ابی شیبه از عمر الحسن نقل کرده است.
(أخبرنا أبو العز بن كادش قال نا أبو محمد الجوهري إملاء أنا أبو علي محمد بن أحمد بن يحيى العطشي نا محمد بن صالح بن ذريح نا عثمان بن أبي شيبة نا ‌عمر ‌بن ‌الحسن ‌الراسبي نا أبو عوانة عن أبي بشر عن سعيد بن جبير عن عائشة قالت:
قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: أنا سيد ولد آدم وعلي سيد العرب).[۴۷]
عثمان بن ابی شیبه از راویان صحیح بخاری و صحیح مسلم است كه قريب به ۲۰۰ روايت از او در این دو کتاب نقل شده است .
گرچه این راوی با الفاظ مختلف مدح و توثیق شده است لکن در وثاقت وی به همین مقدار-اعتماد شیخین به او در صحیحین- اکتفا می‌کنیم.

عبيد الله بن يوسف الجبيري

همانطور که گذشت، أبو أحمد الكرابيسی در کتاب الأسامي والكنى عبید الله بن یوسف را در بین شاگردان عمر بن الحسن ذکر کرده است. [۴۸]
ابن حجر عسقلانی، عبید الله بن یوسف را ستوده است، وی در تقریب التهذیب می‌نویسد:
(عبيد الله بن يوسف الجبيري بالجيم والموحدة مصغر ‌أبو ‌حفص ‌البصري ‌صدوق من الحادية عشرة مات في حدود الخمسين ق).[۴۹]
ذهبی در تاريخ الإسلام وی را ثقه دانسته و می‌نویسد:
(‌عبيد ‌الله ‌بن ‌يوسف، ‌أبو ‌حفص ‌الجبيري ‌البصري… وكان ثقة، صاحب حديث).[۵۰]
ابن حبان نیز نام او را در الثقات ذکر کرده است.[۵۱]

            محمد بن أبى سمينة

در کتاب تاريخ بغداد وذيوله حدیث مذکور از طریق محمد بن أبی سمینه از عمر بن الحسن نقل شده است، خطیب بغدادی می‌نویسد:
(أنبأنا أحمد بن طارق ونقلته من خطه أنبأ أبو البركات عمر بن عبد الله بن محمد ابن الحسن بن الطويلة بقراءتي عليه أنبأ الشريف أبو العز محمد بن المختار بن المؤيد بالله الهاشمي حدثنا أبو الحسن علي بن محمد بن الحسن الحربي إملاء حدثنا عمر بن محمد الزيات حدثنا محمد بن صالح بن ذريح ‌حدثنا ‌محمد ‌بن ‌أبى ‌سمينة ‌حدثنا ‌عمر ‌بن ‌الحسن ‌الراسبي حدثنا أبو عوانة عن أبي بشر عن سعيد بن جبير عن عائشة رضي الله عنها قالت:
قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: أنا سيّد ولد آدم وعلي سيّد العرب).[۵۲]
ابن حجر عسقلانی در تقریب التهذیب او را صدوق دانسته است:
(محمد بن يحيى بن أبي ‌سمينة بفتح المهملة وقبل الهاء نون البغدادي أبو جعفر التمار ‌صدوق من العاشرة مات سنة تسع وثلاثين د).[۵۳]
ذهبی در الکاشف او را توثیق کرده است:
(محمد بن يحيى بن أبي ‌سمينة أبو جعفر التمار عن جرير وعباد بن العوام وعنه أبو داود وأبو يعلى والبغوي ‌ثقة مات ۲۳۹ د).[۵۴]
ابن حبان نام او را در الثقات خودش ذکرکرده است.[۵۵]
این راوی در نقل روایت ثقه و مورد اعتماد است، و علت اینکه ابن حجر در تقریب التهذیب او را صدوق خوانده، جرح مقیدی است که در تهذیب التهذیب به آن اشاره کرده و می‌نویسد:
(محمد بن يحيى بن أبي سمينة… قلت ‌أخطأ ‌في ‌إسناد ‌حديث ‌روى ‌عن ‌سعيد ‌بن ‌عامر عن شعبة عن الأعمش عن أبي صالح عن أبي هريرة).[۵۶]
به همین جهت بشار عواد معروف و شعيب الأرنؤوط در کتاب تحرير تقريب التهذيب نظر ابن حجر را نپذیرفته و او را ثقه دانسته اند، در این کتاب آمده است:
(محمد بن يحيى بن أبى ‌سمينة، بفتح المهملة وقبل الهاء نون، البغدادي، أبو جعفر التمار: ‌صدوق، من العاشرة، مات سنة تسع وثلاثين. د.
بل: ثقة، فقد روى عنه أبو داود – وهو لا يروي إلّا عن ثقة -، وأبو حاتم الرازي، وقال: ‌صدوق – وهو اللفظ الذي يستعمله لشيوخه الثقات -، وأثنى عليه أحمد، ووثقه أحمد بن الحسين بن إسحاق الصوفي، وذكره ابن حبان في الثقات).[۵۷]

أبو زيد عمر بن شبة بن عبيدة

ابن عساکر در تاريخ دمشق روایتی را از طریق  عمر بن شبة از عمر بن الحسن الراسبی نقل کرده است:
(أخبرنا أبو القاسم هبة الله بن أحمد بن عمر أنا أبو إسحاق إبراهيم بن عمر الرملي أنا أبو عمر بن حيوية نا أبو القاسم علي بن موسى الأنباري الكاتب نا ‌أبو ‌زيد ‌عمر ‌بن ‌شبة ‌بن ‌عبيدة ‌حدثني ‌عمر ‌بن ‌الحسن ‌الراسبي حدثني ديلم بن غزوان عن وهب بن أبي ذبي  الهنائي عن أبي حرب بن أبي الأسود الديلي عن ابن عباس قال: بينا أنا مع عمر بن الخطاب في بعض طرق المدينة يده في يدي إذ قال لي…).[۵۸]
ابن حجر عسقلانی در تقريب التهذيب عمر بن شبة را صدوق دانسته است، وی می‌نویسد:
(عمر بن شبة بفتح المعجمة وتشديد الموحدة ابن عبيدة بن زيد النميري بالنون مصغر أبو زيد بن أبي معاذ البصري نزيل بغداد ‌صدوق ‌له ‌تصانيف من كبار الحادية عشرة مات سنة اثنتين وستين وقد جاوز التسعين ق).[۵۹]
ذهبی در الکاشف او را توثیق کرده و می‌نویسد:
(‌عمر ‌بن ‌شبة أبو زيد النميري ذو التصانيف عن القطان وعبد الوهاب الثقفي وعنه بن ماجة وابن أبي حاتم وابن مخلد ثقة مات ۲۶۲ عاش تسعا وثمانين سنة ق).[۶۰]
ابن حبان نیز نام او را در الثقات ذکر کرده و می‌نویسد:
(عمر بن شبة بن عبيدة … ‌مستقيم ‌الحديث ‌وكان ‌صاحب ‌أدب ‌وشعر ‌وأخبار ‌ومعرفة ‌بتاريخ ‌الناس).[۶۱]
عمر بن شبة نیز مانند ابن ابی سمینه ثقه و مورد اعتماد است و ابن حجر تنها به علت خطا در یک سند او را صدوق دانسته است، و جرح مقید تنها در مورد قید خودش معتبر است.
ابن حجر در ترجمه عمر بن شبة می‌نویسد:
(قلت: ‌كذلك ‌أخرجه ‌البخاري ‌عن ‌محمد ‌بن ‌كثير ‌عن ‌الثوري عن المغيرة والإسناد الأول خطأ).[۶۲]
به همین جهت بشار عواد معروف و شعيب الأرنؤوط در کتاب تحرير تقريب التهذيب مانند ابن ابی سمینه نظر ابن حجر را نپذیرفته و او را ثقه دانسته اند، در این کتاب آمده است:
(‌عمر ‌بن ‌شبة، بفتح المعجمة وتشديد الموحدة، ابن عبيدة بن زيد النميري، بالنون، مصغر، أبو زيد بن أبي معاذ البصري، نزيل بغداد: صدوق له تصانيف، من كبار الحادية عشرة، مات سنة اثنتين وستين، وقد جاوز التسعين. ق.
بل: ثقة، وثقه الدارقطني، والخطيب، وابن حبان، وقال: مستقيم الحديث، وقال ابن أبي حاتم: كتبت عنه مع أبي، وهو صدوق. وقال يعقوب بن سفيان: لا بأس به. ولا نعلم فيه جرحاً).[۶۳]

محمد بن موسى الحرشى

ابن ابی حاتم در کتاب الجرح والتعديل محمد بن موسی را در بین شاگردان عمر بن الحسن الراسبی ذکر کرده است:
(‌عمر ‌بن ‌الحسن ‌الراسبى البصري روى عن القاسم بن الفضل الحدانى وديلم بن غزوان وسكين بن عبد العزيز روى عنه محمد بن موسى الحرشى).[۶۴]
این نام، مشترک بین دو راوی است.
راوی اول: أبو جعفر محمد بن موسی الحرشی متوفای ۲۶۱ هجری.
ابن حجر در تقریب التهذیب به صراحت او را توثیق کرده و می‌نویسد:
(‌محمد ‌بن ‌موسى الحرشي كالماضي أبو جعفر لقبه شاباص بمعجمة وموحدة خفيفة وآخره مهملة ثقة حافظ من الثانية عشرة تمييز).[۶۵]
ذهبی نیز در تاريخ الإسلام در توثیق وی می‌نویسد: (‌محمد ‌بن ‌موسى ‌أبو ‌جعفر ‌الحرشي ‌الحافظ… وهو ثقة).[۶۶]
خطیب بغدادی نیز در ترجمه وی در تاریخ بغداد آورده است: (‌محمد ‌بن ‌موسى ‌أبو ‌جعفر ‌الحرشي… وكان ثقة حافظاً).[۶۷]
راوی دوم: أبو عبدالله محمد بن موسی الحرشی متوفای ۲۴۸ هجری.[۶۸]
ابن حجر عسقلانی در تقريب التهذيب در ترجمه وی می‌نویسد:
(محمد بن موسى بن نفيع الحرشي بفتح المهملة والراء ثم شين معجمة ‌لين ‌من ‌العاشرة ‌مات ‌سنة ‌ثمان ‌وأربعين ت س).[۶۹]
عبارت لیّن الحدیث از عبارت های خاص ابن حجر عسقلانی است، علاءالدین مغلطای در کتاب إكمال تهذيب الكمال از مقدمه تقریب التهذیب در معنای این اصطلاح از ابن حجر می‌نویسد:
(السادسة: من ليس له من الحديث إلّا القليل، ولم يثبت فيه ما يُترك حديثه من أجله، وإليه الإشارة بلفظ: مقبول، حيث يتابع، وإلا فليِّن الحديث).[۷۰]
ذهبی در الكاشف او را ستوده و می‌نویسد: تنها ابو داود او را جرح کرده است.
(‌محمد ‌بن ‌موسى ‌الحرشي ‌البصري ‌عن ‌حماد ‌بن ‌زيد وسهيل بن أبي حزم وعنه الترمذي والنسائي وابن صاعد صويلح وهاه أبو داود وقواه غيره توفي ۲۴۸ ت س).[۷۱]
ابن حبان در الثقات نام وی را ذکر کرده است.[۷۲]
ابو حاتم رازی او با عبارت شیخ ستوده است، در کتاب الجرح و التعدیل آمده است:
(محمد بن موسى بن نفيع الحرشى بصري روى عن حماد بن زيد ‌وأبي ‌عوانة ‌كتب ‌عنه ‌أبي ‌وروى ‌عنه. نا عبد الرحمن قال سئل أبي عنه فقال: شيخ).[۷۳]
در مقدمه کتاب الجرح و التعدیل آمده است این عبارت از ابو حاتم برای آن راوی است که احادیثش فقط از جهت اعتبار مقبول است. (وإذا قيل شيخ فهو بالمنزلة الثالثة ‌يكتب ‌حديثه ‌وينظر ‌فيه).[۷۴]

نتیجه

همانطور که گذشت تمام راویانی که از عمر بن الحسن روایت کرده اند ثقه و مورد اعتماد و یا دست کم صدوق هستند، چه طور ممکن است چنین راویانی که مورد اعتماد بزرگان اهل تسنن هستند از یک راوی کذاب و یا مجهول الحال روایت نقل کنند.
بنابراین از مطالب گذشته اطمینان حاصل می‌شود که عمر بن الحسن الراسبی مورد اعتماد در نقل حدیث است، و تنها به جهت متن روایت که از فضائل امیرالمومنین علیه السلام است او را تضعیف کرده اند.

نتیجه جرح و تعدیل راوی

کتب تراجم تنها به ذکر نام و ذکر اساتید و شاگردان عمر بن الحسن الراسبی اکتفا کرده اند و تنها حاکم نیشابوری او را صدوق دانسته است. این مسئله سبب شده است تا طرفداران سقیفه و مبغضین امیرالمومنین علیه السلام این راوی را دستاویزی برای تضعیف این حدیث شریف قرار دهند.
لکن طبق بررسی های انجام شده روشن شد، علاوه بر آنکه عمر بن الحسن در این روایت دارای متابع است، تمام راویانی که از او روایت نقل کرده اند ثقه و مورد اعتماد هستند، و همین مسئله سبب تعدیل وی خواهد بود که بزرگان سنی از آن چشم پوشی کرده و اصرار بر ضعیف و یا کذاب بودن! عمر بن الحسن دارند.
بنابراین بر خلاف تلاش های نافرجام عالمان اهل سنت عمر بن الحسن مورد اعتماد در نقل روایت است و به علت وجود متابع اطمینان ما به صحت حدیث دوچندان خواهد شد.
تذکر این نکته نیز ضروری است این روایت علاوه بر عایشه، به طرق مختلف از ۶ نفر صحابه دیگر در کتب حدیثی بیان شده است که به طور اجمالی مورد بررسی قرار می‌دهیم.

شواهد

صحابه ناقل حدیث:

  1. امیرالمؤمنین علیه السلام
  2. امام حسن عليه السلام
  3. امام حسين عليه السلام
  4. جابر بن عبد الله
  5. عبد الله بن عباس
  6. أنس بن مالک
  7. ابو سعید خدری
  8. عایشه
امیرالمؤمنین علیه السلام

ابن مغازلی در مناقب در روایتی مفصل این عبارت را از امیرالمؤمنین علیه السلام نقل کرده است:
(أخبرنا أبو طاهر محمد بن علي بن محمد البيع البغدادي، أخبرنا أبو أحمد عبيد الله بن محمد بن أحمد بن أبي مسلم الفرضي، حدثنا أبو العباس أحمد بن محمد بن سعيد المعروف بابن عقدة الحافظ، حدثنا جعفر بن محمد بن سعيد الأحمسي، حدثنا نصر -وهو ابن مزاحم-، حدثنا الحكم بن مسكين، حدثنا أبو الجارود وابن طارق عن عامر بن واثلة، وأبو ساسان وأبو حمزة عن أبي إسحاق السبيعي عن عامر بن واثلة قال:
كنت مع علي عليه السلام في البيت يوم الشورى فسمعت علياً يقول له: لأحتجنّ عليكم بما لا يستطيع عربيكم ولا عجميكم يغير ذلك… ثم قال: فأنشدكم بالله هل فيكم أحد قال له رسول الله صلى الله عليه وسلم: أنت ‌سيد العرب غيري؟ قالوا: اللهم لا).[۷۵]

امام حسن عليه السلام

ابو القاسم طبرانی در کتاب معجم الکبیر روایت را از طریق امام حسن علیه السلام نقل کرده است:
(حدثنا محمد بن عثمان بن أبي شيبة، ثنا إبراهيم بن إسحاق الصيني، ثنا قيس بن الربيع، عن ليث، عن أبي ليلى، عن الحسن بن علي رضي الله عنه قال:
قال رسول الله صلى الله عليه وسلم يا أنس انطلق فادع لي سيد العرب- يعني علياً- فقالت عائشة رضي الله عنها: ألست سيد العرب؟ قال: أنا سيد ولد آدم، ‌وعلي ‌سيد ‌العرب. فلما جاء علي رضي الله عنه أرسل رسول الله صلى الله عليه وسلم إلى الأنصار فأتوه، فقال لهم: يا معشر الأنصار، ألا أدلّكم على ما إن تمسكتم به لن تضلوا بعده؟ قالوا: بلى يا رسول الله. قال: هذا عليّ فأحبّوه بحبّي، وكرموه لكرامتي، فإنّ جبريل صلى الله عليه وسلم أمرني بالذي قلت لكم عن الله عز وجل).[۷۶]
أبو نعیم اصفهانی نیز در کتاب حلية الأولياء روایت را به سند خود از امام مجتبی علیه السلام نقل کرده است.[۷۷]

امام حسين عليه السلام

همچنین أبو نعیم در همان کتاب، روایت را از سیدالشهدا علیه السلام نیز نقل کرده است:
(حدثنا عبد الوهاب بن العباس الهاشمي ثنا أحمد بن الحسين الصوفي ثنا محمد بن خلف بن عبد العزيز المقري ثنا حسين الأشقر ثنا قيس بن الربيع عن زبيد عن عبد الرحمن بن أبي ليلى عن ‌الحسين ‌بن ‌علي قال:
قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: يا أنس إنّ علياً ‌سيد ‌العرب فقالت عائشة رضي الله تعالى عنها: ألست ‌سيد ‌العرب؟ قال: أنا سيّد ولد آدم وعليّ ‌سيّد ‌العرب). [۷۸]

جابر بن عبد الله

ابن الجزری در کتاب مناقب الأسد الغالب علي بن أبي طالب روایت را از طریق جابر بن عبد الله نقل کرده است.
(حدثناه أبو عبد الله محمد بن أحمد بن موسى القاضي الخازن من أصل كتابه ثنا إبراهيم بن مالك الزعفراني ثنا سهل بن عثمان العسكري ثنا المسيب بن شريك ثنا عمر بن موسى الوجيهى عن أبي الزبير عن ‌جابر قال:
قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: ادعوا لي ‌سيد ‌العرب. فقالت عائشة: ألست ‌سيد ‌العرب يا رسول الله؟ قال: أنا سيد ولد آدم وعلي ‌سيد ‌العرب).[۷۹]
همچنین حاکم نیشابوری در المستدرك روایت جابر بن عبدالله را به همین سند به عنوان شاهد اشاره کرده و می‌نویسد:
(وله شاهد آخر من حديث ‌جابر رضي الله عنه قال: قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: ادعوا لي سيد العرب فقالت عائشة رضي الله عنها: ألست سيد العرب يا رسول الله؟ فقال: أنا سيد ولد آدم، ‌وعليّ ‌سيد ‌العرب).[۸۰]
گرچه روایت در نسخه چاپ شده بدون سند نقل شده، لکن أحمد الجابري در کتاب مرويات فضائل علي بن أبي طالب في المستدرك روایت را به سند مذکور از نسخه خطی نقل کرده و می‌نویسد:
(هذا الحديث أورده الحاكم شاهداً لحديث أم المؤمنين عائشة، الذي سيأتي في مسندها برقم (۴۶۲۶)، وقد ورد هذا الحديث في المطبوع من المستدرك بلا إسناد، لكنه جاء مسنداً في مخطوط المستدرك).[۸۱]

عبد الله بن عباس

ابن الجوزی در کتاب العلل المتناهية  روایت را از طریق ابن عباس نقل کرده است.
(أنبأنا الحريري قال أنبأنا العشاري قال نا الدارقطني قال نا أبو الأسود عبيد الله بن موسى القاضي قال حدثنا عبد الله بن محمد بن يزيد الحنفي قال نا عبدان قال نا خارجة بن مصعب عن ابن جريح عن عطاء عن ابن عباس قال:
قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: أنا سيد ولد آدم ولا فخر ‌وعلي ‌سيد ‌العرب).[۸۲]

أنس بن مالک

طبرانی در کتاب المعجم الأوسط روایت را از طریق أنس بن مالک نقل کرده است:
(حدثنا أحمد قال: نا عبيد الله بن يوسف الجبيري قال: نا عمر بن عبد العزيز الذراع قال: نا خاقان بن عبد الله بن أهتم قال: نا حميد الطويل، عن أنس بن مالك، أن رسول الله صلى الله عليه وسلم قال:
من سيد العرب؟ قالوا: أنت يا رسول الله. قال: أنا سيد ولد آدم، ‌وعلي ‌سيد ‌العرب).[۸۳]

أبو سعید خدری

أبو نعیم اصفهانی در کتاب تاريخ أصبهان روایت را از طریق أبو سعید الخدری بیان کرده است:
(حدثنا أبي، ثنا محمد بن أحمد بن يزيد، ثنا الخليل بن محمد العجلي، ثنا أبو بكر الواسطي، ثنا عبيد بن العوام، عن فطر، عن عطية العوفي، عن أبي سعيد ‌الخدري، قال:
قال رجل: يا رسول الله، أنت ‌سيد ‌العرب؟ قال: لا، أنا سيد ولد آدم، وعلي ‌سيّد ‌العرب، وإنّه لأول من ينفض الغبار عن رأسه يوم القيامة، فبكى علي).[۸۴]
ابن عساکر نیز در تاريخ دمشق به سند خود، روایت را از أبو سعید الخدری نقل کرده است.[۸۵]

عایشه

اين روايت از عایشه  ۴ طریق دارد.

  1. سعید بن جبیر
  2. عروة بن زبیر
  3. عبدالرحمن بن أبزى
  4. سلمة بن کهیل
سعید بن جبیر

و از طریق سعید بن جبیر از أبو بشر از أبو عوانه نیز دو طریق دارد: ۱. عمر بن الحسن الراسبی ۲. یحیی بن عبد الحمید الحمانی.

  1. عمر بن الحسن الراسبي

همچنین از طریق عمر بن الحسن چهار طریق دارد.
محمد بن معاذ
روایت از طریق محمد بن معاذ، روایت مذکور و مورد بحث است که حاکم در المستدرك آن را نقل کرده است.[۸۶]
محمد بن أبی سمینة
این روایت در کتاب تاريخ بغداد وذيوله نقل شده است:
(أنبأنا أحمد بن طارق ونقلته من خطه أنبأ أبو البركات عمر بن عبد الله بن محمد ابن الحسن بن الطويلة بقراءتي عليه أنبأ الشريف أبو العز محمد بن المختار بن المؤيد بالله الهاشمي حدثنا أبو الحسن علي بن محمد بن الحسن الحربي إملاء حدثنا عمر بن محمد الزيات حدثنا محمد بن صالح بن ذريح حدثنا محمد بن أبى سمينة حدثنا ‌عمر ‌بن ‌الحسن الراسبي حدثنا أبو عوانة عن أبي بشر عن سعيد بن جبير عن عائشة رضي الله عنها قالت:
قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: أنا سيد ولد آدم وعلى ‌سيد ‌العرب).[۸۷]
محمد بن النعمان
ابن مغازلی روایت را از محمد بن النعمان از عمر بن الحسن نقل کرده است:
(أخبرنا أحمد، حدثنا عمر بن عبد الله بن عمر بن شوذب، حدثنا محمد بن يونس، حدثنا محمد بن يزيد، حدثنا محمد بن النعمان، حدثنا ‌عمر ‌بن ‌الحسن، حدثنا أبو عوانة عن أبي بشر عن سعيد بن جبير عن عائشة قالت:
قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: أنا سيد ولد آدم وعلي ‌سيد ‌العرب).[۸۸]
عثمان بن أبی شیبه
ابن عساکر این روایت را از طریق عثمان بن ابی شیبه نقل کرده است:
(أخبرنا أبو العز بن كادش قال نا أبو محمد الجوهري إملاء أنا أبو علي محمد بن أحمد بن يحيى العطشي نا محمد بن صالح بن ذريح نا عثمان بن أبي شيبة نا ‌عمر ‌بن ‌الحسن الراسبي نا أبو عوانة عن أبي بشر عن سعيد بن جبير عن عائشة قالت:
قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: أنا سيد ولد آدم وعلي ‌سيد ‌العرب).[۸۹]

  1. یحیی بن عبد الحمید

و همچنین به سه طریق از یحیی بن عبدالحمید نقل شده است: ۱. جعفر بن محمد بن شاكر ۲. محمد بن عمرو بن الموجه ۳. ‌عبد ‌الكريم ‌بن ‌الهيثم العاقولي.
جعفر بن محمد بن شاكر
ابن عساکر در تاریخش روایت را از طریق جعفر بن محمد بن شاکر از یحیی بن عبد الحمید نیز نقل کرده است:
(أخبرنا أبو سعد أحمد بن محمد بن البغدادي أنا محمد بن أحمد بن علي بن شكروية ومحمد بن أحمد بن إبراهيم بن سليمان ومحمود بن جعفر بن محمد بن أحمد ح وأخبرتنا أم الفتوح رابعة بنت معمر بن أحمد قالت أنا أبو الطيب محمد بن أحمد قالوا أنا الحسن بن علي بن أحمد بن سليمان بن البغدادي أنا أبو الحسن العبدي وهو أحمد بن محمد بن عمر بن أبان نا جعفر بن محمد بن شاكر الصايغ نا يحيى بن عبد الحميد الحماني نا أبو عوانة عن أبي بشر عن سعيد بن جبير عن ‌عائشة قالت:
كنت قاعدة مع النبي صلى الله عليه وسلم إذ أقبل علي، فقال النبي صلى الله عليه وسلم: يا ‌عائشة هذا ‌سيد ‌العرب. قالت فقلت: يا رسول الله ألست ‌سيد ‌العرب؟ قال: أنا سيد ولد ادم وهذا ‌سيد ‌العرب). [۹۰]
محمد بن عمرو بن الموجه
همچنین ابن عساکر این روایت را از طریق محمد بن عمرو از یحیی الحمانی نیز در تاریخش آورده است.
(أخبرناه أسماعيل بن أبي صالح أنا محمد بن أحمد بن أبي جعفر أنا أحمد بن محمد بن إبراهيم الصدفي أنا الحسن بن محمد بن حكيم نا أبو الموجه محمد بن عمرو بن الموجه أنا يحيى يعني الحماني أنا أبو عوانة عن أبي بشر عن سعيد بن جبير عن ‌عائشة قالت:
كنت قاعدة عند النبي صلى الله عليه وسلم إذ طلع علي فقال النبي صلى الله عليه وسلم: هذا سيد العرب. فقلت: يا رسول الله ألست سيد العرب؟ فقال: أنا سيد ولد ادم وهذا سيد العرب). [۹۱]
عبد الكريم بن الهيثم
در کتاب مجموع فيه ثلاثة أجزاء حديثية که جمع احادیث سه کتاب فوائد أبي علي الرَّفَّاء، فوائد الخُلْدي و فوائد مُكْرَم البزّاز است، روایت از طریق عبدالکریم بن هیثم از یحیی الحمانی نقل شده است.
(حدثنا أبو يحيى ‌عبد ‌الكريم ‌بن ‌الهيثم العاقولي: حدثنا يحيى بن عبد الحميد: حدثنا أبو عوانة، عن جعفر بن إياس، عن سعيد بن جبير، عن عائشة رضي الله عنها قالت:
كنت عند النبي صلى الله عليه وسلم إذ أقبل علي عليه السلام فقال: هذا ‌سيد ‌العرب. قلت: يا رسول الله، ألست ‌سيد ‌العرب؟ قال: أنا سيد ولد آدم، وهذا ‌سيد ‌العرب).[۹۲]

عروة بن زبیر

حاکم نیشابوری در المستدرك  روایت را از طریق عروة بن زبیر از عایشه نیز نقل کرده است:
(أخبرناه أبو بكر محمد بن جعفر القاري، ببغداد، ثنا أحمد بن عبيد بن ناصح، ثنا الحسين بن علوان، عن هشام بن ‌عروة، عن أبيه، عن ‌عائشة رضي الله عنها قالت: قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: ادعوا لي ‌سيد ‌العرب. فقلت: يا رسول الله، ألست ‌سيد ‌العرب؟ قال: أنا سيد ولد آدم، وعلي ‌سيد ‌العرب).[۹۳]
ابن الجزری نیز در کتاب مناقب الأسد الغالب علي بن أبي طالب روایت را از طریق عروة بن زبیر به سند خودش نقل کرده است.[۹۴]

عبدالرحمن بن أبزى

همچنین ابن عساکر این روایت را از طریق عبد الرحمن بن أبزی از عایشه نقل کرده است:
(أخبرنا أبو القاسم بن السمرقندي وأبو عبد الله الحسين بن علي بن أحمد المقرئ وأبو البركات يحيى بن الحسن بن الحسين المدائني وأبو بكر محمد وأبو عمرو عثمان ابنا أحمد بن عبيد الله بن دحروج قالوا أنا أبو الحسين بن النقور نا عيسى بن علي قال قرئ على أبي الحسن بن نوح وأنا أسمع قيل له حدثكم جعفر بن أحمد العوسجي نا أبو بلال الأشعري نا يعقوب التيمي عن جعفر بن أبي المغيرة عن ابن أبزى عن عائشة قالت:
أقبل علي بن أبي طالب يوماً فقال له رسول الله صلى الله عليه وسلم هذا سيد المسلمين فقلت ألست سيد المسلمين يا رسول الله فقال أنا خاتم النبيين ورسول رب العالمين).[۹۵]

سلمة بن کهیل

همچنین روایت از سلمة بن کهیل به دو طریق نقل شده است.
جعفر بن أبي المغيرة القُمي
خطیب بغدادی در تاريخ بغداد این روایت را نقل کرده است:
(أخبرني الخوميني، قال: حدثنا عبد الله بن محمد بن أحمد بن محمود الفقيه أبو محمد السماك، قال: حدثنا أحمد بن خالد الحروري، قال: حدثنا محمد بن حميد، قال: حدثنا يعقوب يعني ابن عبد الله الأشعري، عن جعفر، عن سلمة بن كهيل، قال: مر علي بن أبي طالب على النبي صلى الله عليه وسلم وعنده عائشة، فقال لها: إذا سرّك أن تنظري إلى سيد العرب، فانظري إلى علي بن أبي طالب ، فقالت: يا نبي الله، ألست سيد العرب؟ فقال: أنا إمام المسلمين، وسيد المتقين، إذا سرك أن تنظري إلى سيد العرب، فانظري إلى علي بن أبي طالب).[۹۶]
یعقوب بن عبد الله الأشعری
ابن مغازلی در کتاب مناقب روایت را از طریق یعقوب بن عبد الله از سلمة بن کهیل نقل کرده است:
(أخبرنا أبو نصر أحمد بن موسى الطحان الواسطي رحمه الله إجازة عن القاضي أبي الفرج أحمد بن علي بن جعفر بن محمد بن المعلى الخيوطي الحافظ الواسطي رحمه الله، حدثنا أحمد بن إبراهيم بن هلال الديباجي بتستر، حدثنا محمد بن الفضل بن جابر، حدثنا إسحاق بن بشر الكاهلي، حدثنا يعقوب بن عبد الله بن جعفر بن أبي المغيرة عن ‌سلمة ‌بن ‌كهيل قال: مر علي بن أبي طالب على رسول الله صلى الله عليه وسلم وعنده عائشة، فقال: يا عائشة إذا سرك أن تنظري إلى ‌سيد ‌العرب، فانظري إلى علي بن أبي طالب، فقلت: ألست ‌سيد ‌العرب؟ فقال: أنا إمام المسلمين وسيد المتقين، فإذا سرك أن تنظري إلى ‌سيد ‌العرب فانظري إلى علي بن أبي طالب).[۹۷]
البانی در مورد این طریق حدیث می‌نویسد:
(وقول ابن الجوزي: منقطع؛ يعني: أنّه مرسل؛ لأنّ ‌سلمة بن كهيل تابعي لم يدرك القصة).[۹۸]

پاسخ به روایت سلمة بن کهیل

گرچه این روایت از یک تابعی نقل شده و در علوم حدیث اهل تسنن این روایت را مقطوع می‌نامند.
ابن صلاح در کتاب معرفة علوم الحدیث در تعریف حدیث مقطوع می‌نویسد:
(‌‌النّوع الثّامن: معرفة المقطوع… وهو ما جاء عن التّابعين موقوفاً عليهم من أقوالهم أو أفعالهم.
قال الخطيب أبو بكر الحافظ في جامعه: من الحديث: المقطوع. وقال:المقاطع هي الموقوفات على التّابعين).[۹۹]
اما مطلب لازم به تذکر در حدیث مقطوع آنست که بخاری در کتاب صحیحش از سعید بن مسیب حدیث را مقطوع نقل کرده است.
(حدّثنا ‌إبراهيم بن موسى: حدّثنا ‌هشام: أنّ ‌ابن جريج أخبرهم قال: أخبرني ‌عبد الحميد بن جبير بن شيبة قال: جلست إلى ‌‌سعيد ‌بن ‌المسيّب فحدّثني أنّ جدّه حزناً قدم على النّبي صلّى الله عليه وسلّم، فقال: ما اسمك؟ قال: اسمي حزن، قال: بل أنت سهل، قال: ما أنا بمغيّر اسماً سمّانيه أبي، قال ابن المسيّب: فما زالت فينا الحزونة بعد).[۱۰۰]
بنابراین راوی تابعی که به وی اعتماد شود، به دلیل جلالت شأن وی، احادیث مقطوع او را می‌پذیرند.
به همین جهت است که ابن فرح، عالم قرن هفتم اهل تسنن، در کتاب الغرامية في مصطلح الحديث در مورد خبر مقطوع می‌نویسد:
(وليعلم أنّ المقطوع يقع عليه الوصفان، الصحّة والضعف تبعاً لحال إسناده ومتنه).[۱۰۱]
ذهبی در مورد سلمة می‌گوید:
(سلمة بن كهيل أبويحيى الحضرمي ‌من ‌علماء ‌الكوفة… وعنه سفيان وشعبة ثقة له مائتا حديث وخمسون حديثاً مات ۱۲۱ ع).[۱۰۲]
سفیان ثوری که وی را امیرالمومنین در حدیث می‌دانند[۱۰۳]، هنگام روایت کردن از سلمة بن کهیل در مورد او می‌گوید: (-حدثنا- سلمة بن كهيل ‌وكان ‌ركناً ‌من ‌الأركان وشد ‌قبضته).[۱۰۴]
احمد بن حنبل وی را متقن الحدیث دانسته است.[۱۰۵]
از عبد الرحمن بن مهدی نقل شده است: (‌لم ‌يكن ‌بالكوفة ‌أحفظ ‌من ‌منصور، ‌وسلمة، وعمرو بن مرة، وأبي حصين، ورجل آخر).[۱۰۶]
چه طور ممکن است یک راوی که با بهترین الفاظ او را ستوده و توثیق کرده اند، بدون علم و به دروغ یک روایتی را نقل کند؟! بنابراین سلمة بن کهیل با توجه به توثیقات فراوان وی، ابتدا اطمینان به صدور حدیث پیدا کرده و بعد آن را نقل کرده است.
همچنین در کتاب کشف الغمة، در بطلان کلام البانی که روایت عبیدة السلمانی تابعی را ضعیف دانسته بود، آمده است: چه طور می‌توان این حدیث را ضعیف دانست، در حالیکه روایات دیگری از ابن عباس، قتاده و ابن جبیر در موافقت معنای آن نقل شده است.
(فما وجه حكم الشيخ الالبانی على أثر عبيدة بالضعف؛ وإسناده من أصحّ الأسانيد ووافقه عليه ابن عباس وقتادة وابن جبير!).[۱۰۷]
همانطور که گذشت این روایت از ۷ صحابه نقل شده است، و سلمة بن کهیل طریق متفرد در نقل روایت نیست.

راوی چهارم: أبو عوانة

نام کامل این راوی ‌أبو ‌عوانة، ‌الوضاح ‌بن ‌عبد ‌الله الواسطي است،[۱۰۸] او در سال ۱۷۶ هجری وفات یافته است.[۱۰۹]

اتصال سند

أبو أحمد الحاكم در کتاب الأسامي والكنى نام ابو عوانه را در بین شیوخ عمر بن الحسن الراسبی ذکر کرده است.[۱۱۰]

تعدیل های راوی

ابن حجر عسقلانی در تقریب التهذیب او را ثقه و ثبت می­داند:  (وضاح … البزاز أبو عوانة مشهور بكنيته ‌ثقة ‌ثبت ).[۱۱۱]
عجلی نیز وی را توثیق کرده است: ( وقال العجلي: أبو عوانة بصري ثقة).[۱۱۲]
ابو حاتم رازی وی را ثقه می­داند: (الوضاح بن عبد الله اليشكري… وهو صدوق ثقة).[۱۱۳]

جرح های راوی

ابو عوانه از راویان صحیح بخاری و صحیح مسلم است و تمام بزرگان رجال سنی او را به صراحت توثیق کرده اند. تنها جرحی که در مورد وی وارد شده است خطا و اشتباه در نقل احادیث از حافظه اش است.
(قال ابن عبد البر في الاستغناء: ‌أجمعوا ‌على ‌أنّه ‌ثقة ‌ثبت ‌حجة ‌فيما ‌حدث ‌من ‌كتابه، وكان إذا حدث من حفظه ربما غلط).[۱۱۴]

پاسخ اول

همانطور که گذشت بزرگانی مانند ابن حجر عسقلانی و ذهبی با التفات به این جرح در مورد ابو عوانه،  نظر نهایی خودشان را در کتاب  تقریب التّهذیب و الکاشف ثبت کرده و وی را به طور مطلق ثقه دانسته اند.
در کتاب مصطلح الحدیث تألیف ابن عثیمین آمده است: در تعارض جرح و تعدیل قول آن عالمی که جرح ها را دیده و بعد راوی را توثیق کرده مقدم می‌شود.
(أن يقول صاحب التعديل: أنا أعلم أن السبب الذي جرحه به قد زال؛ فيؤخذ حينئذٍ بالتعديل؛ لأن مع قائله زيادة علم). [۱۱۵]

پاسخ دوم

اتهام خطا و اشتباه در نقل، -در غیر از کتابش- با لفظ (ربما) به او نسبت داده شده، و قطعی بیان نشده است.

پاسخ سوم

سلمنا! اگر هم این اتهام را در مورد ابو عوانه بپذیریم، در راوی قبل، عمر بن الحسن ذکر شد که این حدیث به غیر از این طریق، طرق و شواهد بسیار دیگری دارد. بنابراین وجود روایات شاهد سبب از بین رفتن احتمال خطا در نقل حدیث از راوی می‌شود.

نتیجه جرح و تعدیل راوی

ابو عوانه از راویان صحیح بخاری و صحیح مسلم است و تمام علمای جرح و تعدیل حتی با اشاره به جرحی که پاسخ داده شد او را ثقه دانسته اند، بنابراین در وثاقت وی تردیدی وجود ندارد.

راوی پنجم: أبي بشر

نام وی أبو بشر، جعفر بن إياس است، او در سال ۱۲۵ هجری وفات یافته است.[۱۱۶]

اتصال سند

جمال الدین مزّی در تهذيب الكمال نام أبو عوانه را در بین شاگردان أبو بشر ذکر کرده است.[۱۱۷]

تعدیل های راوی

ابو بشر از راویان کتب شش گانه حدیثی اهل سنت است.
ابن حجر عسقلانی در تقریب التهذیب او را توثیق کرده و همچنین به صحت روایاتش از سعید بن جبیر تأکید کرده و می‌نویسد:
(جعفر بن إياس أبو بشر بن أبي وحشية بفتح الواو وسكون المهملة وكسر المعجمة وتثقيل التحتانية [اليشكري] ‌ثقة ‌من ‌أثبت ‌الناس ‌في ‌سعيد ‌بن ‌جبير وضعّفه شعبة في حبيب بن سالم وفي مجاهد من الخامسة مات سنة خمس وقيل ست وعشرين ع) .[۱۱۸]
ذهبی در مدح وی در تاريخ الإسلام  آورده است:
(جعفر بن أبي وحشية، إياس اليشكري، أبو بشر البصري، ثم الواسطي ‌أحد ‌الأئمة ‌الكبار).[۱۱۹]
جمال الدین مزّی در کتاب تهذيب الكمال في أسماء الرجال در نقل اقوال توثیق بزرگان اهل تسنن در ترجمه جعفر بن إیاس می‌نویسد:
(جعفر بن إياس… وقال إسحاق بن منصور وجعفر بن أبي عثمان الطيالسي عن يحيى بن معين، وأبو زرعة، وأبو حاتم، وأحمد بن عبد الله العجلي، والنسائي: ثقة. وقال محمد بن سعد: ثقة، كثير الحديث). [۱۲۰]

نتیجه جرح و تعدیل راوی

أبو بشر جعفر بن إیاس از راویان صحیح بخاری و صحیح مسلم است که با بهترین الفاظ توثیق و مدح شده است، همانطور که از کلام ابن حجر عسقلانی گذشت تنها برخی از عبارات جرح مقید در مورد او وارد شده است که خدشه ای به روایت مورد بحث وارد نخواهد کرد، بنابراین وی ثقه و مورد اعتماد در نقل روایات است.

راوی ششم سعيد بن جبير

نام وی أبو عبد الله الكوفي سعيد بن جبير بن هشام الأسدي است، [۱۲۱] وی در سال ۹۵ هجری وفات یافته است.[۱۲۲]

اتصال سند

جمال الدین مزّی در تهذيب الكمال نام أبو بشر را در بین شاگردان سعید بن جبیر ذکر کرده است. [۱۲۳]

تعدیل های راوی

سعید بن جبیر از راویان صحیح بخاری و صحیح مسلم است که به بهترین الفاظ او را مدح و توثیق کرده اند.
ابن حجر عسقلانی در تقریب التهذیب او را توثیق کرده و می‌نویسد:
(سعيد بن ‌جبير ‌الأسدي ‌مولاهم ‌الكوفي ‌ثقة ‌ثبت ‌فقيه).[۱۲۴]
ذهبی در سير أعلام النبلاء در مدح سعید بن جبیر آورده است:
(سعيد بن جبير بن هشام الوالبي مولاهم ‌الإمام، ‌الحافظ، ‌المقرئ، ‌المفسر، ‌الشهيد، ‌أبو ‌محمد – ويقال: أبو عبد الله – الأسدي، الوالبي مولاهم، الكوفي، أحد الأعلام).[۱۲۵]
ابن حبان در الثقات در مدح وی می‌نویسد: (‌سعيد ‌بن ‌جبير ‌بن ‌هشام … وكان فقيهاً عابداً ورعاً فاضلاً).[۱۲۶]
در کتاب إكمال تهذيب الكمال آمده است: (وقال أبو داود الثوري: بلغني عن سفيان الثوري أنّه قال: أعلم التابعين سعيد بن جبير).[۱۲۷]

جرح های راوی

همانطور که گذشت سعید بن جبیر را اعلم تابعین دانسته اند و به صراحت او را مدح و توثیق کرده اند، تنها اشکالی که به احادیث او وارد شده، مرسل بودن احادیثش از عایشه است.
ابن حجر عسقلانی در ترجمه وی می‌نویسد:
(‌سعيد ‌بن ‌جبير ‌الأسدي ‌مولاهم ‌الكوفي ‌ثقة ‌ثبت ‌فقيه من الثالثة وروايته عن عائشة وأبي موسى ونحوهما مرسلة). [۱۲۸]

پاسخ اول

سعید بن جبیر از راویان ثقه و مورد اعتماد در کتب اهل تسنن است که معروف به زهد و عبادت و تقوا بوده است.
مغلطای در کتاب إكمال تهذيب الكمال از قول احمد بن حنبل در وصف عبادت وی می‌نویسد:
(وفي كتاب الزهد لأحمد بن حنبل: دخل سعيد بن جبير الكعبة فقرأ القرآن في ركعة، وكان يختم القرآن العظيم في كل ليلتين، وكان يبكي حتى عمش، وكان يخرج كل سنة مرتين: مرة للعمرة، ومرة للحج). [۱۲۹]
همچنین مغلطای پس از نقل اقوال عالمان سنی در مدح سعید بن جبیر می‌نویسد:
(وأخباره كثيرة مشهورة اقتصرنا منها على ما أصلناه من ثناء الناس عليه لأنّ الإنسان يصف نفس بعبادة وما أشبهها، قال الله تعالى: (ولا تزكوا أنفسكم)[۱۳۰] ولو أردنا أن نذكر ترجمته في العبادة كما ذكرها المزي من عند أبي نعيم فقط لوجدنا جماعة من العلماء ذكروا من ذلك شيئاً كثيراً لكنّا آثرنا الإيجاز على العادة والله تعالى الموفق، وهو حسبنا ونعم الوكيل). [۱۳۱]
چه طور ممکن است یک راوی که او را اعلم تابعین دانسته اند و مشهور به زهد و عبادت بوده است، بدون علم و به دروغ یک روایت به عایشه نسبت دهد و نقل کند؟ بلکه به طور قطع با واسطه ای مطمئن کلام را از عایشه شنیده است.
به همین جهت احمد بن حنبل می‌گوید: احادیث مرسل سعید بن جبیر از عایشه بواسطه یک ثقه نقل شده است:
(وفي المراسيل لعبد الرحمن: ‌أنبا ‌عبد ‌الله ‌بن ‌أحمد ‌فيما ‌كتب ‌إلي ‌قال: ‌سئل ‌أبي ‌عما ‌روى ‌سعيد ‌بن ‌جبير عن عائشة على السماع؟ فقال: لا أراه سماعا منها إنما روى عن الثقة عن عائشة). [۱۳۲]
بنابراین اگر هم سعید بن جبیر روایت را از خود عایشه نشنیده باشد، ابتدا به صحت کلام اطمینان پیدا کرده و بعد آن را نقل کرده است.

پاسخ دوم

همانطور که در ترجمه عمر بن الحسن گذشت سعید بن جبیر در نقل این روایت متفرد نیست و دو متابع دیگر، -عروة بن زبیر، عبد الرحمن بن أبزی- روایت را از عایشه نقل کرده اند، علاوه بر آنکه وجود متابع سبب تقویت سند و متن حدیث می‌شود، نشان از عدم خطا سعید بن جبیر در نقل روایت از عایشه دارد.

راوی هفتم: عایشه

گرچه برخی روایات سعید بن جبیر را از عایشه مرسل دانسته اند، لکن شمس الدین ذهبی در سیر أعلام النبلاء[۱۳۳] و جمال الدین مزّی در تهذیب الکمال[۱۳۴] نام عایشه را در شیوخ سعید بن جبیر ذکر کرده اند.

نتیجه نهایی تصحیح سند

علیرغم آنکه عالمان متقدم و معاصر سنی بسیار تلاش کردند تا این حدیث شریف را ضعیف جلوه دهند، روایت مذکور از حاکم نیشابوری دارای سندی صحیح و قابل احتجاج است که از طرق مختلف نقل شده است. تنها دو راوی –محمد بن معاذ، عمر بن الحسن- مورد هجمه طرفداران سقیفه قرار گرفتند که به جرح های آنان و شبهات در مورد آنها پاسخ داده شد و هر دو راوی دارای متابع بودند.
ناگفته نماند این روایت علاوه بر عایشه از ۶ نفر دیگر از صحابه نیز نقل شده است که به طور مفصل روایات آنها بیان شد و گذشت.

انكار حدیث

با وجود صحت این حدیث که مورد بررسی قرار گرفت و کثرت طرق آن از هفت نفر از صحابه، روایت مورد انکار شدید عالمان متقدم و معاصر سنی قرار گرفته است.

احمد بن حنبل

در کتاب المنتخب من علل الخلال تألیف ابن قدامه آمده است: زمانی که این روایت را برای احمد بن حنبل خوانده شد به شدت آن را انکار کرد.
ابن قدامه می‌نویسد:
(قال: وسمعت أبا عبد الله، ذكر له: عن أبي عوانة، عن أبي بشر، عن سعيد بن جبير، عن عائشة، أنّ النبي صلى الله عليه وسلم قال: أنا سيّد ولد آدم، وعلي سيّد العرب. فأنكره ‌إنكار ‌شديداً).[۱۳۵]

شمس الدین ذهبی

ذهبی در تلخیص مستدرک ذیل حدیث، آن را از وضع و جعل عمر بن الحسن می‌داند و می‌نویسد:
(قال: صحيح، رواه عمر بن حسن الرّاسِبي، وأرجو أنه صدوق. قلت: أظن أنه الذي وضع هذا).[۱۳۶]
همچنین در کتاب ميزان الإعتدال حدیث را باطل –دروغ- خوانده است:
(‌عمر ‌بن ‌الحسن ‌الراسبي، عن أبي عوانة. لا يكاد يعرف، وأتى بخبر باطل، متنه: على سيد العرب).[۱۳۷]

ابن حجر عسقلانی

ابن حجر عسقلانی نیز در لسان المیزان کلام ذهبی را تکرار و سکوت کرده است.[۱۳۸]

ناصر الدین البانی

ناصر الدین البانی نیز در کتاب موسوعة الألباني في العقيدة روایت را کذب دانسته و می‌نویسد:
(وعلي سيد العرب ، ‌فلا ‌شك ‌أن ‌هذا ‌من ‌وضع ‌الشيعة).[۱۳۹]
وی در مواطن مختلف به عبد الله الغماری به جهت دفاع از این روایت توهین کرده است.
الغماری قول ذهبی در مورد حدیث را بی انصافی و سختگیری شدید دانسته و ابن حجر عسقلانی را به خاطر تایید کلام ذهبی مذمت می‌کند، عبد الله الغماری ذیل حدیث مذکور می‌نویسد:
(قلت: إسناد الحديث نظيف ليس فيه كذّاب ولا متّهم، والراسبي ذكره ابن أبي حاتم برواية محمد بن موسى الجرشي عنه، ولم يجرحه بشيء.
وبمقتضى القاعدة المقررة يكون تعديل الحاكم مقبولاً، لكن الذهبي تعقب قول الحاكم: أرجو أنّه صدوق، فقال: أظن أنّه هو الذي وضعه. وهو تعنّت شديد وقول بالظّن، والظّن أكذب الحديث. والعجب من الحافظ كيف وافق الذهبي على هذا الحكم المتعنت، وغفل عما تقتضيه القاعدة في هذا المقام؟! فالحديث بهذين الطريقين: طريق أنس وطريق عائشة، لا يبعد أن يكون من قبيل الحسن لغيره ).[۱۴۰]
این عبارات برای البانی بسیار گران تمام شده و در مواضع مختلف به او حمله می‌کند، وی پس از توضیح انواع حدیث کذب می‌نویسد: (والغماري يعرف هذا جيّداً، لأنّه ممّا لا يخفى على صغار الطلبة، ولكنه يتجاهل الحقائق ليصدق عليه ما يتهم به غيره). [۱۴۱]
در جای دیگر البانی در ادعای دروغ خودش که محمد بن معاذ را ابوبکر الشعرانی دانسته، با جسارت کردن خطاب به الغماری می‌نویسد:
(وابن معاذ هذا لا استبعد عنك أن تتوهم أنّه العنبري الثقة- إن كنت رجعت إلى المستدرك فوقعت عيناك عليه!- وإنّما هو الشعراني أبو بكر). [۱۴۲]
و در ادامه او را متابع هوای نفس خطاب کرده است و می‌نویسد:
(وينسب الحافظ الذهبي إلى التعنّت ويلحق به الحافظ العسقلاني في الغفلة!! ولا يشك أحد أنّهما أعلم منه وأتقى، وأبعد عن اتباع الهوى الذي ابتلي به هذا الغماري المسكين في كثير من كتاباته وبخاصة ما كان منها في انتقاده للآخرين).[۱۴۳]
نکته جالب توجه در عبارت البانی آن است که وی الغماری را در انتقاد به دیگران متابع هوای نفس دانسته است، و حال آنکه خود او بیش از هر کسی در انتقاد و تاختن به الغماری تنها به علت ضعیف ندانستن یک روایت در فضائل امیرالمومنین علیه السلام دچار پیروی از هوای نفس شده است!
و در نهایت البانی، وی را منتسب به شیعه دانسته است! الشيخ محمد المغراوي در کتاب موسوعة مواقف السلف في العقيدة والمنهج والتربية به این مطلب از قول البانی اشاره کرده و می‌نویسد:
(وقال رحمه الله: ثمّ إنّ روح التشيع واضح من الحديث… ونحن نشم رائحة التشيع من هذا الغماري).[۱۴۴]

علت انکار حدیث

سوالی که باید به آن پاسخ داده شود این است که چرا بسیاری از احادیث دیگر که با طرق بسیار کمتری نقل شده اند از سوی عالمان سنی تصحیح شده است، لکن روایتی که از ۸ نفر صحابه با طرق مختلف نقل شده به شدت مورد انکار و هجمه قرار گرفته است.
عالمان سنی احادیث ضعیفی را تنها با سه طریق پذیرفته اند، مانند آنکه  ابن حجر عسقلانی در مورد حدیث (إنّ الله تصدّق عليكم بثلث أموالكم…) در بلوغ المرام می‌نویسد:
(وعن معاذ بن جبل رضي الله عنه قال: قال النبي صلى الله عليه وسلم: إنّ الله تصدق عليكم بثلث أموالكم عند وفاتكم زيادة في حسناتكم. رواه الدارقطني.
وأخرجه أحمد، والبزار من حديث أبي الدرداء. وابن ماجه: من حديث أبي هريرة. وكلّها ضعيفة، لكن قد يقوّى بعضها ببعض. والله أعلم).[۱۴۵]
برای پاسخ به این سوال باید چند اعتراف از عالمان سنی در مورد این روایت را بیان کنیم:

صراحت افضلیت در این حدیث
فخر رازی (متوفای ۶۰۶ هجری)

فخر رازی در تفسیر خود در مورد این روایت آورده است:
(روى البيهقي في فضائل الصحابة أنّه ظهر علي بن أبي طالب من بعيد فقال عليه السلام: هذا سيد العرب فقالت عائشة: ألست أنت سيد العرب؟ فقال أنا سيد العالمين وهو سيد العرب.
وهذا ‌يدلّ ‌على ‌أنّه ‌أفضل ‌الأنبياء عليهم السلام).[۱۴۶]
بنابراین چنانچه فخر رازی لفظ سید را برای رسول الله صلی الله علیه و آله دلالت بر افضلیت ایشان گرفته است، به نصّ صریح حدیث افضلیت امیرالمؤمنین علیه السلام بر عرب ثابت خواهد شد، و بنابر اجماع مرکب، سید العرب همان سیّد المؤمنین است.

عز الدين بن عبد السلام (متوفای ۶۶۰ هجری)

عزّ الدين بن عبد السلام عالم قرن هفتم اهل تسنن در کتاب منية السول في تفضيل الرسول صلى الله عليه وسلم در مورد فقره اول از روایت یعنی -أنا ‌سيد ‌ولد ‌آدم- می‌نویسد:
(فقال صلى الله عليه وسم: أنا ‌سيد ‌ولد ‌آدم ولا فخر.
والسيد من اتّصف بالصفات العلية والأخلاق السنية، وهذا مشعر بأنّه أفضل منهم في الدارين). [۱۴۷]

ابن جزي الكلبي(متوفای ۷۴۱ هجری)

وی در کتاب تفسیر خودش التسهيل لعلوم التنزيل می‌نویسد:
(وقد صرح صلّى الله عليه واله وسلّم ‌بفضله ‌على ‌جميع الأنبياء بقوله: أنا سيد ولد آدم).[۱۴۸]

أبو إسحاق الشاطبي(متوفاي ۷۹۰ هجري)

شاطبی از عالمان قرن هشتم نیز به دلالت حديث بر افضلیت بر تمام خلائق اعتراف کرده و می‌نویسد:
(وقال في الحديث الآخر: أنا سيد ولد آدم، وأشباهه ممّا يدلّ ‌على ‌تفضيله ‌على ‌سائر الخلق).[۱۴۹]

ناصر الدين الألباني (متوفاي ١٤٢٠ هجري)

البانی در کتاب موسوعة الألباني في العقيدة ذیل این حدیث می‌نویسد:
(فإنّ الحديث لو صحّ كان دليلاً على تفضيل علي رضي الله عنه على الخلفاء الثلاثة!).[۱۵۰]
و در ادامه این کلام خود  افزوده است: (وهو وجه حكم الذهبي والعسقلاني بالبطلان على الحديث). [۱۵۱]
بنابراین اگر در مورد فقره اول روایت افضلیت را قائل شویم، ناگزیر معنای افضلیت به فقره دوم-و علي سيد العرب- هم سرایت خواهد کرد.
چنانچه الغماری نیز به این مطلب اعتراف کرده، البانی در کتاب سلسلة الأحاديث الضعيفة به آن اشاره کرده و می‌نویسد:
(فإنّه قال… فلو صح الشطر الثاني من الحديث؛ كان دليلاً واضحاً على تفضيل عليّ على العرب جميعهم، ومنهم أبو بكر وعمر). [۱۵۲]
و به همین دلیل است که روایت با وجود صحت سند و داشتن طرق و اسانید متعدد، مورد انکار شدید عالمان سنی قرار گرفته است.

حدیث سید العرب در کلام امام رضا علیه السلام

أبو سعد الآبي عالم قرن پنجم در کتاب نثر الدر في المحاضرات حدیثی را نقل کرده است که امام رضا علیه السلام در سند حدیث از امیرالمومنین علیه السلام به عنوان سید العرب یاد می‌کند.
(حدث أبو الصلت قال: كنت مع علي بن موسى رضي الله عنه وقد دخل نيسابور، وهو راكب بغلة شهباء، فغدا في طلبه علماء البلد: أحمد ابن حنبل، ويسن بن النضر، ويحيى، وعدة من أهل العمل؛ فتعلقوا بلجامه في المربعة، فقالوا له: بحق آبائك الطاهرين حدثنا بحديث سمعته من أبيك؛ فقال: حدثني أبي العدل الصالح موسى بن جعفر، قال: حدثني أبي باقر – علم الأنبياء – محمد بن علي، قال: حدثني أبي سيد العابدين علي بن الحسين، قال: حدثني أبي سيد شباب أهل الجنة الحسين بن علي، قال: سمعت أبي سيد العرب علي بن أب يطالب قال:
سمعت رسول الله سلى الله عليه وسلم يقول: الإيمان معرفة بالقلب، وإقرار باللسان، وعمل بالأركان).[۱۵۳]
احمد بن حنبل در مورد سند این حدیث می‌نویسد: (لو قرأت هذا الإسناد على مجنون لبرئ من جنونه). [۱۵۴]
ابو نعیم اصفهانی در کتاب تاريخ أصبهان[۱۵۵] و يحيى بن الحسين الشجري در کتاب ترتيب الأمالي الخميسية[۱۵۶] حدیث را با سند خود از اباصلت نقل کرده و عبارت احمد بن حنبل را نیز بعد از حدیث ذکر کرده اند.[۱۵۷]

سیادت علی بن ابی طالب با عبارات مختلف

مطلب دیگری که در بخش پایانی لازم است به آن تذکر داده شود، توجه به روایات دیگر در کتب اهل سنت است که امیرالمؤمنین علیه السلام در آنها با لفظ (سید) یاد شده است.
به جهت اختصار تنها عبارت های این روایات  را نقل می‌کنیم و از بیان طرق و اسانید آنها خودداری کرده و به ذکر یک سند اکتفا می‌کنیم.

  1. علي ‌سيد ‌مبجَّل مؤمَّل المسلمين.[۱۵۸]
  2. -عليّ علیه السلام- ‌سيداً ‌في ‌الدنيا وإنّه في الآخرة ‌لمن ‌الصالحين.[۱۵۹]
  3. أنت-عليّ علیه السلام- ‌سيد ‌في ‌الدنيا، وسيد في الآخرة.[۱۶۰]
  4. -عليّ علیه السلام- سید أصحاب رسول الله صلی الله علیه وآله.[۱۶۱]
  5. سيّد ‌المؤمنين عليّ –علیه السلام-.[۱۶۲
  6. وعليّاً ‌سيّد ‌الوصيين.[۱۶۳]
  7. أنّه –عليّ علیه السلام- سيد المسلمين.[۱۶۴]
  8. عليّ سید البررة.[۱۶۵]
  9. أنت… –علي عليه السلام- سيد ولد آدم یوم القیامة.[۱۶۶]
  10. يا علي، أنت سيد شباب أهل الجنة.[۱۶۷]
  11. قول النبي صلي الله عليه وآله لعلي عليه السلام: يا سيدي.[۱۶۸]

پی نوشت ها

[۱]. ‏الحاكم النيسابوري، المستدرك على الصحيحين (بيروت: دار الكتب العلمية، ۱۴۱۱)، ج ۳، ۱۳۳.
[۲]. ‏شمس الدين الذهبي، سير أعلام النبلاء (بيروت: مؤسسة الرسالة، ۱۴۰۵)، ج ۱۵، ۵۳۷.
[۳]. ‏همان، ج ۱۵، ۵۳۷.
[۴]. ‏همان، ج ۱۵، ۵۳۷.
[۵]. ‏ابن نقطة، التقييد لمعرفة رواة السنن والمسانيد (بیروت: دار الكتب العلمية، ۱۴۰۸)، ۴۸.
[۶]. ‏همان، ۴۸.
[۷]. ‏همان، ۴۹.
[۸]. ‏مقبل بن هادي الوادعي، رجال الحاكم في المستدرك (صنعاء: مكتبة صنعاء الأثرية، ۱۴۲۵)، ج ۲، ۲۹۳.
[۹]. ‏أحمد بن إبراهيم الجابري، مرويات فضائل علي بن أبي طالب في مستدرك الحاكم (الکویت: وزارة الأوقاف والشؤون الإسلامية، ۱۴۳۵)، ۴۱۱.
[۱۰]. ‏شمس الدين الذهبي، سير أعلام النبلاء، ج ۱۳، ۵۳۶.
[۱۱]. ‏ابو طيب المنصوري، إرشاد القاصي والداني إلى تراجم شيوخ الطبراني (الإمارات: مكتبة ابن تيمية، بی‌تا)، ۶۱۶.
[۱۲]. ‏شمس الدين الذهبي، سير أعلام النبلاء، ج ۱۳، ۵۳۶.
[۱۳]. ‏ابن حبان، الثقات (حیدر آباد: دائرة المعارف العثمانية، ۱۳۹۳)، ج ۹، ۱۵۳.
[۱۴]. ‏ابو طيب المنصوري، إرشاد القاصي والداني إلى تراجم شيوخ الطبراني، ۶۱۶.
[۱۵]. ‏ناصر الدين الألباني، سلسلة الأحاديث الضعيفة والموضوعة (الریاض: دار المعارف، ۱۴۱۲)، ج ۱۲، ۴۰۷.
[۱۶]. ‏أبو أحمد الحاكم الکرابیسي، الأسامي والكنى (القاهرة: دار الفاروق، ۱۴۳۶)، ج ۱، ۲۵۶.
[۱۷]. ‏ابن ابی حاتم، الجرح والتعديل (حیدر آباد: دائرة المعارف العثمانية، ۱۲۷۱)، ج ۶، ۱۰۳.
[۱۸]. ‏شمس الدين الذهبي، سير أعلام النبلاء، ج ۱۵، ۳۳۸.
[۱۹]. ‏الحاكم النيسابوري، المستدرك على الصحيحين، ج ۳، ۱۳۳.
[۲۰]. ‏ابن ابی حاتم، الجرح والتعديل، ج ۶، ۱۰۳.
[۲۱]. ‏أبو أحمد الحاكم الکرابیسي، الأسامي والكنى، ج ۱، ۲۵۶.
[۲۲]. ‏شمس الدین الذهبی، ميزان الاعتدال في نقد الرجال (لبنان: دار المعرفة، ۱۳۲۸)، ج ۳، ۱۸۵.
[۲۳]. ‏الحاكم النيسابوري، المستدرك على الصحيحين، ج ۳، ۱۳۳.
[۲۴]. ‏ناصر الدين الألباني، سلسلة الأحاديث الضعيفة والموضوعة، ج ۳، ۳۵.
[۲۵]. ‏ابو القاسم ابن عساكر، تاريخ مدينة دمشق (بيروت: دار الفكر، ۱۴۱۵)، ج ۴۲، ۳۰۴-۳۰۵.
[۲۶] ‏ناصر الدين الألباني، سلسلة الأحاديث الضعيفة والموضوعة، ج ۱۰، ۵۱۳.
[۲۷]. ‏جمال الدين المزي، تهذيب الكمال في أسماء الرجال (بيروت: مؤسسة الرسالة، ۱۴۰۰)، ج ۳۱، ۴۳۳.
[۲۸]. ‏شمس الدين الذهبي، سير أعلام النبلاء، ج ۱۰، ۵۲۶-۵۲۷.
[۲۹]. ‏جمال الدين المزي، تهذيب الكمال في أسماء الرجال، ج ۱۶، ۴۵۴.
[۳۰]. ‏همان، ج ۳۱، ۴۳۴.
[۳۱]. فأبو حاتم يقول مثل هذا في كثير من رجال الصحيحين وذلك أن شرطه في التعديل صعب. ‏ابن تيميه، مجموع الفتاوى (المدينة: مجمع الملك فهد، ۱۴۱۶)، ج ۲۴، ۳۵۰.
[۳۲]. ‏ابن ابی حاتم، الجرح والتعديل، ج ۹، ۱۶۸.
[۳۳]. ‏شمس الدين الذهبي، سير أعلام النبلاء، ج ۱۰، ۵۳۵.
[۳۴]. ‏همان، ج ۱۰، ۵۳۷.
[۳۵]. ‏همان، ج ۱۰، ۵۳۷.
[۳۶]. ‏الخطیب البغدادی، تاريخ بغداد (بیروت: دار الغرب الإسلامي، ۱۴۲۲)، ج ۱۴، ۱۷۴.
[۳۷]. ‏ابن حجر العسقلاني، لسان الميزان (بيروت: دار البشائر الإسلامية، بی‌تا)، ج ۷، ۴۳۴.
[۳۸]. ‏الخطیب البغدادی، تاريخ بغداد، ج ۱۶، ۲۵۱.
[۳۹]. ‏ابن ابی حاتم، الجرح والتعديل، ج ۹، ۱۶۸.
[۴۰]. ‏عبدالکریم بن عبدالله الخضیر، الحدیث الضعیف و حکم الاحتجاج به (الریاض: دار المسلم، ۱۴۱۷)، ۱۷۱.
[۴۱]. ‏عبدالکریم بن عبدالله الخضیر، الحدیث الضعیف و حکم الاحتجاج به (الریاض: دار المسلم، ۱۴۱۷)، ۱۷۴.
[۴۲]. ‏شمس الدين السخاوي، فتح المغيث (مصر: مكتبة السنة، ۱۴۲۴)، ج ۲، ۵۴.
[۴۳]. ‏محمّد بن أبي بكر شمس الدين ابن قيّم الجوزية، زاد المعاد في هدي خير العباد (بيروت – كويت: مؤسّسة الرسالة – مكتبة المنار الإسلامية، ۱۴۱۵)، ج ۵، ۱۶۴.
[۴۴]. ‏همان، ج ۵، ۴۰۸.
[۴۵]. ‏شمس الدين الذهبي، العبر في خبر من غبر، ج ۲، ۳۳۸.
[۴۶]. ‏أبو الحسنات اللكنوي، الرفع والتكميل في الجرح والتعديل (حلب: مكتب المطبوعات الإسلامية، ۱۴۰۷)، ۲۵۱-۵۲.
[۴۷] . ‏ابو القاسم ابن عساكر، تاريخ مدينة دمشق، ج ۴۲، ۳۰۵.
[۴۸]. ‏أبو أحمد الحاكم الکرابیسي، الأسامي والكنى، ج ۱، ۲۵۶.
[۴۹]. ‏ابن حجر العسقلاني، تقريب التهذيب (سوريا: دار الرشيد، ۱۴۰۶)، ۳۷۵.
[۵۰]. ‏شمس الدین الذهبی، تاريخ الإسلام ووفيات المشاهير والأعلام (بیروت: دار الغرب الإسلامي، ۱۴۲۴)، ج ۲، ۱۲۰.
[۵۱]. ‏ابن حبان، الثقات، ج ۸، ۴۲۸.
[۵۲]. ‏الخطيب البغدادي، تاريخ بغداد وذيوله (بیروت: دار الكتب العلمية، ۱۴۱۷)، ج ۲۰، ۶۰.
[۵۳]. ‏ابن حجر العسقلاني، تقريب التهذيب، ۵۱۲.
[۵۴]. ‏شمس الدين الذهبي، الكاشف في معرفة من له رواية في الكتب الستة (جدة: دار القبلة للثقافة الإسلامية، ۱۴۱۳)، ج ۲، ۲۲۹.
[۵۵]. ‏ابن حبان، الثقات، ج ۹، ۸۶.
[۵۶]. ‏ابن حجر العسقلاني، تهذيب التهذيب (الهند: مطبعة دائرة المعارف النظامية، ۱۳۲۶)، ج ۹، ۵۱۰-۵۱۱.
[۵۷]. ‏بشار عواد معروف – شعيب الأرنؤوط، تحریر تقریب التهذیب (لبنان: مؤسسة الرسالة، ۱۴۱۷)، ج ۳، ۳۳۲.
[۵۸]. ‏ابو القاسم ابن عساكر، تاريخ مدينة دمشق، ج ۴۲، ۳۴۹.
[۵۹]. ‏ابن حجر العسقلاني، تقريب التهذيب، ۴۱۳.
[۶۰]. ‏شمس الدين الذهبي، الكاشف في معرفة من له رواية في الكتب الستة، ج ۲، ۶۳.
[۶۱]. ‏ابن حبان، الثقات، ج ۸، ۴۴۶.
[۶۲]. ‏ابن حجر العسقلاني، تهذيب التهذيب، ج ۷، ۴۶۱.
[۶۳]. ‏بشار عواد معروف – شعيب الأرنؤوط، تحریر تقریب التهذیب، ج ۳، ۷۵.
[۶۴]. ‏ابن ابی حاتم، الجرح والتعديل، ج ۶، ۱۰۳.
[۶۵]. ‏ابن حجر العسقلاني، تقريب التهذيب، ۵۰۹.
[۶۶]. ‏شمس الدین الذهبی، تاريخ الإسلام ووفيات المشاهير والأعلام، ج ۶، ۴۲۵.
[۶۷]. ‏الخطیب البغدادی، تاريخ بغداد، ج ۴، ۳۹۲.
[۶۸]. ‏جمال الدين المزي، تهذيب الكمال في أسماء الرجال، ج ۲۶، ۵۳۰.
[۶۹]. ‏ابن حجر العسقلاني، تقريب التهذيب، ۵۰۹.
[۷۰]. ‏علاء الدين مغلطاي، إكمال تهذيب الكمال في أسماء الرجال (القاهره: الفاروق الحديثة للطباعة والنشر، ۱۴۲۲)، ج ۱، ۷۳.
[۷۱]. ‏شمس الدين الذهبي، الكاشف في معرفة من له رواية في الكتب الستة، ج ۲، ۲۲۵.
[۷۲]. ‏ابن حبان، الثقات، ج ۹، ۱۰۸.
[۷۳]. ‏ابن ابی حاتم، الجرح والتعديل، ج ۸، ۸۴.
[۷۴]. ‏همان، ج ۲، ۳۷.
[۷۵]. ‏ابن المغازلی، مناقب أمير المؤمنين (صنعاء: دار الآثار، ۱۴۲۴)، ۱۷۰-۷۴.
[۷۶]. ‏الطبرانی، المعجم الكبير (القاهره: مكتبة ابن تيمية، بی‌تا)، ج ۳، ۸۸.
[۷۷]. ‏أبو نعيم الأصبهاني، حلية الأولياء وطبقات الأصفياء (مصر: مطبعة السعادة، ۱۳۹۴)، ج ۱، ۶۳.
[۷۸]. ‏همان، ج ۱، ۶۳.
[۷۹]. ‏ابن الجزري، مناقب الأسد الغالب مُمزق الكتائب ومُظهر العجائب ليث بن غالب أمير المؤمنين أبي الحسن علي بن أبي طالب رضي الله عنه (القاهره: مكتبة القرآن، ۱۹۹۴)، ۲۳.
[۸۰]. ‏الحاكم النيسابوري، المستدرك على الصحيحين، ج ۳، ۱۴۳.
[۸۱]. ‏أحمد بن إبراهيم الجابري، مرويات فضائل علي بن أبي طالب في مستدرك الحاكم، ۱۹۳.
[۸۲]. ‏ابن الجوزي، العلل المتناهية في الأحاديث الواهية (فيصل آباد: إدارة العلوم الأثرية، ۱۴۰۲)، ج ۱، ۲۱۲.
[۸۳]. ‏الطبراني، المعجم الأوسط (القاهره: دار الحرمين، ۱۴۱۵)، ج ۲، ۱۲۷.
[۸۴]. ‏أبو نعيم الأصبهاني، تاريخ أصبهان (بیروت: دار الكتب العلمية، ۱۴۱۰)، ج ۱، ۳۶۲.
[۸۵]. ‏ابو القاسم ابن عساكر، تاريخ مدينة دمشق، ج ۴۲، ۳۰۵-۳۰۶.
[۸۶]. ‏الحاكم النيسابوري، المستدرك على الصحيحين، ج ۳، ۱۳۳.
[۸۷]. ‏الخطيب البغدادي، تاريخ بغداد وذيوله، ج ۲۰، ۶۰.
[۸۸]. ‏ابن المغازلی، مناقب أمير المؤمنين، ۲۸۴.
[۸۹]. ‏ابو القاسم ابن عساكر، تاريخ مدينة دمشق، ج ۴۲، ۳۰۵.
[۹۰]. ‏همان، ج ۴۲، ۳۰۵.
[۹۱]. ‏همان، ج ۴۲، ۳۰۴-۳۰۵.
[۹۲]. ‏مجموعة من المؤلفين، مجموع فيه ثلاثة أجزاء حديثية (دار البشائر الإسلامية، ۱۴۳۱)، ۲۶۶.
[۹۳]. ‏الحاكم النيسابوري، المستدرك على الصحيحين، ج ۳، ۱۳۴.
[۹۴]. ‏ابن الجزري، مناقب الأسد الغالب مُمزق الكتائب ومُظهر العجائب ليث بن غالب أمير المؤمنين أبي الحسن علي بن أبي طالب رضي الله عنه، ۱۲۳.
[۹۵]. ‏ابو القاسم ابن عساكر، تاريخ مدينة دمشق، ج ۴۲، ۳۰۵.
[۹۶]. ‏الخطیب البغدادی، تاريخ بغداد، ج ۱۲، ۳۷۷.
[۹۷]. ‏ابن المغازلی، مناقب أمير المؤمنين، ۲۸۲.
[۹۸]. ‏ناصر الدين الألباني، سلسلة الأحاديث الضعيفة والموضوعة، ج ۱۲، ۴۱۴.
[۹۹]. ‏ابن الصلاح، معرفة أنواع علوم الحديث (سوريا: دار الفكر، ۱۴۰۶)، ۴۷.
[۱۰۰]. ‏محمد بن اسماعيل البخاري، صحيح البخاري (بولاق: المكتبة الكبري الاميرية، ۱۴۲۲)، ج ۸، ۴۳.
[۱۰۱]. ‏أبو العباس أحمد بن فرح، الغرامية في مصطلح الحديث (المدينة المنورة: دار المآثر، ۱۴۲۴)، ۱۰۶.
[۱۰۲]. ‏شمس الدين الذهبي، الكاشف في معرفة من له رواية في الكتب الستة، ج ۱، ۴۵۴.
[۱۰۳]. (وقال شعبة، وسفيان بن عيينة، وأبو عاصم النبيل، ويحيى بن معين، وغير واحد من العلماء: ‌سفيان ‌أمير ‌المؤمنين ‌في ‌الحديث). ‏جمال الدين المزي، تهذيب الكمال في أسماء الرجال، ج ۱۱، ۱۶۴.
[۱۰۴]. ‏ابن ابی حاتم، الجرح والتعديل، ج ۱، ۸۰.
[۱۰۵]. ‏جمال الدين المزي، تهذيب الكمال في أسماء الرجال، ج ۱۱، ۳۱۵.
[۱۰۶]. ‏ابن ابی حاتم، الجرح والتعديل، ج ۴، ۱۷۱.
[۱۰۷]. ‏أمل محمد آل خميسة، كشف الغمة عن أدلة الحجاب في الكتاب والسنة، بی‌تا، ۳۰۷.
[۱۰۸]. ‏شمس الدين الذهبي، سير أعلام النبلاء، ج ۸، ۲۱۷.
[۱۰۹]. ‏همان، ج ۸، ۲۲۱.
[۱۱۰]. ‏أبو أحمد الحاكم الکرابیسي، الأسامي والكنى، ج ۱، ۲۵۶.
[۱۱۱]. ‏ابن حجر العسقلاني، تقريب التهذيب، ۵۸۰.
[۱۱۲]. ‏ابن حجر العسقلاني، تهذيب التهذيب، ج ۴، ۳۰۷.
[۱۱۳]. ‏جمال الدين المزي، تهذيب الكمال في أسماء الرجال، ج ۳۰، ۴۴۱ – ۴۴۷.
[۱۱۴]. ‏علاء الدين مغلطاي، إكمال تهذيب الكمال في أسماء الرجال، ج ۱۲، ۲۱۶.
[۱۱۵]. ‏ابن عثیمین، مصطلح الحديث (القاهره: مكتبة العلم، ۱۴۱۵)، ۲۸.
[۱۱۶]. ‏ابن حجر العسقلاني، تقريب التهذيب، ۱۳۹.
[۱۱۷]. ‏جمال الدين المزي، تهذيب الكمال في أسماء الرجال، ج ۵، ۶-۷.
[۱۱۸]. ‏ابن حجر العسقلاني، تقريب التهذيب، ۱۳۹.
[۱۱۹]. ‏شمس الدین الذهبی، تاريخ الإسلام ووفيات المشاهير والأعلام، ج ۳، ۳۸۷.
[۱۲۰]. ‏جمال الدين المزي، تهذيب الكمال في أسماء الرجال، ج ۵، ۷.
[۱۲۱]. ‏شمس الدین الذهبی، تاريخ الإسلام ووفيات المشاهير والأعلام، ج ۲، ۱۱۰۰.
[۱۲۲]. ‏ابن حجر العسقلاني، تقريب التهذيب، ۲۳۴.
[۱۲۳]. ‏جمال الدين المزي، تهذيب الكمال في أسماء الرجال، ج ۱۰، ۳۵۹.
[۱۲۴]. ‏ابن حجر العسقلاني، تقريب التهذيب، ۲۳۴.
[۱۲۵]. ‏شمس الدين الذهبي، سير أعلام النبلاء، ج ۴، ۳۲۱.
[۱۲۶]. ‏ابن حبان، الثقات، ج ۴، ۲۷۵.
[۱۲۷]. ‏علاء الدين مغلطاي، إكمال تهذيب الكمال في أسماء الرجال، ج ۵، ۲۶۷.
[۱۲۸]. ‏ابن حجر العسقلاني، تقريب التهذيب، ۲۳۴.
[۱۲۹]. ‏علاء الدين مغلطاي، إكمال تهذيب الكمال في أسماء الرجال، ج ۵، ۲۶۹.
[۱۳۰]. (فَلَا تُزَكُّوا أَنْفُسَكُمْ). النجم: ۵۳ / ۳۲
[۱۳۱]. ‏علاء الدين مغلطاي، إكمال تهذيب الكمال في أسماء الرجال، ج ۵، ۲۷۱.
[۱۳۲]. ‏همان، ج ۵، ۲۶۸.
[۱۳۳]. ‏شمس الدين الذهبي، سير أعلام النبلاء، ج ۵، ۱۸۷.
[۱۳۴]. ‏جمال الدين المزي، تهذيب الكمال في أسماء الرجال، ج ۱۰، ۳۵۹.
[۱۳۵]. ‏ابن قدامة، المنتخب من علل الخلال (الریاض: دار الراية، بی‌تا)، ج ۱، ۲۰۶.
[۱۳۶]. ‏ابن الملقن، مختصر تلخيص الذهبي (الریاض: دار العاصمة، ۱۴۱۱)، ج ۳، ۱۳۵۷پ.
[۱۳۷]. ‏شمس الدین الذهبی، ميزان الاعتدال في نقد الرجال، ج ۳، ۱۸۵.
[۱۳۸]. ‏ابن حجر العسقلاني، لسان الميزان، ج ۶، ۷۷.
[۱۳۹]. ‏ناصر الدين الألباني، موسوعة الألباني في العقيدة (صنعاء: مركز النعمان، ۱۴۳۱)، ج ۸، ۳۶۵.
[۱۴۰]. ‏ناصر الدين الألباني، سلسلة الأحاديث الضعيفة والموضوعة، ج ۳، ۳۵.
[۱۴۱]. ‏همان، ج ۳، ۳۶.
[۱۴۲]. ‏همان، ج ۳، ۳۸.
[۱۴۳]. ‏همان، ج ۳، ۴۰.
[۱۴۴]. ‏الشيخ محمد المغراوي، موسوعة مواقف السلف في العقيدة (القاهرة: المكتبة الإسلامية، بی‌تا)، ج ۱۰، ۳۹۷.
[۱۴۵]. ‏ابن حجر العسقلاني، بلوغ المرام من أدلة الأحكام (الریاض: دار الفلق، ۱۴۲۴)، ۲۸۹.
[۱۴۶]. ‏الفخر الرازي، مفاتيح الغيب (بيروت: دار إحياء التراث العربي، ۱۴۲۰)، ج ۶، ۵۲۴.
[۱۴۷]. ‏عز الدين بن عبد السلام، مُنْيَةُ السُّولِ في تفضيلِ الرَّسُّولِ (صلى الله عليه وسلم) (بیروت: دار الكتاب الجديد، ۱۴۰۱)، ۱۸.
[۱۴۸]. ‏ابن جزي الكلبي، التسهيل لعلوم التنزيل (بیروت: شركة دار الأرقم، ۱۴۱۶)، ج ۱، ۱۳۱.
[۱۴۹]. ‏أبو إسحاق الشاطبي، الموافقات (القاهره: دار ابن عفان، ۱۴۱۷)، ج ۵، ۲۹۴.
[۱۵۰]. ‏ناصر الدين الألباني، موسوعة الألباني في العقيدة، ج ۸، ۳۷۹.
[۱۵۱]. ‏همان، ج ۸، ۳۸۰.
[۱۵۲]. ‏ناصر الدين الألباني، سلسلة الأحاديث الضعيفة والموضوعة، ج ۱۲، ۴۱۵.
[۱۵۳]. ‏أبو سعد الآبي، نثر الدر في المحاضرات (بیروت: دار الكتب العلمية، ۱۴۲۴)، ج ۱، ۲۵۰-۲۵۱.
[۱۵۴]. ‏همان، ج ۱، ۲۵۱.
[۱۵۵]. ‏أبو نعيم الأصبهاني، تاريخ أصبهان، ج ۱، ۱۷۴.
[۱۵۶]. ‏يحيى بن الحسين الشجري، ترتيب الأمالي الخميسية للشجري (بیروت: دار الكتب العلمية، ۱۴۲۲)، ج ۱، ۱۴-۱۵.
[۱۵۷]. ‏همان، ج ۱، ۱۴-۱۵.
[۱۵۸]. ‏إبراهيم بن محمد البيهقي، المحاسن والمساوئ (الشاملة: الكتاب مرقم آليا غير موافق للمطبوع، ۱۴۳۱)، ۱۹.
[۱۵۹]. ‏أحمد بن يحيى البَلَاذُري، أنساب الأشراف (بیروت: دار الفكر، ۱۴۱۷)، ج ۲، ۱۱۹.
[۱۶۰]. ‏أحمد بن حنبل، فضائل الصحابة (بیروت: مؤسسة الرسالة، ۱۴۰۳)، ج ۲، ۶۴۲.
[۱۶۱]. ‏الخطیب البغدادی، تاريخ بغداد، ج ۹، ۴۳۸.
[۱۶۲]. ‏ابو القاسم ابن عساكر، تاريخ مدينة دمشق، ج ۴۲، ۳۰۳.
[۱۶۳]. ‏همان، ج ۷۱، ۷۱.
[۱۶۴]. ‏الخطيب البغدادي، موضح أوهام الجمع والتفريق (بيروت: دار المعرفة، ۱۴۰۷)، ج ۱، ۱۸۶.
[۱۶۵]. ‏أحمد بن محمد العاصمي، العسل المصفي في تهذيب زين الفتي (قم المقدسة: مجمع إحیاء الثقافة، ۱۴۱۸)، ج ۲، ۳۷۲-۳۷۳.
[۱۶۶]. ‏الموفق بن احمد الخوارزمي، المناقب (قم المقدسة: مؤسسة النشر الاسلامي، ۱۴۱۱)، ۳۲۲-۲۳.
[۱۶۷]. ‏ابن سمعون الواعظ، أمالي (بيروت: دار البشائر الإسلامية، ۱۴۲۳)، ۱۴۷.
[۱۶۸]. ‏الخطيب البغدادي، تاريخ بغداد وذيوله، ج ۱۶، ۱۵.

Facebook
Twitter
LinkedIn
Telegram
WhatsApp
مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

علی سید العرب