اعتبار سنجی انتساب لقب فاروق به عمر

چکیده

به تصریح عبارات علمای عامه، اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام دارای فضائل بسیاری هستند. خلفاء بعد از شهادت نبی مکرم اسلام صلی الله علیه و آله و سلم، علاوه بر امحاء فضائل، در صدد جعل فضائل برای خود به جهت بالا بردن مقام و جایگاه خود در میان مردم بوده‌اند. یکی از فضائل جعلی، انتساب لقب فاروق به عمر می‌باشد. در این مقاله به روش توصیفی_تبیینی، انتساب این لقب توسط خداوند و نبی مکرم اسلام صلی الله علیه و آله و سلم و اهل کتاب به عمر مورد بررسی قرار گرفت. نتیجه پژوهش آن است که انتساب لقب فاروق به عمر  توسط خداوند و نبی مکرم اسلام صلی الله علیه و آله و سلم مردود بوده بلکه این لقب توسط اهل کتاب به عمر داده شده لذا انتساب لقب فاروق توسط خداوند و نبی مکرم اسلام صلی الله علیه و آله و سلم تنها برای حضرت امیرالمؤمنین  علیه السلام ثابت است.

کلید واژه ها: فاروق، عمر بن خطاب، اهل کتاب، جعل احادیث، حضرت امیرالمؤمنین  علیه السلام.

مقدمه

کلید واژه‌ها و مفاهیم بسیاری در تاریخ شریعت اسلام وجود دارد که به معانی بلند و مفاهیم والایی اشاره دارد که اندیشیدن در معانی آن ها بر هر مسلمانی لازم و ضروری است؛ چرا که این واژه‌ها با عقاید و احکام الهی ارتباط دارد.

طبق روایات صحیح السند شیعه و اهل سنت، اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام دارای فضایل بسیاری هستند. لذا حاکم نیشابوری از قول احمد بن حنبل این عبارت را نقل کرده است:

«ما جاء لاحد من اصحاب رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم، مثل ما جاء لعلی بن ابیطالب رضی الله عنه» فضائلی که برای حضرت امیرالمؤمنین  علیه السلام وارد شده است، برای هیچ یک از اصحاب نبی مکرم اسلام صلی الله علیه وآله وسلم نیامده است.

با توجه به مشی حاکم نیشابوری در المستدرک که ذکر روایات صحیح السند است، لذا این نقل از احمد بن حنبل علاوه بر فضائل فراوان حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام، دلالت قاطعانه بر افضلیت ایشان نسبت به همه صحابه دارد[۱].

همچنین شمس الدین ذهبی در کتاب سیر أعلام النبلاء نقل کرده است: عده ای به ابو عبد الرحمن نسائی نسبت به تألیف کتاب خصائص امیرالمؤمنین  علی رضی الله عنه اعتراض کردند که چرا در این کتاب متذکر فضائل ابابکر و عمر نشده‌ای؟ در جواب گفت وارد شهر دمشق شدم و دیدم که مردم این شهر نسبت به امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیهما السلام انحراف زیادی دارند. لذا کتاب خصائص را نوشتم به امید اینکه خداوند متعال آن ها را مورد هدایت قرار دهد[۲].

در مقابل اهل بیت رسول خدا علیهم السلام، خلفائی هستند که عاری از هرگونه فضیلت هستند. لذا سیره و روش خلفا علی الخصوص بنی امیه بعد از شهادت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم، بر حذف و از بین بردن احادیث نبوی راجع به فضایل اهل بیت علیهم السلام بود که در فصل: خلفا و انعدام و جعل احادیث، تقابل خلفا با روایات به تفصیل مورد بررسی قرار می‌گیرد. و اگر انعدام احادیث برایشان ممکن نبود، روایات را برای خود جعل می‌کردند و همواره در صدد سرقت فضایل از خاندان نبی مکرم اسلام صلی الله علیه وآله وسلم و انتساب آن به خود بودند.

لذا به اعتراف ابن ابی الحدید معتزلی معاویه در طی نامه ای، دستور جعل فضائل حضرت امیرالمؤمنین  علی بن ابی طالب علیهما السلام برای ابوبکر و عمر و عثمان را صادر کرد.[۳]

فاروق، یکی از این فضائل و واژه‌هاست. لذا اهل سنت در راستای مقابله با این فضیلت، لقب[۴] فاروق را منتسب به عمر می‌دانند و بر این باور هستند که عمر توسط خداوند و نبی مکرم اسلام صلی الله علیه وآله وسلم به عنوان فاروق امت و جداکننده بین حق و باطل معرفی شده است.

در حالی که طبق روایاتی که در منابع روایی اهل سنت آمده است لقب فاروق برای حضرت امیرالمؤمنین  علی بن ابی طالب علیهما السلام است.

اما اهل سنت فاروق را لقب عمر می‌دانند و به روایاتی تمسک کرده‌اند که انتساب یا از جانب خداوند و یا از جانب نبی مکرم اسلام صلی الله علیه وآله وسلم بوده است.

در این پژوهش، روایات مستند اهل سنت مورد نقد و بررسی دقیق قرار گرفته و  بطلان تمامی مستندات‌شان ثابت گردیده و در ادامه به ذکر روایات صحیح السند مبنی بر انتساب لقب فاروق توسط اهل کتاب به عمر بیان شده و در بخش پایانی، نحوه برخورد خلفا با احادیث را بیان کرده‌ایم.

فاروق در لغت

لغویین در معنای واژه فاروق اتفاق نظر دارند و جملگی فاروق را به معانی جدا کننده بین دو شیئ می‌دانند. به سه مورد از اقوال لغویین در این زمینه اشاره می‌کنیم:

  1. لسان العرب:

و الفاروق ما فرق بین الشیئین و رجل فاروق یفرق ما بین الحق و الباطل[۵].فاروق به معنای جدا کننده بین دو شیئ است و مرد فاروق فردی است که بین حق و باطل جدایی می‌اندازد.

  1. تاج العروس من جواهر القاموس:

و الفاروق ما فرق بین الشیئین و رجل فاروق یفرق ما بین الحق و الباطل[۶] .فاروق به معنای جدا کننده بین دو شیئ است و مرد فاروق فردی است که بین حق و باطل جدایی می‌اندازد.

  1. اللباب فی قواعد اللغة:

فاروق من فرق بین الحق و الباطل[۷].فاروق یعنی کسی که بین حق و باطل جدایی می‌اندازد.

با توجه به اقوال مذکور، مشخص شد که فاروق در لغت به معنای جدا کننده بین دو شیئ است و اگر فاروق به فردی نسبت داده شود به معنای آن است که آن فرد جدا کننده بین حق و باطل است. سایر لغویین همین معنا را برای فاروق آورده اند لذا جهت طولانی نشدن کلام، از ذکر آن اقوال صرف نظر کردیم.

اختلاف روایات از کلام علما اهل سنت در تسمیه

در آغاز کلام توجه به این نکته ضروری است که روایات تسمیه عمر به فاروق، دارای اضطراب شدیدی است اضطراب در علم حدیث به موردی اطلاق می‌شود که حدیثی چه از جهت سند و چه از جهت دلالت مختلف نقل شود و این اختلاف در نقل موجب ضعف خواهد شد.

این اختلاف بیانگر  تهافت و تباین است؛ چرا که برخی از روایات دلالت می‌کنند که نبی مکرم اسلام صلی الله علیه وآله وسلم در زمانی که عمر اسلام آورد او را ملقب به فاروق کرد. کما اینکه در فصل بعدی بخش اول روایت اول به نقل و نقد آن می‌پردازیم.

مفاد برخی از روایات حاکی است که زمانی که عمر بین مرد یهودی و منافق قضاوت کرد، این انتساب توسط جبرئیل انجام شد که روایت مذکور در فصل بعدی خواهد آمد.

و دسته سوم از روایات هم دلالت دارد که روزی جبرئیل به نبی مکرم اسلام صلی الله علیه وآله وسلم خبر داد که اسم عمر در آسمان فاروق است.[۸]

اکنون به ذکر چند مورد از اختلاف در نقل ها در کلمات علما اهل سنت اشاره می‌کنیم:

  1. محمد بن احمد أزهری در کتاب تهذیب اللغة در ذیل آیه ۴۱ سوره انفال: « و ما أَنْزَلْنا عَلی عَبْدِنا یَوْمَ الْفُرْقانِ یَوْمَ الْتَقَی الجمعان»، از قول ابو اسحاق نقل کرده است که مراد از یوم الفرقان روز جنگ بدر است؛ زیرا خداوند در آن روز با یاری مسلمین بین حق و باطل جدایی انداخت. در ادامه گفته است:« وَسمَّی الله عُمر الفاروقَ لأنه ضرب بالحق علی لسانه.» خداوند در این جنگ لقب فاروق را به عمر داد چرا که کلام حق بر زبان عمر جاری شد[۹].

نکته قابل توجه این است که: أزهری در تهذیب در ذیل ماده عصب روایتی مبنی بر اینکه اهل کتاب لقب فاروق به عمر داده اند را نقل میکند[۱۰] که در روایت دوم فصل انتساب لقب فاروق توسط اهل کتاب، متذکر آن شدیم و با بررسی سندی به صحیح بودن این روایت رسیده‌ایم.

  1. ابن منظور در لسان العرب به ۲ قول اشاره می‌کند:

الفارُوقُ: عمر بن الخطاب، رضی الله عنه، سماه الله به لتَفْریقه بین الحق و الباطل، و فی التهذیب: لأنه ضرب بالحق علی لسانه فی حدیث ذکره، و قیل: إِنه أَظهر الإسلام بمکة فَفَرَّقَ بین الکفر و الإیمان.

فاروق لقب عمر می‌باشد. این لقب را خداوند به عمر داده است؛ زیرا عمر بین حق و باطل جدایی انداخت. و در ادامه کلام ازهری در تهذیب اللغة که ذکر شد را می‌آورد که قائل است در جنگ روز بدر، این لقب توسط خداوند به عمر داده شد[۱۱]. عده ای هم قائل‌اند انتساب لقب فاروق به عمر به جریان جهت ایمان آوردن عمر در مکه برمی‌گردد که به جهت اینکه عمر با ایمان آوردن خود، بین ایمان و کفر جدایی انداخت، ملقب به فاروق شد.

۳. زبیدی در کتاب تاج العروس چهار علت برای انتساب لقب فاروق به عمر ذکر کرده است:

  1. قول مؤلف: لأنه فَرَقَ بَیْن الحَقّ و البَاطل. زیرا بین حق و باطل جدایی انداخت.
  2. قول ابراهیم حربی: لأنه فَرَقَ به بینَ الحقِّ و الباطِلِ. زیرا به واسطه عمر بین حق و باطل جدایی افتاد.
  3. قول ابن درید: لأنَه أَظْهَر الإسلامَ بمَکَّةَ. زیرا در مکه اسلام آورد.
  4. قول لیث: لأنه ضَرَبَ بالحق علی لسانِه. زیرا کلام حق بر زبان جاری کرد.

و در ادامه در اینکه چه کسی لقب فاروق را به عمر داده است، ۴ قول مطرح کرده است: الف) خداوند. ب) جبرئیل. ج) نبی مکرم اسلام صلی الله علیه وآله وسلم. د) اهل کتاب[۱۲].

۴. فراهیدی در العین، علت تسمیه عمر به فاروق را مربوط به جریان قضاوت عمر بین مرد یهودی و منافق مطرح کرده است[۱۳] که طبق وعده ای که داده شد، روایت مذکور در فصل بعدی خواهد آمد.

۵. طبری در تاریخش اشاره به این اختلاف می‌کند:

قد اختلف السلف فیمن سماه بذلک فقال بعضهم: سماه بذلک رسول الله و قال بعضهم: أول من سماه بهذا الاسم اهل الکتاب

پیشینیان اختلاف دارند که چه کسی لقب فاروق را به عمر داده است. عده ای میگویند: نبی مکرم اسلام صلی الله علیه و آله و سلم و عده‌ای هم قائل‌اند: اهل کتاب لقب فاروق را به عمر انتساب دادند[۱۴].

با توجه به عبارات مذکور کاملاً روشن می‌گردد که ادله انتساب لقب فاروق به عمر اضطراب شدیدی دارد که قبل از بررسی و نقد ادله ابتداءً ضعفشان اثبات گردید.[۱۵] البته همانطور که در پاروقی ۸ اشاره کردیم ، اضطراب بین روایات بدوی می‌باشد؛ زیرا فقط روایات تسمیه فاروق توسط اهل کتاب صحیح است.

ادله تسمیه لقب فاروق به عمر توسط خدا و رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم

اهل سنت اصرار دارند که این تسمیه را به خداوند و یا رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و یا جبرئیل نسبت دهند. اما ادله‌ای که برای اثبات مدعای خود ارائه کرده‌اند از جهت سند دچار ضعف بوده و برخی علاوه بر ضعف سند از جهت دلالت نیز مشکل دارند. لذا ادله اهل سنت را در این فصل در دو بخش مورد بررسی و نقد قرار می‌دهیم:

روایات تسمیه عمر به فاروق توسط رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم

  1. اسحاق بن ابی فروة عن ابن عباس أنه سأل عمر عن اسلامه فذکر قصته بطولها و فیها إنه خرج و رسول الله بینه وبین حمزه و اصحابه الذی کانوا اختلفوا فی دار الارقم فعلمت انه امتنع فلم تصبهم کآبة مثلها قال فسمانی رسول الله صلی الله علیه و سلم یومئذ الفاروق.[۱۶]

اسحاق بن ابی فروة از ابن عباس نقل می‌کند که او از عمر در مورد نحوه اسلام آوردنش سؤال کرد. عمر برای ابن عباس جریان اسلام آوردن خود را به تفصیل بیان کرد که بخشی از آن این است:

اصحابی که در خانه أرقم بن ابی الأرقم جمع شده بودند به همراه رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم از خانه او خارج شدند و پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله وسلم هم بین عمر و حمزه بودند و دانستم از اسلام آوردن امتناع ورزیدند. عمر به ابن عباس گفت در این لحظه رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم من را ملقّب به فاروق کرد.

راوی روایت مذکور، اسحاق بن عبدالله بن ابی فروة است. که به بررسی احوالات او میپردازیم[۱۷]:

قال البُخارِيُّ: تركوه. ونهى أحمد بْن حنبل عَن حديثه وَقال إِبْرَاهِيم بْن يعقوب الجوزجاني : سمعت أَحْمَد بْن حنبل يَقُول: لا تحل عندي الرواية عَن إسحاق بْن أَبي فروة، وَقال : ما هو بأهل أن يحمل عنه ولا يروى عنه. وَقال معاوية بْن صالِح، عَنْ یحيى بْن مَعِين: حديثه ليس بذاك. وَقال أبو داود عَن يحيى ليس بثقة. وَقال علي بْن الحسن الهسنجاني، عَن يحيی: كذاب. وكذلك قال عَبْد الرحمن بْن يوسف بْن خراش.

محمد بخاری در مورد اسحاق بن ابی فروة گفته است: او متروک است.[۱۸] احمد بن حنبل نهی کرده است از اخذ به روایات اسحاق بن ابی فروة. ابراهیم بن یعقوب جوزجانی گفته است: از احمد حنبل شنیدم که میگوید: نزد من نقل روایت از اسحاق بن ابی فروة جایز نیست و او اهلیت ندارد که روایتی نقل کند یا کسی از او روایتی نقل کند. معاویه بن صالح از قول یحیی بن معین نقل کرده است: احادیث اسحاق بن ابی فروة ضعیف است. و همچنین ابو داود از یحیی بن معین نقل کرده است که اسحاق بن ابی فروة ثقه نمی‌باشد. علی بن حسن هسنجانی از یحیی بن معین نقل کرده است که اسحاق بن ابی فروة کذاب است. همین مطلب را عبد الرحمن بن ابی یوسف بن خراش گفته است.[۱۹].[۲۰]

۲. دومین روایتی که نزدیک به مضامین روایت اول در منابع روایی اهل سنت در مورد تسمیه لقب فاروق به عمر توسط نبی مکرم اسلام صلی الله علیه و آله و سلم مطرح شده است، این است:

حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ قالَ: ثنا مُحَمَّدُ بْنُ عُثْمَانَ بْنِ أَبِي شَيْبَةَ قالَ: ثنا عَبْدُ الْحَمِيدِ بْنُ صَالِحٍ قالَ: ثنا مُحَمَّدُ بْنُ أَبَانَ، عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ، عَنْ أَبَانَ بْنِ صَالِحٍ، عَنْ مُجَاهِدٍ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قالَ: سَأَلْتُ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ: لِأَيِّ شَيْءٍ سُمِّيتَ الْفَارُوقَ؟ قالَ:  أَسْلَمَ حَمْزَةُ قَبْلِي بِثَلَاثَةِ أَيَّامٍ وَخَرَجْتُ بَعْدَهُ بِثَلَاثَةِ أَيَّامٍ… قُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ أَلَسْنَا عَلَى الْحَقِّ إِنْ مِتْنَا وَإِنْ حَيِينَا؟ قالَ: بَلَى وَالَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ إِنَّكُمْ لَعَلَى الْحَقِّ إِنْ مُتُّمْ وَإِنْ حَيِيتُمْ قالَ: فَقُلْتُ: فَفِيمَ الِاخْتِفَاءُ؟ وَالَّذِي بَعَثَكَ بِالْحَقِّ لَتَخْرُجَنَّ فَأَخْرَجْنَاهُ فِي صَفَّيْنِ حَمْزَةُ فِي أَحَدِهِمَا وَأَنَا فِي الْآخَرِ لَهُ كَدِيدٌ كَكَدِيدِ الطَّحِينِ حَتَّى دَخَلْنَا الْمَسْجِدَ، قالَ: فَنَظَرَتْ إِلَيَّ قُرَيْشٌ وَإِلَى حَمْزَةَ فَأَصَابَتْهُمْ كَآبَةٌ لَمْ يُصِبْهُمْ مِثْلُهَا فَسَمَّانِي رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ الْفَارُوقَ وَفَرَّقَ بَيْنَ الْحَقِّ وَالْبَاطِلِ[۲۱]

احمد بن محمد بن حسن از محمد بن عثمان بن ابی شیبه از عبدالحمید بن صالح از محمد بن أبان از إسحاق بن عبدالله از أبان بن صالح از مجاهد از ابن عباس راویت می‌کند که ابن عباس گفت: از عمر بن خطاب سؤال کردم: به چه دلیل فاروق نام نهاده شدی؟ عمر بن خطاب گفت: حمزه سه روز قبل از من اسلام آورده بود و من بعد از سه روز خارج شدم.‌‌.. عرضه داشتم ای رسول خدا، آیا ما بر حق نیستیم اگر بمیریم و اگر زنده باشیم؟ رسول خدا فرمود: بله. قسم به خدایی که جانم در دست اوست شما بر حق هستید اگر بمیرید و اگر زنده باشید. عمر بن خطاب می‌گوید: گفتم: پس چرا باید پنهان باشیم؟ قسم به خدایی که تو را بر حق مبعوث کرد، حتما خارج می‌شویم. سپس ما  در دو صف خارج شدیم. حمزه در یک صف و من در یک صف بودم و از را رفتن ما گرد و خاکی بلند شده بود تا اینکه داخل مسجد شدیم. عمر می‌گوید: قریش به من و به حمزه نگاه کرد …. رسول خدا من را فاروق نامید در حالی که جدایی انداخت بین حق و باطل.

یکی از راویان روایت مذکور، إسحاق بن عبدالله بن ابی فروة می‌باشد که در روایت اول احوالات او مورد بررسی قرار گرفت و عدم وثاقت وی ثابت گردید.

 لذا رویت دوم هم با وجوداسحاق بن عبدالله از جهت سندی معتبر نبود و قابل استدلال نیست.

۳. بیان سومین روایتی که دلالت بر تسمیه عمر به فاروق توسط نبی مکرم  اسلام صلی الله علیه وآله وسلم دارد:

أخبرنا غير واحد إجازة قالوا: أنبأنا أبو بكر محمد بن عبد الباقي، أنبأنا الحسن بن علي، أنبأنا أبو عمر بن حيوية، أنبأنا أحمد بن معروف، أنبأنا أبو علي بن القهم أنبأنا محمد بن سعد، أنبأنا محمد بن عمر، حدثنا أبو حرزة يعقوب بن مجاهد، عن محمد بن إبراهيم، عن أبي عمرو ذكوان قال: قلت لعائشة: من سمى عمر الفاروق؟ قالت: النبي صلى الله عليه وسلم..[۲۲]

ابوبکر محمد بن عبد الباقی از حسن بن علی از ابوعمر حیویة از احمد بن معروف از ابو علی بن قهم از محمد بن سعد از محمد بن عمر از ابو حرزة یعقوب بن مجاهد از محمد بن ابراهیم از ابی عمرو ذکوان نقل می‌کند: از عایشه سؤال کردم که چه کسی عمر را فاروق نام نهاده؟ در جواب گفت نبی مکرم اسلام صلی الله علیه وسلم.

در سلسله روات این روایت، محمد بن عمر الواقدی صاحب مغازی وجود دارد که در احوالات او چنین گفته‌اند:

نسائی: متروک الحدیث است. بخاری و ابو حاتم: متروک الحدیث است. ابن معین: لیس بثقة. دارالقطنی: ضعیفٌ.[۲۳]

لذا با وجود محمد بن عمر در راویان، معتبر نبوده و قابل استدلال نمی‌باشد.

۴.  قال: أخبرنا أحمد بن محمّد الأزرقيّ المكّى قال: أخبرنا عبد الرّحمن بن حسن عن أيّوب بن موسى قال: قال رسول الله، – صلى الله عليه وسلم -. إنّ الله جَعَل الحقّ على لسان عمر وقلبه وهو الفاروق فرق الله به بين الحقّ والباطل[۲۴].

احمد بن محمد ازرقی مکی از عبد الرحمن بن حسن از ایوب بن موسی نقل می‌کند: نبی مکرم اسلام صلی الله علیه وآله وسلم فرمودند: خداوند حق را بر زبان و قلب عمر جاری کرد. و عمر فاروق می‌باشد که خداوند به وسیله او بین حق و باطل جدایی انداخته است.

ابن جوزی و ألبانی گفته‌اند: روایت ضعیف است.

این روایت طبق کلام ألبانی مرسله است؛ زیرا ایوب بن موسی از نبی مكرم اسلام صلی الله عليه و آله روايت نكرده است.

تا به اینجا چهار روایتی که دلالت داشت بر اینکه نبی مکرم اسلام صلی الله علیه وآله وسلم لقب فاروق را به عمر داده اند را بررسی و نقد کردیم.

روایات تسمیه عمر به فاروق توسط خداوند و جبرئیل

در ادامه به بررسی پنج روایت از منابع روایی اهل سنت که دلالت بر تسمیه و نام نهادن فاروق توسط خداوند و جبرئیل به عمر دارد می پردازیم:

  1. أنبأَنَا عبد الرحمن بْنُ مُحَمَّدٍ قالَ أَنْبَأَنَا أَحْمَدُ بن عَليّ بن ثَابت قال أَخْبَرَنِي أَحْمَدُ بْنُ عُمَرَ بْنِ عَلِيٍّ الْقَاضِي قالَ أَنْبَأَنَا أَحْمَدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ الْجَهْمِ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ جَرِيرٍ الطَّبَرِيُّ قال حَدَّثَنِي عُمَرُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مُجالِدٍ قَالَ حَدَّثَنَا ابْنُ فُضَيْلٍ عَنِ ابْنِ جُرَيْجٍ عَنْ عَطَاءٍ عَنْ أَبِي الدَّرْدَاءِ عَنِ النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ قالَ: رَأَيْتُ لَيْلَةَ أُسْرِيَ بِي فِي الْعَرْشِ فِرْنَدَةً[۲۵] خَضْرَاءَ فِيهَا مَكْتُوبٌ بِنُورٍ أَبْيَضَ: لَا إِلَه إِلَّا الله مُحَمَّد رَسُولُ اللَّهِ أَبُو بَكْرٍ الصِّدِّيقُ عمر الْفَارُوق[i]

عبد الرحمن بن محمد از احمد بن علی بن ثابت از احمد بن عمر بن علی القاضی از احمد بن علی بن محمد بن جهم از محمد بن جریر طبری از عمر بن اسماعیل بن مجالد از ابن فضیل از ابن جریج از عطاء از ابی درداء از نبی مکرم اسلام صلی الله علیه وآله وسلم روایت کرده است که ایشان فرمودند: شبی که به معراج رفته بودم دیدم در عرش خدا کتیبه سبز رنگی است که در آن با نور سفید نوشته شده بود لا اله الا الله محمد رسول الله ابوبکر الصدیق عمر الفاروق[۲۶].

روایت مذکور در کتب متعدد نقل شده است[۲۷] و طبق قول کثیری از علماء اهل سنت روایت دارای ضعف سند بوده لذا روایت معتبر نیست.

روایت مذکور، از مجعولات عمر بن اسماعیل بن مجالد همدانی است که کذاب و متروک الحدیث است.[۲۸]

روایت را دارالقطنی از دو طریق نقل کرد است: ۱.  عمر بن اسماعیل که ذکر شد. ۲. سریّ بن عاصم که او هم کذاب است[۲۹] هر دو طریق به محمد بن فضیل شیعی منتهی می شود که دار القطنی گفته است: فضیل این روایت را به تنهایی از ابن جریج نقل کرد که کسی را بجز عمر بن اسماعیل سری بن عاصم سراغ ندارم که این حیث را نقل کرده باشند. و ابن حبان گفته است استدلال به روایات سری بن عاصم جایز نمی‌باشد[۳۰].

 به بررسی دو نفر از راویان می‌پردازیم:

  1. عبد الملک بن عبد العزیز بن جریج الاموی است. که در احوالات او یزید بن زریع گفته است: کان ابن جریج صاحب غثاء. و نیز مالک بن انس چنین گفته است: کان ابن جریج حاطب لیل.[۳۱]
  2. عطاء بن ابی مسلم خراسانی است که در مورد او ابو داود گفته است: لم یدرک ابن عباس و لم یره. و نیز دارالقطنی می‌گوید: لم یلق ابن عباس. و همچنین عقیلی و ابن جوزی گفته‌اند: ضعیفٌ. و ابن حبان گفته است: ردیء الحفظ، کثیر الوهم، یخطي و لا یعلم. و ابن حجر میگوید: یهم کثیرا و یرسل و یدلس.[۳۲] [۳۳]

از ضعف راویان بگذریم، ابن جوزی در کتاب الموضوعات در ذیل این روایت گفته:

هذا حَدِيث لَا يَصح، وَالْمُتَّهَم بِهِ عمر بن إِسْمَاعِيلَ قالَ يَحْيَى: لَيْسَ بشئ كَذَّاب دجال سوء خَبِيث وَقَالَ النَّسَائِيّ وَالدَّارَقُطْنِيّ: مَتْرُوك الحَدِيث.[۳۴]

این حدیث صحیح نیست و عمر بن اسماعیل این حدیث را جعل کرده است. یحیی بن معین در مورد عمر بن اسماعیل گفته است: او کذاب و خبیث است و همچنین نسائی و دار القطنی گفته است: عمر بن اسماعیل متروک الحدیث است.

۲. حدثنا أَبُو بَكْرِ مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ الْقَاضِي الْبُورَانِيُّ قثنا الِاحْتِيَاطِيُّ قثنا عَلِيُّ بْنُ جَمِيلٍ، عَنْ جَرِيرٍ، عَنْ لَيْثٍ، عَنْ مُجَاهِدٍ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قالَ: قالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ:  مَا فِي الْجَنَّةِ شَجَرَةٌ إِلَّا مَكْتُوبٌ عَلَى كُلِّ وَرَقَةٍ: مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ، أَبُو بَكْرٍ الصِّدِّيقُ، عُمَرُ الْفَارُوقُ، عُثْمَانُ ذُو النُّورَيْنِ[۳۵]

ابوبکر محمد بن احمد قاضی بورانی از احتیاطی از علی بن جمیل از جریر از لیث از مجاهد از ابن عباس از نبی مکرم اسلام صلی الله علیه وآله وسلم روایت می‌کند که حضرت فرمودند: در بهشت هیچ درختی نیست مگر اینکه بر روی هر برگ آن این عبارت نوشته شده باشد: محمد رسول الله ابوبکر الصدیق عمر الفاروق، عثمان ذو النورین.[۳۶]

اکنون به بررسی سندی روایت می‌پردازیم:

یکی از روات این روایت، علی بن جمیل رقی است. در احوالات او ابن عدی گفته است:

علي بْن جميل الرقي حدث بالبواطيل عَن ثقات الناس، وَيَسْرِقُ الحديث.[۳۷] علی بن جمیل رقی حدیث به باطل از ثقات می‌نمود و او سارق حدیث است.

و نیز ابن حجر عسقلانی و ذهبی در مورد او گفته‌اند:

كذبه بن حبان وضعفه الدارقطني وغيره.[۳۸] ابن حبان و دارالقطنی و… علی بن جمیل رقی را تضعیف کرده‌اند.

طبرانی این روایت را ذکر کرده و گفته است:

این روایت جعلی بوده و علی بن جمیل شخص جاعل بوده و به تنهایی این روایت را نقل کرده است.[۳۹] ابو نعیم هم این روایت را از طریق  علی بن جمیل نقل کرده است.[۴۰]

اما ختّلی در کتاب الدیباج روایت را از طریق عبد العزیز نقل کرده است[۴۱] و در مورد راوی گفته است: عبد العزیز مجهول بوده لذا خبر باطل می‌باشد. همچنین عبد الله ابن عدی روایت را از معروف بلخی نقل کرده است[۴۲] که ذهبی در ذیل این روایت گفته است: این روایت جعلی بوده و مشهور است که راوی آن علی بن جمیل  است.[۴۳]

ابو القاسم بشران در امالی خود این روایت را از طریق محمد بن عبد بن عامر سمرقندی از عصام بن یوسف نقل کرده است که  سمرقندی  کذاب و جاعل . بوده و عاصم هم طبق قول ابن عدی احادیثی را که روایت می‌کند را نباید تبعیت کرد. [۴۴]

خطیب بغدادی اين روايت را از طریق حسین بن ابراهیم الاحتیاطی نقل کرده است[۴۵] و در جلد هشتم در مورد او چنین گفته است:

قالَ: الْحَسَن بن عَبْد الرَّحْمَنِ بن عباد يعرف بالاحتياطي، يسرق الحديث، منكر عَنِ الثقات، ولا يشبه حديثه حديث أهل الصدق.[۴۶] حسن بن عبد الرحمن بن عباد معروف به احتیاطی، سارق حدیث و اخذ حدیث متفرد از ثقات می‌نمود  و حدیث او شبیه حدیث افراد راستگو نیست.

ابن كثير اين روایت را از طریق طبرانی نقل کرده و در ذیل آن چنین گفته است:

فإنَّه حَدِيثٌ ضَعِيفٌ فِي إِسْنَادِهِ مَنْ تُكلِّم فِيهِ وَلَا يَخْلُو مِنْ نَكَارَةٍ، وَاللَّهُ أعلم.[۴۷] این حدیث ضعیف بوده و در سلسله راویان افراد ضعیفی هستند که خالی از نقد نیست. و الله اعلم.

نکته‌ای باید به ان توجه کرد این است که: ابن کثیر بجای تعبیر به «جعل و بطلان»، تعبیر به ضعف کرده است. در حالی که به چنین روایتی طبق مبانی رجالی مخالفین ضعیف گفته نمی‌شود.

ابن حجر بعد از نقل مذکور، این عبارت را در مورد علی بن جمیل الرقی آورده است:

حدث بالبواطيل عن ثقات الناس ويسرق الحديث. وقال الحاكم وأبو سعيد النقاش روى عن عيسى بن يونس بن عبد الحميد بأحاديث موضوعة. وقال أبو نعيم روى عن جرير وغيره المناكير[۴۸]. علی بن جمیل رقی از ثقات حدیث به باطل می‌نمود و او سارق حدیث است. حاکم و ابوسعید نقاش در مورد علی بن جمیل رقی گفته اند: او از عیسی بن یونس بن عبدالحمید احادیث جعلی روایت می‌کرد. ابو نعیم در مرود علی بن جمیل رقی گفته است: او از جریر و غیره حدیث منکر نقل می‌کرد.

لذا با توجه به وجود علی بن جمیل الرقی، روایت دچار ضعف بوده و قابل استناد نخواهد بود.

۳. عبدالله آجری بغدادی نقل کرده است:

حَدَّثَنَا أَبُو بَكْرٍ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الْعَبَّاسِ الطَّيالِسِيُّ ، قال هلال بْنُ الْعَلَاءِ الرَّقِّيُّ قالَ: حَدَّثَنَا أَبِي ،قالَ: إِسْحَاقُ الْأَزْرَقُ قالَ: حَدَّثَنَا أَبُو سِنَانٍ ، عَنِ الضَّحَّاكِ بْنِ مُزَاحِمٍ ، عَنِ النَّزَّالِ بْنِ سَبْرَةَ الهلالِيِّ قال: وَافَقَنَا مِنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طالِبٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ ذَاتَ يَوْمٍ طِيبَ نَفْسٍ وَمُزَاحًا … قُلْنَا: حَدِّثْنَا عَنْ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ؛ قالَ: ذَلِكَ امْرُؤٌ سَمَّاهُ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ الْفَارُوقَ ، فَرَّقَ بَيْنَ الْحَقِّ وَالْبَاطِلِ…[۴۹]

ابوبکر عبدالله بن عباس طیالسی از هلال بن علاء رقی از پدرش از اسحاق ازرق از ابو سنان از ضحاک بن مزاحم از نزال بن سبرة هلالی روایت می‌کند: با علی بن ابی طالب رضی الله عنه روزی با خوش خلقی و شوخی توافق کردیم… گفتیم: از عمر بن خطاب به چیزی بگویید  فرمود: آن مردی است که خداوند متعال او را فاروق نامید که حق و باطل را از هم جدا کرد.

در سلسله روات، هلال بن علاء بن عمر الرقی وجود دارد که در احوالات او ذهبی گفته است : ضعفه أبو حاتم.[۵۰]

ذهبی در جای دیگر می‌گوید:

قال أبو حاتم: منكر الحديث، ضعيف، عنده عن يزيد بن هارون أحاديث موضوعة. وقال النسائي: يروي عنه ابنه هلال غير حديث منكر، لا أدرى منه أتى أو من أبيه؟ وقال ابن حبان: يقلب الأسانيد ويغير الاسماء.[۵۱]

ابو حاتم گفته است: هلال بن علاء منکر حدیث و ضعیف است و روایات جعلی از یزید بن هارون نزد او است همچنین نسائی گفته است: هلال از پدرش علاء حدیث منکر روایت کرده است و نمی‌دانم این احادیث از جانب علاء است یا پسرش هلال؟ و ابن حبان نیز گفته است: هلال بن علاء اسناد روایات را دگرگون و اسامی روات را تغییر داده است.

لذا این روایت هم به جهت هلال بن علاء ضعیف بوده و قابل استناد نیست.

۴. حدثنا مُحَمَّدُ ابْن نوح السعدى قالَ حَدثنَا مرو بْنُ الازْهَرِ الْعَتَكِيُّ عَنِ ابْنِ جُرَيْجٍ عَنْ عَطَاءٍ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قالَ:  دَعَا رَسُولُ اللَّهِ صلى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فقالَ: اللَّهُمَّ اعْطِفْ عَلَى ابْنِ عَمِّي عَلِيٍّ. قالَ فَأَتَاهُ جِبْرِيلُ فَقالَ: أَوَ لَيْسَ قَدْ فَعَلَ بِكَ رَبُّكَ؟ قَدْ عَضَّدَكَ بِابْنِ عَمِّكَ عَلَيٍّ وَهُوَ سَيْفُ اللَّهِ عَلَى أَعْدَائِهِ، وَأَبِي بَكْرٍ الصِّدِّيقِ وَهُوَ رَحْمَةُ اللَّهِ فِي عِبَادِهِ.وَعُمَرَ الْفَارُوقِ فأعدهم [فَاعْدُدْهُمْ] وُزَرَاءً وَشَاوِرْهُمْ فِي أَمْرِكَ وَقَاتِلْ بِهِمْ عَدُوَّكَ وَلَا يَزَالُ دِينُكَ قَائِمًا حَتَّى يَثْلِبَهُ رَجُلٌ مِنْ بَنِي أُمَيَّةَ.

محمد بن نوح سعدی از مرو بن ازهر عتکی از ابن جریج از عطاء از ابن عباس روایت می‌کند: نبی مکرم اسلام صلی الله علیه وآله وسلم دست به دعا برداشته و می‌فرمایند: پروردگارا با پسر عمویم علی مهربان باش. جبرئیل آمد و عرضه داشت آیا پروردگارت این چنین نکرده است؟ همانا خداوند شما را با علی بن ابی طالب که او مظهر شجاعت خداوند در برابر دشمنان و ابوبکر صدیق که مظهر رحمت خداوند در بین بندگان و عمر فاروق یاری کرده است. این ۳ نفر را در زمره وزراء خود قرار بده و در امورات مهم با این ۳ نفر مشورت کن و به همراه این ۳ نفر به جنگ با دشمنان برو و دینت ثابت نمی‌ماند تا اینکه مردی از بنی امیه بیاید.

روایت مذکور را عده‌ای زیادی از علما اهل سنت از جمله: ابن جوزی[۵۲] و جلال الدین سیوطی[۵۳] و نور الدین عبد الرحمن بن عراق الکنانی[۵۴] نقل کرده‌اند که ابتداءً با توجه به نقل روایت در منابع مذکور پی به مخدوش بودن آن می‌بریم. علاوه بر اینکه روایت مرفوعه است.[۵۵]

روایت مذکور از مجعولات عمرو بن الازهر العتکی البصری است. جلال الدین سیوطی در اللآئلی روایت را از طریق عمرو ذکر کرده و در ادامه گفته است:

عَمْرُو بْنُ الأزْهَرِ يَضَعُ وزَكَرِيا قالَ: ابْن معِين رَجُل سوء يستأهل أَن يحْفر لَهُ بِئْر فَيلقى فِيهَا والأليقُ نِسْبَة هَذَا الحَدِيث إِلَيْهِ.

عمرو بن ازهر، روایات را جعل می‌کند. و زکریا گفته است: ابن معین مرد بدی است که سزاوار است برای او چاهی کنده شود و در آن بیاندازند و مناسب‌تر است که این حدیث را به او نسبت دهیم.

لذا با توصیفات مذکور، روایت قابل استناد نمی‌باشد.

گرچه روایات فوق الذکر از جهت دلالت تمام‌اند، لکن به دلیل اینکه از جهت سندی مخدوش هستند، لذا قابل استناد نخواهند بود و نمی‌توان به این روایات برای اثبات ادعای عامه مبنی بر تسمیه عمر به فاروق توسط خداوند یا رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم استناد نمود.

۵. بررسی سندی و دلالی روایت قضاوت عمر:

آخرین روایتی که در این بخش مقاله علاوه بر بررسی سندی مورد بررسی دلالی نیز قرار گرفته است، روایتی است که در کتب متعدد تفسیری عامه در ذیل آیه ۶۰ سوره نساء مطرح شده است.

در کتب متعدد تفسیری اهل سنت از طریق ابن عباس نقل شده است:

عن ابن مردویه عن حسین بن واقدی عن کلبی عن ابی صالح عن ابن عباس قال: إنّ منافقاً خاصم يهوديّاً، فدعاه اليهودي الى النبيّ (صلى الله عليه وآله وسلم) ودعاه المنافق إلى كعب بن الاشرف، ثمّ إنّهما إحتاكما إلى رسول الله (صلى الله عليه وآله وسلم)، فحكم لليهودي فلم يرض المنافق، وقال: نتحاكم الى عمر، فقال اليهودي لعمر: قضى لي رسول الله (صلى الله عليه وآله وسلم)فحكم فلم يرض بقضائه وخاصم إليك، فقال عمر للمنافق: أكذلك؟ قال نعم، فقال: مكانكما حتّى أخرج إليكما، فدخل فأخذ سيفه ثمّ خرج، فضرب به عنق المنافق حتى برد، وقال: هكذا أقضي لمن لم يرض بقضاء الله ورسوله، فنزلت (أَلَمْ تَرَ إلَى الَّذِينَ يَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِمَا أُنزِلَ إِلَيْكَ وَمَا أُنزِلَ مِن قَبْلِكَ يُرِيدُونَ أَنْ يَتَحَاكَمُوا إلى الطَّاغُوت) قیل[۵۶] ، فقال رسول الله (صلى الله عليه وآله وسلم): «ما كنت أظنّ أن يجترئ عمر على قتل مؤمن»، فأنزل الله تلك الاية، فهدر دم ذلك الرجل، وبرئ عمر عن قتله ظلماً، وقال جبرئيل (عليه السلام): إنّ عمر فرّق بين الحقّ والباطل، فسمي الفاروق[۵۷].

نزاعی بین شخص منافق و یهودی شکل گرفت. برای رفع نزاع شخص یهودی به منافق گفت: نزد نبی مکرم اسلام صلی الله علیه وآله وسلم برویم[۵۸]و شخص منافق گفت: کعبه ابن اشرف را حَکَم قرار دهیم. سپس برای قضاوت خدمت نبی مکرم اسلام صلی الله علیه وآله وسلم آمدند و حضرت حق را به یهودی دادند.

شخص منافق به قضاوت رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم راضی نبود. لذا گفت عمر بن الخطاب را حکم قرار دهیم.

وقتی نزد عمر آمدند، شخص یهودی گفت: رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم بین ما قضاوت کردند و حق را به من دادند ولی شخص منافق راضی نبود.لذا برای رفع نزاع تو را حَکَم قرار دادیم. عمر از منافق سوال کرد درست می‌گوید؟ گفت: بله. عمر گفت: صبر کنید تا بیایم. به داخل خانه رفت و شمشیرش را آورد و سر منافق را از بدن جدا کرد و گفت: این چنین قضاوت می‌کنم برای کسی که به قضاوت رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم راضی نیست. و سپس آیه ۶۰ سوره نساء نازل شد.

هنگامی که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم از نحوه قضاوت عمر آگاه شدند، فرمودند: گمان نمی‌کنم که عمر جرأت قتل مؤمنی را داشته باشد. لذا خداوند این آیه را نازل کرد و شخص منافق مهدورالدم گردید و عمر هم از قتل مؤمنی از سر ظلم تبرئه گردید. جبرئیل نازل شد و گفت: عمر بین حق و باطل جدایی انداخته است. لذا ملقب به فاروق گشت.

بررسی سندی
  1. در سلسله روات روایت مذکور، باذام، ابوصالح، مولی ام هانئ بنت ابی طالب قرار دارد که در مورد ترجمه او چنین گفته‌اند:

« قال عبدالله بن احمد بن حنبل عن ابیه: کان ابن مهدی ترک حدیث أبی صالح. و قال ابو حاتم: یکتب حدیثه و لا یحتج به. و قال النسائی: لیس بثقة. قال اسماعیل بن أبی خالد: کان أبوصالح یکذب. قال الکلبی: قال لی أبوصالح: کل ما حدثتک کذب. قال بشار بن عماد: و قد ضعفه غیر واحد، منهم: أبو یعقوب الجوزجانی و العقیلی و ابن عدی و أبو العرب القیروانی و ابن الجارود و أبو احمد الحاکم و ابن عبد الحق الاشبیلی و الساجی و البرقی و ابوالقاسم البلخی و…»[۵۹]

عبدالله بن احمد بن حنبل از پدرش نقل کرده است که ابن مهدی حدیث أبوصالح را ترک می‌کرد. ابو حاتم گفته است: حدیث أبوصالح نوشته می‌شد ولی مورد استدلال قرار نمی‌گرفت. نسائی گفته است: أبوصالح ثقه نیست. اسماعیل بن أبی خالد گفته است: أبوصالح دروغ می‌گفت. کلبی می‌گوید: أبوصالح به من گفت: تمام آنچه که برایت نقل کرده‌ام، دروغ بوده است. بشار بن عماد گفته است: أبوصالح را تعداد زیادی تضعیف کرده‌اند از جمله: أبو یعقوب جوزجانی و عقیلی و ابن عدی و أبو العرب قیروانی و ابن جارود و أبو احمد حاکم و ابن عبد الحق اشبیلی و ساجی و برقی و ابوالقاسم بلخی و…

لذا أبوصالح ثقه نیست و نمی‌شود به قولش استناد کرد.

  1. یکی دیگر از رواتی که در سلسله سند روایت مذکور قرار دارد، محمد بن السائب بن بشر بن عمرو ابن الحارث بن عبد الحارث بن عبدالعزی الکلبی، است که در ترجمه او چنین گفته‌اند:

«قال ابوبکر بن خلاد الباهلی عن معتمر بن سلیمان عن ابیه: کان بالکوفة کذابان احدهما الکلبی. و قال عمرو بن الحصین عن معتمر بن سلیمان عن لیث بن ابی سلیم: بالکوفة کذابان: الکلبی و السُّدی، یعنی محمد بن مروان. و قال معاویه بن صالح عن یحیی بن معین: ضعیف. و قال البخاری: ترکه یحیی بن سعید و ابن مهدی. و قال الاصمعی عن ابی عوانة: سمعت الکلبی یتکلم بشیء من تکلم به کفر.»[۶۰]

ابوبکر بن خلاد باهلی از معتمر بن سلیمان از پدرش گفته است: در کوفه دو نفر دروغگو بودند که یکی از آنها کلبی بود.  و عمرو بن الحسین از معتمر بن سلیمان از لیث بن ابی سلیمان گفته است: در کوفه دو نفر کذاب هستند: کلبی و سدی یعنی محمد بن مروان.  و معاویه بن صالح از یحیی بن معین گفته است: کلبی ضعیف است.  بخاری گفته است: یحیی بن سعید، کلبی را ترک کرده‌اند.  و الاصمعی از ابی عوانه گفته است: شنیدم که کلبی چیزی می گفت که هر که بگوید کافر است.

لذا محمد بن السائب بن بشر کلبی ثقه نیست و نمی‌شود به قولش استناد کرد.

در نتیجه با وجود أبوصالح و محمد بن سائب روایت قابل استناد نخواهد بود.

بررسی دلالی

گرچه به قتل رساندن شخص منافق توسط عمر به معنای تایید کردن قضاوت رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم است. در عین حال به چند مورد تنافی در دلالت اشاره می‌کنيم:

  1. وقتی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از نحوه قضاوت عمر مطلع شدند، فرمودند: گمان نمیکنم که عمر جرأت قتل مؤمنی را داشته باشد.

همین استبعاد و انکار رسول خدا بر قتل مؤمنی توسط عمر، بیانگر این است که مقتول مؤمن بود است و الا اگر قتل کسی در شریعت اسلام جایز باشد، چرا باید نبی مکرم اسلام صلی الله علیه وآله وسلم وقوع این قتل را بعید بداند؟! و اگر واقعا قتل شخص منافق جایز می‌بود، در نقطه مقابل رسول خدا میبایست کار عمر را به عنوان یک فضیلت بیان می‌کردند نه این که کارش را بعید بشمار بیاورند.

در تأیید و صحت کلام فوق، در بررسی روایت مذکور در کتب تفسیری اهل سنت ای مطلب به دست آمد: عده ای از علما اهل سنت[۶۱] این انکار و تعجب رسول خدا را حذف کرده‌اند: فقال رسول الله (صلى الله عليه وآله وسلم): «ما كنت أظنّ أن يجترئ عمر على قتل مؤمن»

۲. از عبارت پایانی روایت مذکور: قال جبرئيل (عليه السلام): إنّ عمر فرّق بين الحقّ والباطل، دو گونه برداشت می‌شود:

  1. گرچه ظاهر عبارت برداشت شود، که در بیان مدح عمر است. از این جهت که عمر با اختیار حق، بین حق و باطل جدایی انداخته است.

لکن شکی در بطلان این برداشت نیست؛ زیرا در مورد اول بیان شد که نبی مکرم اسلام صلی الله علیه و آله و سلم که لا ینطق عن الهوی إن هو الا وحی یوحی وقتی از نحوه قضاوت عمر مطلع شدند، استبعاد نسبت به قضاوت عمر داشتند. و همین کلام نبی مکرم اسلام صلی الله علیه وآله وسلم بیان گر این نکته است که: مقتول مؤمن بوده و عمر بین حق و باطل ، باطل را اختیار کرده است. حال چگونه می‌شود که جبرئیل در مقابل رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم عمر را بر حق خوانده باشد؟!

  1. از عبارت برداشت شود که عمر بین حق و باطل، باطل را اختیار کرده است که در اینصورت از عبارت پایانی روایت نمی‌شود استدلال به کذب روایت نمود.

۳. آخرین جمله روایت، عبارت: فسمی فاروقا.

تسمیه عمر به فاروق، اگر توسط نبی مکرم اسلام صلی الله علیه وآله وسلم به قصد مدح عمر صورت گرفته است، با بیانی که در مورد دوم عرض کردیم، کذب مدعا ثابت می‌شود. و اگر این تسمیه به غرض مذمت عمر است، مدعای ما ثابت می‌گردد.

۴. اهل سنت وقتی به قتل رساندن کسی را که رضایت به قضاوت رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم نداشت را منقبت برای عمر می‌دانند،  می‌بایست طبق این روایت هر کسی را که مخالف رسول خدا عمل کند را کافر و جایز القتل بدانند. در حالی که در هیچ یک از مواردی که شخصی اعم از مسلمان و غیره اعتراض رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم کردند را مجوز برای قتل او ندانسته و آن شخص را کافر و حتی منافق هم خطاب نکرده‌اند.

به چند مورد اشاره می‌کنم:

الف) بخاری از طریق ابن عباس نقل می‌کند: نبی مکرم اسلام صلی الله علیه وآله وسلم قبل از شهادت خود تقاضای دواة و قرطاس کردند به جهت نوشتن مطلبی که باعث عدم ضلالت امت بعد از خود شود. لحظه درخواست بسیار مهم و غرض درخواست نیز کتابت أهم مطالب. اما عمر بن خطاب مانع آوردن دواة و قرطاس شد و گفت: إن الرجل لیهجر. حسبنا کتاب الله.

گرچه علما اهل سنت در صدد توجیهات واهی برای صحت حرف و ممانعت عمر بوده‌اند[۶۲]، اما طبق روایتِ قضاوت عمر که شخص منافق را به جهت عدم رضایت به قضاوت نبی مکرم اسلام صلی الله علیه وآله وسلم سر از تنش جدا کرد، می‌بایست خود عمر هم با این کارش از دایره اسلام خارج و کافر و مهدور الدم شده و در دایره مخالفین با رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم قرار گرفته باشد.

ب) محمد بخاری در کتاب صحیح، باب سکر الانهار، و مسلم در صحیح در باب وجوب اتباع النبی صلی الله علیه وآله وسلم روایت ذیل را نقل کرده‌اند:

أن رجلا من الانصار خاصم الزبیر عند النبی صلی الله علیه وسلم فی شراج الحرة، التی یسقون بها النخل، فقال الانصاری سَرِّح الماء یمُرُّ، فأبی علیه، فاختصما عند النبی صلی الله علیه وسلم فقال رسول الله صلی الله علیه وسلم للزبیر : إسق یا زبیر ثم أرسل الماء الی جارک. فغضب الانصاری فقال: أن کان ابن عمتک؟ فتلون وجه رسول الله صلی الله علیه وسلم…[۶۳]

مردی از انصار با زبیر در نزد نبی مکرم اسلام صلی الله علیه وآله وسلم در کنار جوی آبی که آب در آن از محل مرتفع به پایین می آمد و با آن آب، نخل ها را آبیاری می‌کردند، مشاجره کرد.[۶۴]

مرد انصاری گفت: آب را به سمت نخل های من روانه کن. اما زبیر از انجام این کار ممانعت کرد و شروع به مشاجره کردند. حضرت به زبیر فرمودند: تو تخل هایت را آبیاری کن و سپس آب را به سمت نخل های همسایه است جاری کن.

مرد انصاری از این قضاوت رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم ناراحت و عصبانی شد و گفت: آیا به جهت اینکه زبیر پسر عمه شماست، به نفع او قضاوت کردید؟ رنگ صورت نبی مکرم اسلام صلی الله علیه وآله وسلم از شنیدن این حرف تغییر کرد.

با توجه به دو روایتی که ذکر شد، بر اهل سنت لازم است که نفاق و کفر برخی از انصار را آشکارا اعلام کنند و از شیعیان پیروی کنند و از سرزنش های مذموم پیروان اهل بیت علیهم السلام به خاطر تهمت به صحابه، طلب آمرزش کنند. در حالی که شهاب الدین تورِبشی در کتاب المیسر فی شرح مصابیح السنة در ذیل این روایت گفته است:

وقد اجترأ جمع من المفسّرين بنسبة الرجل تارة إلى النفاق واخرى الى اليهوديّة، وكلا القولين زائغ عن الحقّ، إذ قد صحّ أنّه كان أنصارياً ولم يكن الانصار من جملة اليهود[۶۵]

جمعی از مفسرین اهل سنت قاطعانه اعلام کرده‌اند: مرد انصاری یا منافق و یا یهودی بوده. در حالی که هیچ یهودی در میان انصار نبوده است.

ج) حمیدی در کتاب الجمع بین الصحیحین این روایت را نقل کرده است:

إنّ ناساً من الانصار قالوا يوم حنين[۶۶]، حين أفاء الله على رسوله من أموال هوازن ما أفاء، فطفق رسول الله صلى الله عليه وسلم يعطي رجالاً من قريش المائة من الابل، فقالوا: يغفر الله لرسول الله صلى الله عليه وسلم، يعطي قريشاً ويتركنا وسيوفنا تقطر من دمائهم». عن أنس: «إنّ الانصار قالت: إذا كانت الشدّة فنحن ندعى ويعطى الغنائم غيرنا…[۶۷]

اهل سنت طبق حدیث مذکور می‌بایست ملتزم به کفر انصار بشوند؛ چرا که به حکم نبی مکرم اسلام صلی الله علیه وآله راضی نبوده و طعنه زده اند. اما چنین نگفته اند.

د) ذهبی در سیر أعلام النبلاء روایت ذیل را نقل کرده است:

قال سعد بن عبادة: يا رسول الله! لو وجدت مع أهلي رجلاً، لم أمسّه حتى آتي بأربعة شهداء؟ قال رسول الله صلى الله عليه وسلم نعم، قال: كلاّ والذي بعثك في الحقّ! إن كنت لاعاجله بالسيف قبل ذلك، قال رسول الله صلى الله عليه وسلم اسمعوا إلى ما يقول سيّدكم إنّه لغيور، وأنا أغير منه، والله أغير منّي[۶۸]

سعد بن عباده که از بزرگان خزرج بود، از نبی مکرم اسلام صلی الله علیه وآله وسلم سوال کرد: اگر در کنار همسرم مردی را مشاهده کنم، قبل از آوردن چهار نفر شاهد نباید کاری کنم؟ حضرت فرمودند: بله. سعد گفت: هرگز! قسم به خدایی که شما را بر حق فرستاد، با شمشیر او را می‌کشم!! رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم فرمودند: ببینید بزرگ قبیله‌تان چه می‌گوید… او مرد غیوری است و غیرت کن از او بیشتر و غیرت خداوند از من بیشتر است.

با توجه به روایت مذکور، اهل سنت باید قائل به کفر سعد بن عباده شوند ولی او را از صحابی پیامبر می‌دانند.

امثال این روایات فراوان است که ذکر جملگی آن ها از این مجال خارج است.

نتیجتا روایاتی که دلالت بر فاروق بودن عمر بن خطاب داشت، جملگی یا مشکل سندی و یا مشکل دلالی داشتند.

لذا علامه عظیم الشأن میر حامد حسین هندی رضوان الله تعالی علیه در کتاب شریف شوارق النصوص در این زمینه فرموده اند:

إنّ روايات تسمية عمر بالفاروق شديدة الاضطراب، بيّنة الاختلاف، عظيمة التهافت، واضحة التباين. فبعضها يدلّ على أنّ تسمية عمر بالفاروق كان في قصّة قتله هذا الّذي ذكروا من حاله ماذكروا!. وبعضها صريح في أنّ تسميته بالفاروق كان في إبتداء إسلامه، أوّل ما أسلم ودعا رسول الله (صلى الله عليه وآله وسلم) إلى الاظهار وترك الاختفاء، وقد نقلوا ذلك عن عمر نفسه!. وبعضها ينادي بأنّ جبرئيل قد أخبر يوماً رسول الله (صلى الله عليه وآله وسلم) بأنّ إسمه في السماء فاروق![۶۹].

روایات تسمیه عمر به فاروق دارای اضطراب شدید و بیان کننده اختلاف و و عدم انسجام و تعارض آشکار است؛ چرا که برخی از این روایات دلالت دارند بر این که تسمیه عمر به فاروق مربوط به جریان قضاوت او بین مرد یهودی و منافق و کشتن منافق توسط عمر است. و بعضی از روایات تصریح کرده‌اند که تسمیه عمر به فاروق مربوط به اسلام آوردن او است که وقتی ایمان آورد از رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم درخواست اطهار اسلام  در بین مردم و ترک اختفاء را کرد و این روایت را از لسان خود عمر نقل کرده اند. برخی از روایات دلالت دارد بر این که روزی جبرئیل به نبی مکرم اسلام صلی الله علیه وآله وسلم خبر داد که اسم عمر در آسمان فاروق می‌باشد.

ادله تسمیه لقب فاروق به عمر توسط اهل کتاب[۷۰]

با بررسی صورت گرفته در منابع اهل سنت، ادله ای مبنی بر تسمیه لقب فاروق توسط اهل کتاب به عمر بدست آورده‌ایم که در دو بخش به بیان این ادله می‌پردازیم:

۱. کلام علماء اهل سنت

برخی از بزرگان اهل سنت به تصریح بیان کرده‌اند که لقب فاروق را اهل کتاب به عمر داده‌اند که به نقل کلاً چند تن می‌پردازیم:

  1. ابن کثیر: المُلَقَّبُ بِالْفَارُوقِ قِيلَ لَقَّبَهُ بذلك أهل الكتاب[۷۱].
  2. طبری در تاریخش این‌گونه نقل کرده است: ‌أَوَّلُ مَنْ ‌سَمَّاهُ بِهَذَا الاسْمِ ‌أَهْلُ الْكِتَابِ.[۷۲]
۲. روایات صحیحه

در منابع اهل سنت روایاتی مبنی بر تسمیه لقب فاروق به عمر توسط اهل کتاب وجود دارد که به چند مورد اشاره می‌کنیم:

  1. أخبرنا يعقوب بن إبراهيم بن سعد عن أبيه عن صالح بن كيسان قال: قال ابن شهاب[۷۳]: بلغنا أنّ أهل الكتاب كانوا أوّل مَن قال لعمر الفاروق، وكان المسلمون يأثرون ذلك من قولهم ولم يبلغنا أنّ رسول الله، – صلى الله عليه وسلم -، ذكر من ذلك شيئًا.[۷۴]

یعقوب بن ابراهیم بن سعد از پدرش از صالح بن کیسان از ابن شهاب نقل می‌کند: خبر داده‌اند ما را که اهل کتاب اولین کسانی بودند که به عمر فاروق گفتند و مسلمانان از کلام اهل کتاب اثر پذیری کردند. و به ما خبر نرسیده است که رسول خدا صلی الله علیه وسلم در این رابطه چیزی گفته باشد.

بررسی رجال روایت مذکور:

  1. یعقوب بن ابراهیم بن سعد:

قال عثمان بْن سَعِيد الدارمي: سألت يحيى بْن مَعِين عَن يعقوب بْن إِبْرَاهِيم بْن سعد، فقال: ثقة. قُلْتُ: فأخوه؟ قال: ثقة وكذلك قال ابن طهمان، عن يحيی. و قال عَباس الدُّورِي، عَن يحيى بْن مَعِين: سمعت” المغازي” من يعقوب بْن إِبْرَاهِيم بْن سعد. و قال العجلي: ثقة. و قال أَبُو حاتم : صدوق وذكره ابنُ حِبَّان في كتاب الثقات.[۷۵] 

عثمان بن سعید الدریمی گفت: از یحیی بن معین درباره یعقوب بن ابراهیم بن سعد پرسیدم، گفت: او ثقه است. گفتم: پس برادرش؟ گفت: او نیز ثقه است، و ابن طهمان نیز از یحیی چنین گفته است. و عباس الدری از یحیی بن معین نقل کرده که او چنین می‌گوید: «مغازی» را از یعقوب بن ابراهیم بن سعد شنیدم. اجلی چنین گفته است: ثقه است. و ابوحاتم گفت: او راستگو است و ابن حبان از او در کتاب الثقات یاد کرده است.

  1. ابراهیم بن سعد القرشی:

قال عَبد الله بْن أحمد بْن حنبل عَن أبيه: ثقة. وقال صالح بْن أحمد بْن حنبل عَن أبيه: أحاديثه مستقيمة و قال أحمد بْن سعد بْن أَبي مريم، والمفضل بْن غسان الغلابي، عَن يحيى بْن مَعِين: ثقة. زاد ابْن أَبي مريم: حجة وَقَال أبو حاتم: ثقة وَقَال عَبْد الرحمن بْن يوسف بْن سَعِيد بْن خراش: صدوق صدوق من أهل المدينة، وأبوه كان من جلة المسلمين، كان على قضاء المدينة.[۷۶] 

عبدالله بن احمد بن حنبل از پدرش نقل کرده: او ثقه است. و صالح بن احمد بن حنبل از پدرش نقل: احادیث او مستقیم است. ابن ابی مریم افزود: ثقه، و ابوحاتم گفت: ثقه است و عبدالرحمن بن یوسف بن سعید بن خراش گفت: صدوق، صدوق از اهل مدینه، و پدرش از مسلمانان بزرگوار بود.

  1. صالح بن کیسان المدنی ابوالحارث:

قال حرب بن إسماعیل : سئل أَحْمَد بْن حنبل عَنْهُ فَقَالَ: بخ بخ وَقَال إسحاق بْن منصور، عَن يحيى بْن مَعِين: ثقة. وَقَال عَباس الدُّورِيُّ، عَنْ يحيى بْن مَعِين: ليس به بأس في الزُّهْرِيّ. و وثقه ایضا النسائی و ابن خراش و قال ابن عبد البر: کان کثیر الحدیث ، ثقة. و قال ابن حجر: ثقة ثبت فقیه.[۷۷]

حرب بن اسماعیل گفته است: از احمد بن حنبل در این باره سؤال شد، گفت: نیکو است. اسحاق بن منصور از یحیی بن معین نقل می‌کند که: او ثقه است. عباس الدوری از یحیی بن معین نقل می‌کند که: در مورد زهری بأسی نیست.  نسایی و ابن خراش نیز او را ثقه دانسته‌اند و ابن عبدالبر گفته است: او حدیث بسیار  نقل کرده و ثقه است.  و ابن حجر گفت: او ثقه و فقیه است.

  1. محمد بن مسلم بن شهاب الزهری:

وقَال البُخارِيُّ عن علي بْن المديني: له نحو ألفي حديث.و قال أَبُو مسعود أَحْمَد بن الفرات الرازي: ليس فيهم أجود مسندا من الزُّهْرِيّ. كان عنده ألف حديث وَقَال مُحَمَّد بْن سعد : قَالُوا: وكان الزُّهْرِيّ ثقة، كثير الحديث والعلم والرواية فقيها جامعا وَقَال سفيان بْن عُيَيْنَة عَن عَمْرو بن دينار: ما رأيت أنص للحديث من الزُّهْرِيّ و ایضاُ قال سُفْيَان بْن عُيَيْنَة : قال أَبُو بكر الهذلي: قد جالست الحسن، وابن سيرين، فما رأيت أحدا أعلم منه، يعني الزُّهْرِيّ.[۷۸]

بخاری از علی بن مدینی می‌گوید: او حدود دو هزار حدیث دارد. ابو مسعود احمد بن فرات رازی گفته است: از جهت اسناد بهتر از زهری در بینشان نیست. و او هزار حدیث داشت و محمد بن سعد گفته است: گفتند: زهری ثقه بود و حدیث و علم و روایت بسیار داشت و فقیه جامع بود.سفیان بن عیینه از عمرو ب دینار نقل کرده است: حدیثی بهتر از زهری ندیدم. و همچنین سفیان بن عیینه از قول ابوبکر هذلی گفته است:  به همراه حسن و ابن سیرین نشسته بودم. داناتر از او یعنی زهرى ندیدم.

لذا در بررسی سلسله روات این روایت، روایت صحیح السند می باشد.

۲. حدثنا مُحَمَّدُ بْنُ ثَوْرٍ، وَعَبْدُ الرَّزَّاقِ، عَنْ مَعْمَرٍ، عَنْ أَيُّوبَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِيرِينَ، عَنْ عُقْبَةَ بْنِ أَوْسٍ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَمْرِو بْنِ الْعَاصِ، رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمَا قَالَ: وَجَدْتُ فِي بَعْضِ الْكُتُبِ: يَوْمَ غَزَوْنَا يَوْمَ الْيَرْمُوكِ «أَبُو بَكْرٍ الصِّدِّيقُ أَصَبْتُمُ اسْمَهُ، عُمَرُ الْفَارُوقُ قَرْنٌ مِنْ حَدِيدٍ أَصَبْتُمُ اسْمَهُ، عُثْمَانُ ذُو النُّورَيْنِ أُوتِيَ كِفْلَيْنِ مِنَ الرَّحْمَةِ لِأَنَّهُ قُتِلَ مَظْلُومًا أَصَبْتُمُ اسْمَهُ [۷۹]

محمد بن ثور و عبد الرزاق از معمر از ایوب از محمد بن سیرین از عقبة بن اوس از عبدالله بن عمرو عاص نقل می‌کند: در برخی از کتب یافتم: در روز حمله به یرموک: ابوبکر صدیق. نام گذاشتم. عمر فاروق. نام گذاشتم. عثمان ذو النورین. به او دو ضامن رحمت داده شده است؛ زیرا مظلومانه کشته شده. نام گذاشتم.[۸۰]

بررسي رجال روایت مذکور:

  1. مُحَمد بن ثور الصنْعَانِي، أَبُو عَبْد اللَّهِ العابد:

قال الْحُسَيْن بْن الْحَسَن الرازي، عَنْ يحيى بْن مَعِين: ثقة و قال ابن الجنيد عَنه: ثقةكثير الحديث . وكذلك قال النَّسَائي. وَقال عَبْد الرَّحْمَنِ بْن أَبي حَاتِم: سَأَلتُ أَبِي فقلت له: مَا حال ابن ثور؟ قال: الْفَضْل، والعبادة، والصدق. وقال البُخارِيُّ : قال لي إِبْرَاهِيم بْن مُوسَى: قال لنا عَبْد الرَّزَّاقِ: مُحَمَّد بْن ثور صوام قوام. روى له أَبُو دَاوُد، والنَّسَائي.[۸۱]

حسین بن الحسن رازی از یحیی بن معین نقل کرده است: او ثقه است و ابن الجنید یحیی بن معین نقل کرده که: او ثقه است و احادیث بسیار دارد. نسائی هم چنین گفته است.  عبدالرحمن بن ابی حاتم گفته است: از پدرم پرسیدم: وضعیت ابن ثور چگونه است؟  فرمود: اعتبار و عبادت و صداقت.  بخاری گفته است: ابراهیم بن موسی به من گفت: عبدالرزاق به ما گفت: محمد بن ثور قوام دارد.  از ابوداود و نسائی برای او روایت شده است.

  1. عبد الرزاق بن همام بن نافع الحميري:

وقال أَبُو زُرْعَة الدمشقي، عَن أَبِي الحسن بن سميع، عن أحمد بن صالح المِصْرِي: قلت لأحمد بن حنبل: رأيت أحدا أحسن حديثا من عبد الرزاق؟ قال: لا. قال أبو زُرْعَة: عبد الرزاق أحد من ثبت حديثه.[۸۲] 

ابوزرعه دمشقی از ابوالحسن بن سمیع از احمد بن صالح المصری نقل می‌کند: به احمد بن حنبل گفتم: شخصی را دیده ای در حدیث که از عبدالله رزاق بهتر باشد؟  او گفت نه.  ابوزرعه می‌گوید: عبدالرزاق از کسانی است که احادیثش ثابت شده است.

  1. معمر بن راشد الأزدي الحداني ، أبو عروة ابن أَبي عَمْرو البَصْرِيّ:

قال أبو الْحَسَنِ الميموني. عن أَحْمَد بْن حنبل: لا تضم أحدا إِلَى معمر إلا وجدته يتقدمه فِي الطلب كَانَ من أطلب أهل زمانه للعلم. وَقال الفضل بْن زياد: سمعت أَبَا عَبد اللَّهِ يَقُول: ليس يضم إِلَى معمر أحد إلا وجدته فوقه، رحل فِي الحديث إِلَى اليمن وهو أول من رحل، يعني إِلَى اليمن. وقال عثمان بْن سَعِيد الدارمي : سألت يحيى بْن مَعِين قُلْتُ: ابْن عُيَيْنَة أحب إليك في الزُّهْرِيّ أو معمر؟ قال: معمر قُلْتُ: معمر أحب إليك أو صالح بن كيسان؟ قال: معمر. قُلْتُ: معمر أحب إليك أو يونس؟ قال: معمر. وقال معاوية بْن صالح، عَنْ يحيى بْن مَعِين: ثقة.[۸۳] 

ابوالحسن المیمونی از احمد بن حنبل نقل کرده است: احدی را به معمر ملحق مکن مگر اینکه معمر از او مقدم باشد در طلب علم. او از طالب‌ترین افراد زمان خود در علم بوده است.  فضل بن زیاد می‌گوید: از اباعبدالله شنیدم که می‌گفت: هیچ کس به معمر نمی‌پیوندد مگر اینکه او را بالاتر از او می‌یابم. معمر اولین کسی بود که برای طلب حدیث به یمن رفت.  عثمان بن سعید الدارمی گفته است: از یحیی بن معین پرسیدم: ابن عیینه نزد تو از زهری محبوب‌تر است یا معمر؟  گفت: معمر گفتم: معمر نزد تو محبوب‌تر است یا صالح بن کیسان؟  گفت: معمر.  گفتم: معمر نزد تو محبوب‌تر است یا یونس؟  گفت: معمر.  و معاویه بن صالح از یحیی بن معین گفت: معمر و معاویه بن صالح گفته است:او ثقه است.

  1. أَيُّوب بن أَبي تميمة، واسمه كيسان، السختياني:

قال البخاري، عن علي ابن المديني: له نحو ثمان مئة حديث. و قال وهيب بْن خالِد، عن الجعد أبي عثمان: سمعت الحسن يقول: أَيُّوب سيد شباب أهل البصرة. و قال أَبُو الوليد عن شعبة: حدثني أَيُّوب، كَانَ سيد الفقهاء. و قال أَبُو دَاوُدَ، عن شعبة: ما رأيت مثل أَيُّوب، ويونس بْن عُبَيد، وابن عون وَ قال أَبُو بكر بْن أَبي خيثمة عَن يحيى بن مَعِين: أَيُّوب ثقة، وهُوَ أثبت من ابن عون، وإذا اختلف أَيُّوب وابن عون فأيوب أثبت منه.[۸۴]

بخاری از علی بن مدینی می گوید: او حدود هشتصد حدیث دارد.  وهیب بن خالد به نقل از جعد ابی عثمان گفته است: از حسن شنیدم که می‌گفت: ایوب سرور جوانان اهل بصره است.  ابوالولید از شعبه می‌گوید: ایوب به من گفت که او سرور فقها بود.  و ابو داود از شعبه گفت: من امثال ایوب و یونس بن عبید و ابن عون را ندیده ام. و ایوب ثقه است. او از ابن عون قابل اعتمادتر است و اگر ایوب و ابن عون اختلاف کنند، ایوب از او قابل اعتمادتر است.

  1. مُحَمَّد بن سيرين الأنصارِيّ، أبو بكر بْن أبي عُمَرة البَصْرِيّ:

قال أبو طالب، عَن أحمد بْن حَنْبَل: مُحَمَّد بْن سيرين من الثقات. و قال إِسْحَاق بْن مَنْصُور ، عَنْ يحيى بْن مَعِين ثقة. و قال العجلي : بصري، تابعي، ثقة. وقال مُحَمَّد بْن سعد : كَانَ ثقة مأمونا، عاليا، رفيعا، فقيها، إماما، كثير العلم، ورعا، وكان به صمم.[۸۵]

ابوطالب از قول احمد بن حنبل نقل می‌کند: محمد بن سیرین از افراد ثقات است. است.  و اسحاق بن منصور از یحیی بن معین نقل کرده که او ثقه است. عجلی نیز گفته است: بینش اهل بصره و از تابعین و ثقه است.  و محمد بن سعد گفت: او امین و ثقه و بلند مرتبه و فقیه و امام و دانا و پارسا بود و دارای علم فراوان و خاشع بود.

  1. عقبة بن أوس ، ويُقال: يعقوب بن أوس:

و قال أحمد بن عبد الله العجلي : بصري تابعي ثقة. و قال مُحَمَّد بْن سعد. : كَانَ ثقة، قليل الحديث. وذكره ابنُ حِبَّان في كتاب الثقات.[۸۶]

احمد بن عبدالله عجلی گفته است: اهل بصره و از تابعین و ثقه است.  و محمد بن سعد گفته است: ثقه و احادیث کمی از او رسیده است.  ابن حبان در کتاب الثقات به آن اشاره کرده است.

  1. عَبد الله بْن عَمْرو بْن العاص بن وائل بْن هاشم:

قال أَبُو هُرَيْرة: ما كَانَ أحد أكثر حديثا عَنْ رَسُول اللَّهِ صلى الله عليه وسَلَّمَ مني إلا عَبد اللَّهِ بن عَمْرو، فإنه كَانَ يكتب، وكنت لا أكتب[۸۷]. و قال شفي بن ما، عَنْ عَبد اللَّهِ بْنِ عَمْرو: حفظت عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم ألف مثل[۸۸].

ابوهریره گفته است: هیچ‌کس از رسول خدا صلی الله علیه و آله بیشتر از من حدیث نداشت، مگر عبدالله بن عمرو که می‌نوشت و من نمی‌نوشتم.  و شفی از عبدالله بن عمرو نقل کرده است: از رسول خدا صلی الله علیه و آله هزار ضرب المثل حفظ کردم.

 در بررسی سلسه روات نتیجه می‌گیریم که این روایت هم صحیح السند است.

خلفا و انعدام و جعل احادیث

پس از شهادت نبی مکرم اسلام صلی الله علیه وآله وسلم، کسانی که خود را خلیفه و جانشین ایشان می‌دانستند، با نقل نگرش حدیث مخالفت کرده و اجازه ندادند ناقلان حدیث، احادیث را جمع‌آوری کنند و احادیثی که در زمان حیات ایشان مکتوب شده بود را یا سوزاندند و یا شستند. در فصل پایانی مقاله به تفکیک خلفا، به چند شاهد اشاره می‌کنیم:

ابوبکر و نقل و نگارش حدیث

۱. ابن قتیبه دینوری می‌گوید: بسیاری از بزرگان صحابه مثل ابوبکر، به ندرت از پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله وسلم روایت نقل می‌کردند.[۸۹]

۲. ذهبی از قول عایشه نقل کرده است: پدرم ۵۰۰ حدیث نبوی جمع‌آوری کرده بود. شبی متوجه شدم پدرم آرام و قرار ندارد. نگران شدم از او سوال کردم: آیا خبر بدی به شما رسیده؟ ابوبکر چیزی نگفت. وقتی صبح شد پدرم گفت: احادیثی را که نزد تو است بیاور. آوردم و بعد آتش طلب کرد و همه احادیث را سوزاند!!! سؤال کردم چرا این کار را کردی؟ گفت: ترس این را داشتم که بمیرم و این نوشته ها از من باقی بماند و در میان آن‌ها احادیثی باشد که اصلیت نداشته باشد!!![۹۰]

عمر و نقل و نگارش حدیث

عمر نسبت به ابوبکر سخت‌گیری بیشتری نسبت به نقل و نگارش حدیث انجام داد:

۱. قرظة بن کعبه نقل می‌کند: عمر ما را راهی عراق کرد و تا نقطه صرار به همراه ما پیاده آمد. بعد از ما سؤال کرد می‌دانید چرا همراه شما آمده ام؟ گفتیم به قصد بدرقه؟ عمر گفت: علاوه بر آن میخواستم به شما بگویم که شما به شهری می‌روید که صدای تلاوت قرآن مثل زنبوران عسل به گوش می‌رسد. مبادا با نقل احادیث پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم آن ها را از تلاوت قرآن باز دارید. وقتی قرظه به عراق رسید مردم به او گفتند: حدیثی برای ما نقل کن. گفت: عمر مرا از این کار نهی کرده است.[۹۱]

۲. یحیی بن جعده نقل می‌کند که عمر ابتدا درصدد این بود که سنت رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم را بنویسد. اما به این نتیجه رسید که ننویسد. و به همه شهر ها نامه نوشت که هر کس چیزی از سنت پیامبر را در اختیار دارد، آن را محو و نابود کند.[۹۲]

۳. عبد الله بن علاء می‌گوید: از قاسم بن محمد در خواست کردم که حدیثی را برای من بنویسد. قاسم گفت: احادیث در زمان عمر فراوان شد و عمر فرمان به سوزاندن احادیث داد و گفت: آیا مثناتی مثل مثناة اهل کتاب تهیه‌ کرده‌اید؟[۹۳]

لذا با توجه به ای شواهد و شواهد دیگر، خلیفه دوم عامل اصلی منع نقل و کتابت حدیث، در اسلام است.

عثمان و نقل و نگارش حدیث

ابن سعد از محمود بن ابی روایت کرده است که عثمان بر منبر بود و اعلام کرد: برای کسی جایز نیست که حدیثی از پیامبر نقل کند مگر در زمان خلافت عمر و ابابکر شنیده باشد.[۹۴]

باید توجه داشت که ابتدا منع کتابت حدیث، با ممانعت از نوشته شدن  وصیت پیامبر و گفتن: حسبنا کتاب الله، شروع شد و در دوره خلافت ابابکر و عمر و عثمان، اصحاب پیامبر در۰ محدودیت شدیدی قرار گرفتند. به طوری که ابوهریره می‌گوید: ما نمی‌توانستیم بگوییم: قال رسول الله ، تا زمانی که عمر از دنیا رفت.[۹۵] لذا با گذشت زمان و نقل نشدن احادیث، زمینه کامل برای جعل روایات توسط خلفا ایجاد گردید و بین مردم انتشار یافت.

از جمله روایات جعلی که به نبی مکرم اسلام صلی الله علیه وآله وسلم نسبت داده‌اند، انتساب لقب فاروق به عمر است.

نتیجه

با بررسی دقیق روایات فاروق در کتب اهل سنت و مطالعه تاریخ سیره خلفا بعد از شهادت نبی مکرم اسلام صلی الله علیه وآله وسلم، به این نتیجه رسیدیم: روایاتی که دلالت بر انتساب لقب فاروق به عمر می‌کنند، یا از جهت سندی غیر معتبر بود و یا از جهت دلالی مخدوش می‌باشند. و لقب فاروق توسط اهل کتاب به عمر داده شده است که دیگر فضیلتی برای او نیست و تنها کسی که توسط نبی مکرم اسلام صلی الله علیه وآله وسلم به عنوان فاروق امت اسلام معرفی شده است، حضرت مولی الموحدین یعسوب الدین امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیهما سلام الله است.

پی‌نوشت‌ها

[۱] المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۱۰۷.

نکته: عده ای علما اهل سنت همچون: سیوطی و ارموی و کنانی، المستدرک را در زمره صحاح سته میدانند. البته واژه صحاح سته دقیق نیست؛ زیرا فقط دو کتاب صحیح بخاری و صحیح مسلم صحیح هستند.

[۲] سیر أعلام النبلاء ، ج۱۴، ص۱۲۹.

[۳] شرح نهج‌البلاغه ابن ابی الحدید معتزلی، ج۱۱ ،ص۴۴.

[۴] تعریف لقب در علم اصول و نحو: لقب، در اصطلاح علمای اصول به معنای هر اسمی است که موضوع حکم قرار می‌گیرد، چه اسم مشتق باشد و چه اسم جامد ، مانند: الفقیر در جمله اطعم الفقیر. و در اصطلاح علمای نحو ، مقابل اسم و کنیه بوده و به معنای هر اسمی است که مشعر به مدح و یا ذم می‌باشد، مانند: محمود به معنای پسندیده و سفّاح به معنای خون ریز.

[۵]لسان العرب ،ج۱۰ ،ص۳۰۳.

[۶] تاج العروس من جواهر القاموس، ج۲۶ ،ص۲۸۲.

[۷] اللباب فی قواعد اللغة، ص۲۴۸.

[۸] . به دلیل اینکه محل بحث در تسمیه عمر بن خطاب به فاروق است و تسمیه همان وضع است و واضع هم باید یک نفر باشد. و امکان ندارد که وضع را دو نفر انجام دهند. در نتیجه باید در صدد این مطلب باشیم که چه کسی لقب فاروق را برای عمر وضع کرده است. حال وقتی در روایات عامه در واضع اختلاف وجود دارد، موجب اضطراب خواهد شد؛ زیرا همانطور که اشاره شد به دلیل اینکه واضع باید واحد باشد، نمیشود بین روایات وارده در منابع عامه جمع کرد.

با بررسی دقیقی که در روایات وارده در منابع عامه صورت گرفت به این نتیجه رسیدم که روایاتی که دلالت بر تسمیه عمر به فاروق توسط خداوند و یا رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم و یا جبرئیل دارد، از جهت سندی مخدوش بود لذا وضع لقب فاروق توسط اهل کتاب انجام شده است. لذا اضطراب بدوی هست.

[۹] تهذیب اللغة، ج۹ ،ص۹۸.

[۱۰]  تهذیب اللغة، جلد۲ ص۹۸

[۱۱] لسان العرب، ج۱۰ ،ص۲۸۲.

[۱۲] تاج العروس من جواهر القاموس، ج۱۳ ،ص۳۹۲.

[۱۳] العین، ج۵ ،ص۱۴۸.

[۱۴] تاریخ طبری، ج۴ ،ص۱۹۵.

[۱۵] مؤید برای ضعف و جعلی بودن روایات تسمیه عمر به فاروق ، کلام کابلی در ذیل حدیث طیر است. حدیث طیر از احادیث مشهوره متواتره است که ۳۵ نفر از صحابه از طریق انس و غیره از رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم این روایت را نقل کرده اند. محدثان بزرگ عامه در مورد حدیث طیر کتب و رساله های نوشته اند. این حدیث در مصادر معتبر عامه از جمله صحاح سته موجود است. در کتاب احقاق الحق سید مرعشی برای حدیث نزدیک به ۱۰۰ منبع از منابع عامه نقل کرده است از جمله: ترمذی، تبریزی صاحب مشکاة ، خوارزمی ، ابونعیم ، بلاذری، طبری، سمعانی، ابن شاهین و بیهقی. إحقاق الحق، ج۵، ص ۳۱۸ الی ۳۶۸.

اما در عین حال کابلی که یکی از علمای عامه است، حدیث طیر را رد کرده است؛ زیرا این حدیث ب گونه های مختلفی نقل شده است که پرنده کباب شده،کبک بوده یا هوبره. و این اختلاف را دلیل بر کذب و جعلی بودن روایت گرفته است. در حالی که گفته شد حدیث طیر را تقاث اعلام و اساطین و ارکان اهل سنت  نقل کرده اند.

همین مطلب در احادیث تسمیه عمر به فاروق هم مطرح میشود..

[۱۶]  الإصابة فی تمییز الصحابة، ج۴، ص۴۸۶.

[۱۷] با عنایت به این که مقاله در اختیار عموم مردم قرار میگیرد، که نوعا آشنایی با علم رجال و اصطلاحات آن ندارند، جهت آشنایی با اصطلاحات رایج در این علم، متذکر نکته خواهم شد:

به دلیل اینکه بنای علما در بیان احوالات راویان  بر اختصار بوده است، لذا الفاظ خاصی را برای توثیق یا جرح راوی بکار برده اند که این الفاظ در عین اختصار، دلالت بر قوت یا ضعف وثاقت یا جرح راویان هم مینماید. این مطلب با ذکر چهار مثال روشن خواهد شد: ۱. عینٌ من عیون اصحابنا: این عبارت یکی از الفاظی است که دلالت بر بالاترین درجه وثاقت راوی میکند. ۲. لا بأس به: این عبارت دلالت بر مرتبه پایین وثاقت میکند. ۳. أکذب الناس: این دلالت بر بالاترین مرتبه ضعف می‌کند. ۴. لیس بذاک القوی: که دلالت بر مرتبه پایین ضعف مینماید.

برای پی بردن به مراتب جرح و تعدیل رجال اهل سنت، به کتاب نزهة النظر فی توضیح نخبة الفکر ابن حجر عسقلانی تحقیق عبدالله رحیلی از صفحه ۱۸۰ خاتمة الی ص۱۸۷ مراجعه شود.

[۱۸]  حدیث مَتْروک حدیثی که راوی آن متهم به دروغ‌گویی بوده و روایاتش مخالف قواعدِ واضح و معلوم باشد. همچنین به احادیثی که راویانش زیاد اشتباه کرده و اهل فسق فراوان باشند، نیز حدیث متروک گفته‌اند. به راویان این نوع احادیث، متروک یا متروک‌الحدیث گفته می‌شود که در بدترین مراتب جرح و پایین‌ترین نوع از احادیث ضعیف، قرار دارد. همچنین در تعریف «متروک» چنین گفته اند:  روایتی که مخالف قواعد معلوم و ضروری در شرع باشد. «مقدمة فی اصول الحدیث، ص ۶۴ و ۶۵» برخی دیگر گفته اند: متروک کسی است که بخاطر جرح در دین یا تهمت به کذب، او را ترک کرده اند. « توضیح الافکار لمعانی تنقیح الانظار، ج۲ ص۱۷۰» برخی دیگر گفته اند: یکی از صفات شخص متروک عدم ضبط است. « علوم الحدیث و مصطلحه ج۱، ص۲۸۲» برخی دیگر گفته اند: متروک یعنی کسی که متهم به کذب بوده یا اینکه اوهام او بیش از قول درست او باشد. « المقترح فی اجوبة بعض الاسئلة المصطلح ص۱۴۴»

[۱۹] تهذیب الکمال، ج۲ ،ص ۳۴۹ الی ۳۵۱.

[۲۰]  توجه به این نکته خالی از لطف نیست که اسحاق بن ابی فروة به شخص دیگری به نام اسحاق بن محمد بن اسماعیل بن عبدالله بن ابی فروة الفروی نیز اطلاق میشود به بررسی احوالات او میپردازیم:

نسائی در مورد او چنین گفته است: لیس بثقةٍ و یوسف المزی در مورد او چنین گفته است:

وَقال أبو الحسن الدارقطني حينما سأله حمزة بن يوسف السهمي: ضعيف، وقد روى عنه البخاري ويوبخونه في هذا وَقال الساجي: فيه لين، روى عن مالك أحاديث تفرد بها. وَقال العقيلي: جاء عن مالك بأحاديث كثيرة لا يتابع عليها، وَقال الآجري: سألت أبا دود عنه فوهاه جدا، ونقم عليه روايته عن مالك حديث الافك

دارالقطنی در مورد او گفته است: اسحاق بن محمد ضعیف است و محمد بخاری از طریق اسحاق بن محمد روایت نقل کرده است که او را بخاطر انجام این کار سرزنش کرده اند. ساجی گفته است اسحاق بن محمد روایاتی از مالک نقل کرده است که شخص دیگری نقل نکرده است عقیلی گفته است: از طریق اسحاق احادیث زیادی از مالک صادر شده که قابل پیگیری نیست. آجری از ابوداود کرده است و ابوداود نسبت به اسحاق انتقاد زیادی کرد و گفت: ما از اسحاق به جهت مثل حدیث افک از مالک ایراد میگیریم.

در نتیجه،مراد از اسحاق بن ابی فروة، چه اسحاق بن عبدالله باشد که در سال ۱۴۴ ه_ق به هلاکت رسید باشد و یا اسحاق بن محمد که متوفی سال ۲۶۶ ه_ق باشد، نتیجه واحد بوده و هیچ یک ثقه نبوده و هر دو کذاب و ضعیف متروک می‌باشند. لذا روایت مذکور قابل استناد نیست.

نکته پایانی در مورد روایت اسحاق این است که: گرچه تشابه در اسم رواة در جایی مورد بررسی قرار می‌گیرد که دو راوی در یک طبقه باشند و حال آنکه در ما نحن فیه حدود ۱۲۰ سال بین این دو شخص فاصله زمانی وجود دارد، و با بررسی صورت گرفته اسحاق بن محمد روایتی از ابن عباس به صورت مستقیم نمی‌تواند نقل کند لذا به یقین این روایت از طریق اسحاق بن عبدالله بن ابی فروة ایراد شده است. اما بررسی احوالات اسحاق بن محمد صرفا جهت رفع شبهه و ازدیاد یقین به ضعف و جعلی بودن روایت مطرح  گردید.

[۲۱] حلیة الاولیاء و طبقات الاصفیاء، ج۱، ص۴۰. دلائل النبوة، ص۲۴۱.

[۲۲] اسد الغابة فی معرفة الصحابة، ج۴، ص۱۳۷.

[۲۳] الضعفاء و المتروکین، ص۲۱۷، ترجمه ۵۵۷.

[۲۴] طبقات الکبری، ج۳، ص۲۵۱.

[۲۵] فرندة: ثوب معروف معرب. کتاب سنط النجوم العوالی فی أنباء الاوائل و التوالی، ج۲ ،ص۴۳۷. البته طبق تحقیق انجام شده در الدیباج، ص۲۳ و اللآلئ المصنوعه، ج۱ ،ص۲۷۲ و ص۲۸۳ و المجروحین لابن حبان، ج۱ص ۳۵۶ و تاریخ بغداد، ج۱۳ ،ص۳۸ و برخی دیگر از منابع اهل سنت عبارت فریدة ذکر شده است.

[۲۶] عبارات سه روایت نزدیک به هم هستند. روایت مذکور از ۳ طریق ابن عباس و ابی درداء و جعفر بن محمد از پدر و جدش نقل شده است. در سلسله روات روایت ابن عباس، علی بن حنبل رقی وجود دارد که ابن حبان او را تکذیب کرده و همچنین راوی دیگر: معروف بن ابی معروف بلخی  است که ابن عدی در مورد او گفته است: سرقت حدیث می‌نمود.

در سلسله روات حدیث جعفر بن محمد، شخصی به نام عبد الرحمن بن عرفان ابوبکر الصوفی قرار دارد که یحیی بن معین در مورد او گفته است: کذاب مکذب و همچنین محمد بن مجیب که ابن معین او را او را تکذیب کرده است. جهت اطلاعات بیشتر به منابع ذیل مراجعه بفرمایید:

میزان الاعتدال ذهبی، ج۵ ،ص۱۴۴. و لسان المیزان ابن حجر، ج۳ ،ص۴۲۳ و المغنی فی الضعفاء ذهبی، ج ۲ ،ص۶۶۹. الکامل ابن عدی، ج ۶ ،ص۳۲۵. و غیره.

[۲۷] از جمله: تفسیر ثعلبی، ج ۲۳، ص ۱۷۹. و تاریخ بغداد ج۱۳، ص۳۸. و …

[۲۸] هذا حَدِيث لَا يَصح، وَالْمُتَّهَم بِهِ عمر بن إِسْمَاعِيلَ قَالَ يَحْيَى: لَيْسَ بشئ كَذَّاب دجال سوء خَبِيث وَقَالَ النَّسَائِيّ وَالدَّارَقُطْنِيّ: مَتْرُوك الحَدِيث. الموضوعات ابن جوزی، ج۱، ص۳۲۷.

[۲۹]  الغدیر، ج۵، ص۵۲۰.

[۳۰] اللآلئ المصنوعة فی الاحادیث الموضوعة، ج۱ ،ص۲۷۲ و ۲۷۳.

[۳۱] تهذیب الکمال، ج۱۸، ۳۴۹، ترجمة۳۵۳۹.

[۳۲] تهذیب الکمال، ج۲۰، ص۱۱۰ الی ۱۱۶، ترجمه۳۹۴۱.

[۳۳] حدیث مرسله، حدیثی است که دچار ارسال و حذف اسناد باشد. اعم از این که همه راویان یا شماری از آنان حذف شده باشند.

تدلیس در حدیث، به عمل محدث و راوی گفته می‌شود که با آن عیب و ضعف سند روایت پوشانیده شود.

[۳۴]الموضوعات ج۱ ص۳۲۷.

[۳۵] فضائل الصحابة، ج۱، ص۴۲۳.

[۳۶] روایت مذکور، نمونه ای از اضطراب در دلالت است؛ چرا که در روایت اول بر عرش خداوند ابتدا لا اله الا الله نوشته شده اما اینجا ابتدا محمد رسول‌الله نوشته شده است. از طرفی در انتهای روایت دوم: عثمان ذو النورین می‌باشد که در حدیث قبل وجود ندارد.

[۳۷] الکامل فی الضعفاء الرجال، ج۶، ص۳۶۸.

[۳۸] لسان الميزان ج۴، ص۲۰۹. و میزان الاعتدال، ج۳، ص۱۱۷ ،ترجمه۵۸۰۰.

[۳۹] معجم الکبیر ج۱۱، ص۶۳ ،حدیث ۱۱۰۹۳.

[۴۰] حلیة الاولیاء، ج۳ ،ص۳۰۴.

[۴۱] الدیباج، ص۲۲ ،رقم ۴.

[۴۲] الکامل فی ضعفاء الرجال، ج۶ ،ص۳۲۵.

[۴۳] میزان الاعتدال، ج۳ ،ص ۱۸۴.

[۴۴] الکامل فی ضعفاء الرجال، ج ۵ ،ص۳۷۱.

[۴۵] تاریخ بغداد، ج۶، ص۱۳۱.

[۴۶] تاریخ بغداد، ج۸ ،ص ۳۰۹.

[۴۷] البدایة و النهایة، ج۷ ،ص۲۳۰.

[۴۸] لسان المیزان، ج۴ ،ص۲۱۰.

[۴۹] الشریعة، ج۵ ،ص ۲۳۰ ،حدیث:۱۸۲۵.

[۵۰] الکاشف فی معرفة من له روایة فی الکتب الستة، ج۲، ص۱۰۶، ترجمه ۴۳۴۵.

[۵۱] میزان الاعتدال ج۳، ص۱۰۶، ترجمه:۵۷۴۸.

[۵۲] الموضوعات، ج۱، ص۳۳۶.

[۵۳] اللآئی المصنوعة فی الحادیث الموضوعة، ج۱، ص۲۹۲.

[۵۴] تنزیه الشریعةالموفوعة عن اخبار الشنیعة الموضوعة، ج۱، ص۳۵۰.

[۵۵] الغدیر، ج۵، ص۵۰۲.

[۵۶] مخفی نماند، روایت مذکور در کتب ریاض النضرة فی مناقب العشرة،  ج۲ ،ص ۲۷۳ و تفسیر سمعانی، ج۱ ،ص۴۴۲ و انوار التنزیل و اسرار التاویل، ج۲ ،ص۸۰ و الکشاف، ج۱ص ۵۲۵ و برخی دیگر از منابع اهل سنت، بدون کلمه قیل آمده است.

[۵۷]مراقاة المفاتیح ، ج۹، ص۳۹۰۱، باب مناقب عمر.

روایت مذکور با تعبیر مشابه در کتب: تفسیر سمعانی، ج۱ ،ص۴۴۲ و در  تفسیر کشاف، ج۱ ،ص۵۲۵ و انوار التتزیل و أسرار التأویل، ج۲ ،ص۸۰ ذکر شده است.

[۵۸] در برخی نقل ها، علت مراجعه به نبی مکرم اسلام صلی الله علیه وآله وسلم رشوه نگرفتن ایشان ذکر شده است. مدارک التنزیل و حقائق التأویل، ج۱ ،ص۳۶۸ و غرائب القرآن و رغائب الفرقان، ج۲ ،ص۴۳۶.

[۵۹] تهذیب الکمال، ج ۴، ص۶.

[۶۰]  تهذیب الکمال، ج۲۵، ص۲۴۷ الی ۲۴۹.

[۶۱] تأویلات اهل السنة، ج۳ ،ص۲۳۵ و تفسیر سمعانی، ج۱ ،ص۴۴۲ و الکشاف، ج۱، ص۵۲۵ و انوار التنزیل و اسرار التاویل، ج۲ ،ص۸۰ و الدر المنثور فی التفسیر بالمأثور، ج۲ ،ص۵۸۲ و غیره … که تعداد منابع بسیار زیاد است.

[۶۲] به جهت اختصار در کلام فقط به یک توجیه اشاره میکنم:

احمد بن عبد الحلیم در کتاب مختصر منهاج السنة النبویة در ذیل این حیث گفته است:

و اما عمر فاشتبه علیه هل کان قول النبی صلی الله علیه وسلم من شدة المرض او کام من اقواله المعروفه؟ و المرض جائز علی الانبیاء و لهذا قال ماله؟ أهَجَر؟ فشک فی ذلک و لم یجزم بانه هجر و الشک جائز علی عمر فإنه لا معصوم الا النبی صلی الله علیه وسلم.لا سیما و قد شک بشبهة؛ فإن النبی صلی الله علیه وسلم کان مریضا، فلم یدرِ أکلامه من وهجِ المرض؟ لما یعرض للمریض، او کام من کلامه المعروف الذی یجب قبوله و کذلک ظن أنه لم یمت حتی تبین انه مات…

وقتی نبی مکرم اسلام صلی الله علیه وآله وسلم امر به آوردن دواة و قرطاس کردند، امر بر عمر مشتبه شد که آیا این کلام پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم از شدت مریضی است؟ و یا از کلام های معروف است که قبولش واجب است؟ از طرفی انبیاء هم مریض میشوند.لذا عمر که امر برش مشتبه شده بود در جواب پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم گفت: این مرد را ها کنید؛ را که او دارد هذیان می‌گوید!!. لذا عمر، شک داشت و این جمله را با یقین به زبان جاری نکرد…  و وقوع شک هم برای عمر جائز است؛ زیرا عمر معصوم نیست. علی الخصوص که برای عمر شبهه هم ایجاد شده بود که آیا این کلام به علت اوج بیماری بوده و یا مثل باقی کلام های حضرت واجب القبول بوده است. مؤید شبهه داشتن عمر هم این است که حاضرین در خانه گمان میکردند که پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم زنده است که بعد برایشان روشن شد که حضرت فوت کرده اند.

این بخشی از کلام احمد بن عبد الحلیم است. که اشکالات متعددی به ا وارد است:

  1. ابتداء هر مسلمانی می داند که کلام نبی مکرم اسلام صلی الله علیه وآله وسلم ، کلام عادی نیست…بلکه طبق آیات ۳ و ۴ سوره نجم: ما ینطق عن الهوی إن هو الا وحی یوحی، تمام حرف های ایشان وحی بوده. لذا کلامی که از جانب خداوند وحی شده باشد، ایجاد شبهه نمیکند بلکه شبهات را از بین می‌برد.
  2. غرض اصلی امر به دواة و قرطاس برای عدم ایجاد ضلالت در امت اسلام است. لذا غرض از این کتابت از بین بردن شبهه و اتمام حجت بر امت اسلامی است. لذا توجیه شما اساسا باطل است.
  3. طبق حرف خودتان، نبی مکرم اسلام صلی الله علیه وآله وسلم معصوم می‌باشند. مگر شخصی که معصوم است زمانی که مریض بشود، از حالت عصمت خارج میشود؟!
  4. طبق اعتقاد شیعه و سنی، صیغه امر دلالت بر وجوب و فوریت دارد، حال چگونه شما مدعی هستید که عمر نتوانست تشخیص دهد که. این کلام حضرت از کلماتی است که واجب القبول بوده یا نه؟ آیا اساساً اینجا محل شک است؟
  5. طبق آیه ۵۹ سوره نساء: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ» همه مسلمانان مأمور به اطاعت مطلق و بدون قید و شرط از فرامین خداوند و نبی مکرم اسلام صلی الله علیه وآله وسلم هستند. حال چگونه شما مدعی هستید که عمر شک کرد که آیا این کلام پیامبر واجب القبول بوده یا نه ؟ مگر پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله وسلم کلام غیر واجب القبول هم دارند؟
  6. مؤلف کتاب مختصر منهاج السنة النبویة مدعی است که اگر برای پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم دواة و قرطاس هم می‌آوردند، حضرت نمی‌خواستند در مورد خلیفه بعد از خود را مکتوب کنند.

در جواب به این عالمی که خودش را به خواب زده میگویم: گر چه به جهت ممانعت عمر، دواة و قرطاس برای حضرت آورده نشد، اما به قرینه سیاق میدانیم که حضرت در صدد نوشتن چه مطلبی بودند. طبق نقل شیعه و سنی در صحیح مسلم ج۷ ص۱۲۳ حدیث ۲۴۰۸ و مسند احمد حنبل ج۱۷ ص۱۷۰ از نبی مکرم اسلام صلی الله علیه وآله وسلم  حدیث ثقلین به نحو صحیح السند وارد شده است که حضرت عدم ضلالت امت را در تمسک به قرآن و اهل بیت علیهم السلام بیان کرده اند. لذا عمر نه تنها امر برش مشابه نشد، بلکه یقین پیدا کرد که نبی مکرم اسلام صلی الله علیه وآله وسلم در صدد کتابت چه مطلبی هستند و با بودن این نوشته از پیامبر دیگر نمی‌توانند به اهداف خود دست پیدا کنند.

  1. طبق حدیثی که محمد بن عبد الرحمن بغدادی در کتاب المخلصیات ج۳ ص۳۷۱ حدیث ۲۷۴۰ از عایشه نقل کرده است، عثمان در زمانی وصیت ابوبکر را می‌نوشت، قبل از تعیین خلیفه بعد از خود، بیهوش شد اغمی علیه. وقتی بهوش آمد از عثمان سؤال کرد که نام چه کسی را به عنوان خلیفه نوشتی؟ گفت عمر بن خطاب. ابوبکر موافقت کرد و به عثمان گفت تو هم اهلیت برای خلافت داشتی. چگونه اهل سنت خلافت عمر را مشروع میداند در حالی که ابوبکر که طبق ادعای خودتان معصوم نبوده، و در مریضی شدید در حال وصیت کردن به عثمان بوده و بدون اینکه خودش کسی را معین کند از هوش میرود و عثمان هم سر خود نام عمر را نوشته و بعد بهوش آمدن ، موافقت کرده؟ اما نبی مکرم اسلام صلی الله علیه وآله وسلم که معصوم بوده و کلامش هم وحی از جانب خداوند می‌باشد، خلیفه شما مانع از کتابت او شد؟ چگونه مدعی هستید که رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم در آن لحظه در صدد بیان جانشین پس از خود نبوده اند اما در مورد ابوبکر چنین حرفی را نمی زنید؟ چرا وصیت ابابکر را هذیان نمی‌پندارید؟ چگونه مدعی هستید که پیامبر در حالی از دنیا رفت که جانشین بعد از خود را معین نکرد و تعیین جانشین را به مسلمانان سپرد، پس چرا ابوبکر جانشین برای خودش معین کرد؟!

آری، کسی که خود را بخواب زده، نمیشود بیدار کرد.

[۶۳] صحیح بخاری، ج۲، ص۸۳۲، حدیث ۲۲۳۱ و صحیح مسلم، ج۷، ص۹۰، حدیث ۲۳۵۷.

[۶۴] در باغاتی که در ارتفاعات قرار دارند، حق آبیاری ابتدا با کسی است که سطح باغش بالاتر از کسی است که سطح باغش پایین تر از ازباغ او است. حال نخلستان زبیر بالاتر از نخلستان مرد انصاری بوده. لذا نبی مکرم اسلام صلی الله علیه وآله وسلم حکم کردند که ابتدا باغ زبیر آبیاری بشود.

[۶۵] المیسر، ج۲،  ص۷۱۴و۷۱۳  حدیث ۲۱۲۳ به نقل از کتاب شریف شوارق النصوص، ص ۶۰۵ و ۶۰۶.

[۶۶]  غزوه حنین، بعد از فتح مکه در سال هشتم هجری در منطقه حنین بین مسلمانان به فرماندهی نبی مکرم اسلام صلی الله علیه وآله وسلم و قبیله‌های هوازِن و ثقیف رخ داد. پس از پایان جنگ، پیامبر اجازه داد که هر مسلمانی که مشرکی را کشته است، لباس رزم او را برای خود بردارد. آنگاه اسیران و غنایم را نزد رسول خدا گردآوردند. پیامبر فرمود تا اسیران و اموال را به جِعْرانه در شمال‌غربی درّه حنین ببرند و در آن‌جا نگه دارند در آن‌جا هیئتِ هوازن، نزد پیامبر رفت و با توسل به خویشاوندی رضاعی پیامبر با اسیران، خواهان آزادی آنان شد. چون رسول خدا سهم اسیران خود و بنی عبدالمطلب را به آنان بخشید، مهاجران و انصار نیز از سهم خود گذشتند و سهم خود را به نبی اکرم صلی الله علیه وآله وسلم واگذار نمودند. رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم هنگام تقسیم غنایم، نخست به اشراف قریش و قبایل عرب سهم داد تا دلهای آنان و قومشان را به اسلام متمایل سازد. سپس به برخی همچون ابوسفیان بن حرب، یکصد شتر و به دیگران پنجاه یا چهل شتر داد. آنگاه فرمود تا مردم و غنایم را شمارش کردند و به هریک سهمی داد. چون پیامبر به اشراف قریش و عرب سهم‌های کلان داد، گروهی از انصار زبان به طعن و اعتراض گشودند. پیامبر در جمع انصار سخنانی ایراد کرد.

حمیدی در ذیل روایت مذکور از أنس شرح ماجرا داده است. جهت مطالعه به کتاب الجمع بین الصحیحین، ج۳ ،ص ۴۹۳ مراجعه بفرمایید.

[۶۷] الجمع بین الصحیحین، ج۳ ،ص۴۹۳ و صحیح بخاری، ج۳، ص ۱۱۴۷، حدیث ۲۹۷۸ و ج۴ ص۱۵۷۴، حدیث۴۰۷۶ و صحیح مسلم، ج۳، ص۱۰۵، حدیث ۱۰۵۹.

[۶۸] سیر أعلام النبلاء ، ج۱ ص ۲۷۵.

[۶۹] شوارق النصوص، ص۶۰۷.

[۷۰] مقصود از اهل کتاب، پیروان مذاهب و ادیانی می‌باشند که پیامبر آنان دارای کتابی بوده است. اهل کتاب را در رتبه اول شامل: یهودیان و مسیحیان و زرتشتیان نموده‌اند .

[۷۱] البداية و النهاية، ابن کثیر،رج۷، ص۱۳.

[۷۲] تاریخ الرسل و الملوک،

[۷۳] متوجه این نکته هستیم که عبارت مذکور روایت نمی‌باشد.

[۷۴] الطبقات الکبری، ۲۳۰، ج۳، ص۲۵۰.

نا گفته نماند در کتاب: روضة الاحباب فارسی اثر جمال الدين عطاء الله بن فضل الله الحسينی الدشتكی ملقّب به امير جمال الدين شيرازی از قول زهری نقل کرده است: «محمّد بن سعد كاتب الواقدي روى عن الزهري أنّه قال: إنّه وصل الينا، إنّ أول من سماه ـ يعني عمر ـ أهل الكتاب وتابعهم المسلمون، ولم يصل الينا شيء من النبيّ (صلى الله عليه وآله وسلم) في هذا الباب ] والله أعلم» محمد بن سعد كاتب واقدي از زهری روايت كرده كه گفت كه به ما رسيده كه أهل كتاب أوّل وی را فاروق خواندند ومسلمانان متابعت ايشان كردند واز پيغمبر (صلى الله عليه وآله وسلم) در این باب بما چيزى نرسيده، والله أعلم.

[۷۵] تهذیب الکمال فی اسما الرجال، ج۳۲، ص۳۰۹ و ۳۱۰.

[۷۶] تهذیب الکمال فی اسما الرجال، ج۲ ص۹۰ الی ۹۲.

[۷۷] تهذیب الکمال فی اسما الرجال، ج۱۳، ص ۸۰ و ۸۱.

[۷۸]  تهذیب الکمال فی اسما الرجال، ج۲۶، ص۴۳۱ الی ۴۳۷

[۷۹] الفتن، ج۱، ص۱۱۵. فضائل الصحابة، ج۱، ص۱۰۳.

[۸۰] توجه به این مطلب لازم است که کلام مذکور روایت نیست؛ زیرا از عمرو بن عاص نقل شده است.

[۸۱] تهذیب الکمال فی اسما الرجال،ج ۲۴، ص ۵۶۲ الی ۵۶۳.

[۸۲] تهذیب الکمال فی اسما الرجال،ج۱۸، ص۵۶ و ۵۷.

[۸۳] تهذیب الکمال فی اسما الرجال، ج۲۸، ص۳۰۷ الی ۳۰۹.

[۸۴] تهذیب الکمال فی اسما الرجال، ج۳، ص۳۶۰ الی ۳۶۲.

[۸۵] تهذیب الکمال فی اسما الرجال، ج ۲۵، ص۳۵۰ و ۳۵۱.

[۸۶] تهذیب الکمال فی اسما الرجال،ج۲۰، ص۱۸۸.

[۸۷] تاريخ أبي زرعة الدمشقي: ۵۵۶، والاستيعاب: ج۳، ص ۹۵۷

[۸۸] تهذیب الکمال فی اسما الرجال، ج۱۵، ص۳۵۸.

[۸۹] تأویل مختلف الحدیث، ص ۴۲.

[۹۰] تذکرة الحفاظ، طبقه هفتم.

[۹۱] تذکرة الحفاظ، طبقه هفتم.

[۹۲] جامع بیان العلم و فضله، ج۱، ص۲۷۵، شماره ۳۴۵.

[۹۳] اضواء علی السنة المحمدیة، ص۴۷.

[۹۴] الطبقات الکبری، ج۲، ص۲۹۲.

[۹۵] القرآن الکریم و روایات المتدرسین، ج۲ ، ص۴۱۹.

منابع و مآخذ

  1. قرآن کریم.
  2. ابن ابی الحدید ، عبد الحمید، توفی ۶۵۵ ق، شرح نهج‌البلاغه، دار الاحیاء الکتب العربیة.
  3. ابن اثیر، ابوالحسن، توفی ۶۳۰ ق، اسد الغابة فی معرفة الصحابة، دار الکتب العلمیة، چاپ اول ۱۴۱۵ ق.
  4. ابن تیمیه حرانی، عبد الحلیم، توفی ۷۲۸ ق، مختصر منهاح السنة، دار الصدیق، چاپ دوم ۱۴۲۶ق.
  5. ابن جوزی، جمال الدین، توفی ۵۹۷ ق، الموضوعات، المکتبة السلفیة، چاپ اول، ۱۳۸۶ ق. مناقب الإمام احمد، دار حجر، چاپ دوم ۱۴۰۹ ق.
  6. ابن سعد، ابو عبدالله، توفی ۲۳۰ ق، الطبقات الکبری، دار الکتب العلمیة، چاپ اول ۱۴۱۰ ق.
  7. ابن عبد البر، ابو عمر، توفی ۴۶۳ ق، جامع بیان العلم و فضله، دار ابن الجوزی ، چاپ اول ۱۴۱۴ ق.
  8. ابن عدی، ابو احمد، توفی ۳۶۵ ق، الکامل فی ضعفاء الرجال، الکتب العلمیة، چاپ اول ۱۴۱۸ ق.
  9. ابن عراق، نور الدین، توفی ۹۶۳ ق، تنزیه الشریعة المرفوعة عن الأخبار الشنیعة الموضوعة، دار الکتب العلمی ، چاپ اول ۱۳۹۹ ق.
  • ابن عساکر، ابو القاسم، توفی ۵۷۱ ق، تاریخ دمشق، دار الفکر، ۱۴۱۵ ق.
  • ابن کثیر، ابو الفداء، توفی ۷۷۴ ق، البدایة و النهایة، دار هجر، چاپ اول ۱۴۱۸ ق.
  • ابن منظور، جمال الدین، توفی ۷۱۱ ق، لسان العرب، دار صادر، چاپ سوم ۱۴۱۴ ق.
  • ابو حاتم، ابن حبان، توفی: ۳۵۴ ق، المجروحین، دار الوعی، چاپ اول، ۱۳۹۶ ق.
  • ابو ریة، محمود، اضواء علی السنة المحمدیة، منشورات الأعلمی.
  • ابی زرعة ، الدمشقی، توفی ۲۸۱ ق، تاریخ ابی زرعة الدمشقی ، مجمع اللغة العربیة.
  • آجری، ابوبکر ، توفی ۳۶۰ ق، الشریعة،دار الوطن، چاپ دوم ۱۴۲۰ ق.
  • احمد بن حنبل، ابو عبد الله، توفی ۲۴۱ ق، فضائل الصحابة، مؤسسة الرسالة ، چاپ اول ۱۴۰۳ ق.
  • ازهری، محمد، توفی ۳۷۰ ق، تهذیب اللغة، دار احیاء التراث، چاپ اول، ۲۰۰۱ م.
  • اصبهانی، ابو نعیم، توفی ۴۳۰ ق، حلیة الاولیاء و طبقات الاصفیاء، مطبعة السعادة، ۱۳۹۴ ق.
  • ألبانی، ناصرالدین ، توفی ۱۴۲۰ ق، صحیح الجامع الصغیر و زیادته، المکتب الإسلامی.
  • بخاری، ابو عبد الله ، توفی ۲۵۶ ق، صحیح البخاری ، دار ابن کثیر ، چ پنجم ۱۴۱۴ ق.
  • بیضاوی، ناصرالدین ، توفی ۶۸۵ ق، انوار التنزیل و اسرار التاویل ، دار إحیاء التراث العربی، چاپ اول ۱۴۱۸ ق.
  • توربشی، شهاب الدین ، توفی ۶۶۱ ق، المیسر فی شرح مصابیح السنة ، مکتبة نزار مصطفی الباز، چاپ دوم ۱۴۲۹ ق.
  • ثعلبی، ابو اسحاق، توفی ۴۲۷ ق، الکشف و البیان فی تفسیر القرآن، دار التفسیر،چاپ اول ۱۴۳۶ ق.
  • حاکم نیشابوری، ابو عبدالله، توفی ۴۰۵ ق، المستدرک علی الصحیحین دار الکتب العلمیة، چاپ اول ۱۴۱۱ ق.
  • الحمیدی، ابن ابی نصر، توفی ۴۸۸ ق، الجمع بین الصحیحین ، دار ابن حزم ، چاپ دوم ۱۴۲۳ ق.
  • ختلی، اسحاق بن ابراهیم، توفی ۲۸۳ ق، الدیباج، دار البشائر، چاپ اول ۱۹۹۹ م.
  • خطیب بغدادی، ابوبکر، توفی ۴۶۳ ق، تاریخ بغداد، دار الغرب الاسلامی، چاپ اول ۱۴۲۲ ق.
  • الدینوری، ابن قتیبة ، توفی ۲۷۶ ق، تأویل مختلف الحدیث ، المکتب الاسلامی ، چاپ دوم ۱۴۱۹ ق.
  • ذهبی، شمس الدین، توفی ۷۴۸ ق، سیر أعلام النبلاء، مؤسسة الرسالة، چاپ سوم، ۱۴۰۵ ق. میزان الاعتدال، دار المعرفة، چاپ اول ۱۳۸۲ ق. الکاشف فی معرفة من له روایة فی الکتب الستة ، دار القبلة للثقافة الاسلامیه، چاپ اول ۱۴۱۳ ق. تذکرة الحفاظ، دار الکتب العلمیة ، چاپ اول ۱۴۱۹ ق.
  • زبیدی، مرتضی، توفی ۱۲۰۵ ق، تاج العروس من جواهر القاموس، دار الهدایة، ۱۴۲۲ ق.
  • زمخشری، ابوالقاسم، توفی ۵۳۸ ق، الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، دار الکتب العربی ، چاپ سوم ۱۴۰۷ ق.
  • سراج، محمد علی، اللباب فی قواعد اللغة، دار الفکر، چاپ سوم ۱۴۰۳ ق.
  • سمعانی، ابو المظفر ، توفی ۴۸۹ ق، تفسیر السمعانی، دار الوطن،چاپ اول، ۱۴۱۸ ق.
  • سیوطی، جلال الدین، توفی ۹۱۱، اللآلئ المصنوعة فی الاحادیث الموضوعة، دار الکتب العلمیة ، چاپ اول ۱۴۱۷ ق. الدر المنثور فی التفسیر بالمأثور ، دار الفکر.
  • طبرانی، سلیمان بن احمد، توفی ۳۶۰ ق، المعجم الکبیر، مکتبة ابن تیمیة، چاپ دوم.
  • طبری، ابو جعفر، توفی ۳۱۰ ق، تاریخ الرسل و الملوک، دار المعارف، چاپ دوم ۱۳۸۷ ق. الریاض النضرة فی مناقب العشرة ، دار الکتب العلمیة ، چاپ دوم.
  • عسقلانی، ابن حجر، توفی ۸۵۲ ق، نزهة النظر فی توضیح نخبة الفکر، مطبعة الصباح، چاپ سوم ۱۴۲۱ ق. لسان المیزان، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چاپ دوم، ۱۳۹۰ ق.
  • عسکری، سید مرتضی، القرآن الکریم و روایات المتدرسین، المجمع العلمی الإسلامی، ۱۴۱۵ ق.
  • عصامی، عبد الملک ، توفی ۱۱۱۱، سمط النجوم العوالی فی أنباء الاوائل و التوالی، دار الکتب العلمیة ، چاپ اول ۱۴۱۹ ق.
  • فراهیدی، ابو عبدالرحمن، توفی ۱۷۰ ق، العین، دار و مکتبة الهلال.
  • القاری، علی، توفی ۱۰۱۴ ق، مراقاة المفاتیح ، دار الفکر ، چاپ اول ۱۴۱۲ ق.
  • الماتریدی ، ابو منصور، توفی ۳۳۳ ق، تأویلات اهل السنة ، دار الکتب العلمیة ، چاپ اول ۱۴۲۶ ق.
  • متقی هندی، علاالدین، توفی ۹۷۵ ق، کنز العمال، مؤسسة الرسالة، چاپ پنجم ۱۴۰۱ ق.
  • المروزی، نعیم بن حماد، توفی ۲۲۸ ق، الفتن، مکتبة التوحید، چاپ اول ۱۴۱۲ ق.
  • المزی، جمال الدین، توفی ۷۴۲ ق، تهذیب الکمال فی اسماء الرجال، مؤسسة الرسالة، چاپ اول ۱۴۰۰ ق.
  • مسلم، ابوالحسین، توفی ۲۶۱ ق، صحیح مسلم ، دار الطباعة العامرة، ۱۳۳۴ ق.
  • موسوی لکهنوی هندی، میر حامد حسین ، توفی ۱۳۰۶ ق، شوارق النصوص ، دلیل ما، ۱۳۸۵ ش.
  • نسائی، ابو عبدالرحمن، توفی ۳۰۳، الضعفاء و المتروکون، دار الوعی، چاپ اول ۱۳۹۶ ق.
  • النسفی، ابو البرکات، توفی ۷۱۰ ق، مدارک التنزیل و حقائق التأویل، دار الکلم الطیب، چاپ اول، ۱۴۱۹ ق.
  • النیسابوری ، نظام الدین، توفی ۸۵۰ ق، غرائب القرآن و رغائب الفرقان ، دار الکتب العلمیة ، چاپ اول ۱۴۱۶ ق.
Facebook
Twitter
LinkedIn
Telegram
WhatsApp
مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

08 (2)