اعتبار سندی حدیث «النظر إلی وجه علی عبادة» با نظر به نقد دیدگاه ابن جوزی

چکیده

یکی از روایاتی که از مناقب اختصاصی امیر المؤمنین علیه السلام است و در هیچ یک از صحابه نبوده، این حدیث شریف است “النظر الی وجه علی عبادة” یعنی نگاه به چهره علی علیه السلام عبادت است. این حدیث در اثبات افضلیت ایشان به کار می‌آید چرا که از خصائص است. و به قول ابن تیمیه، افضلیت با خصائص ثابت می شود. مرحوم علامه حلی در کتاب نهج الحق و کشف الصدق ص ۲۳۱ یکی از دلائلی را که مقتضی وجوب امامت امیرالمؤمنین علیه السلام است، همین حدیث می‌داند ولی به بحث های سندی و دلالی نپرداخته‌اند. عده‌ای با طرح اشکالات سندی و دِلالی درصدد این بوده‌اند که این حدیث را کنار بگذارند. و لذا در این مقاله به نقل و نقد این شبهات پرداخته شده است.

واژگان کلیدی: النظر فی وجه علی عبادة، اشکالات سندی، ابن جوزی، اشکالات دلالی

مقدمه

یکی از ادله ای که به فرمایش مرحوم علامه حلی مقتضی وجوب امامت امیرالمؤمنین علیه السلام است؛ حدیث “النظر إلی وجه علی عبادة” می باشد. این حدیث به تصریح عده‌ای از علمای اهل سنت از خصائص امیرالمؤمنین علیه السلام بوده و به قول ابن تیمیه افضلیت با خصائص ثابت می شود. این حدیث با سندهای متعددی در کتب اهل سنت ذکر شده است اما با این حال تا جایی که بررسی شده، اولین کسی که جعلی بودن این حدیث را مطرح کرده است، ابن جوزی است. عده‌ای از علمای اهل سنت قائل به صحتِ بعضی از اسناد این حدیث شده‌اند، و حتی برخی تصریح به تواتر آن نموده‌اند. ما در این مقاله به نقد دیدگاه ابن جوزی می پردازیم و سپس از اشکالات دلالی مطرح شده پاسخ خواهیم داد.

      تا جایی که تتبع شده است دو اثر در این ضمینه تألیف شده است:

  1. الافادة بطرق حدیث النظر الی علی عبادة؛ تألیف جمال الدین عبد العزیز الغماری المغربی
  2. آیا روایت “نگاه کردن به چهره علی علیه السلام عبادت است”با سند معتبر در منابع اهل تسنن نقل شده است. این مقاله از سوی مؤسسه ولی عصر عجل الله فرجه منتشر شده است. در این مقاله خیلی خلاصه به تصحیح برخی از اسانید حدیث پرداخته شده و اصلا به صورت تفصیلی از اشکالات دلالی پاسخی داده نشده است. ما به یاری خدا هم در ناحیه سند و هم در ناحیه دلالت با تفصیل بیشتری وارد شده‌ایم.

تمجید غماری

با توجه به اینکه غماری در مورد حدیث مورد بحث ما، تألیف مستقل دارد و فراوان در این مقاله به کلام او استشهاد نموده ایم لذا شایسته است که کلمات برخی از علمای معاصر اهل سنت را پیرامون او بیاوریم تا مقام و جایگاه علمی، و ارزش کلام او شناخته شود.

جمال الدین عبد العزیز غماری مغربی از علمای بزرگ کشور مغرب بوده است و از دانشگاه الأزهر مصر فارغ التحصیل شده است. در سال ۱۳۳۸ ق به دنیا آمده و در سال ۱۴۱۸ق از دنیا رفته است. وی تألیفات متعددی دارد که قسمت قابل توجهی از آن‌ها در نقد وهابیت است. در مورد او تعبیرات بلندی وارده شده است. به عنوان مثال:

 اسامه سید محمود ازهری که خود از محققین و مؤلفین و خطباء مصری است در کتاب جمهرة اعلام الازهر الشریف فی القرنین الرابع عشر و الخامس عشر الهجریین ج۸ ص ۷۵، درباره غماری می‌نویسد: علامه محدث نقّاد محدث بزرگ و فقیه متقن که در چند علم تبحر داشته است.

یوسف مرعشلی که خود از محققین لبنانی و در چند رشته به درجه دکترا نائل شده در کتاب نثر الجواهر و الدرر فی علماء القرن الرابع عشر و بذیله عقد الجوهر فی علماء الربع الاول من القرن الخامس عشر ج ۲ ص ۱۹۳۶، به تمجید غماری پرداخته و می‌نویسد: شیخ علامه محدث افاده کننده ناقد.

نور الدین عتر از محققین و مدرّسین سوری که در دانشگاه الازهر در رشته تفسیر و حدیث به درجه دکترا نائل شده در کتاب منهج النقد فی علوم الحدیث ص ۴۰۸، از غماری با عنوان «استاد شیخ» یاد می‌کند.

نقل حدیث با الفاظ گوناگون

این حدیث با تعبیرات مختلفی در کتب حدیثی اهل سنت وارد شده است که برخی از آن موارد چنین است:

  1. النَّظَرُ ‌إِلَى ‌وَجْهِ ‌عَلِيٍّ عِبَادَةٌ[۱].
  2. النَّظَرُ ‌إِلَى ‌عَلِيٍّ عِبَادَةٌ[۲]. در این حدیث واژه “وجه” نیامده است.
  3. النَّظَرُ فِي وَجْهِهِ عِبَادَةٌ[۳]. در این حدیث به جای اسم مبارک “علی” ضمیر آمده است.
  4. النظر ‌في ‌وجه ‌علي عبادة[۴]. در این حدیث به جای واژه “إلی” واژه “فی” آمده است.
  5. النَّظْرَةُ ‌إِلَى ‌عَليِّ عِبَادَةٌ[۵].در این حدیث به جای واژه “النظر” واژه “النظرة” آمده است.
  6. النَّظرَةُ ‌إِلَى ‌وَجْهِ ‌عَليِّ عِبَادَةٌ[۶]. در این حدیث به جای واژه “النظر” واژه “النظرة” آمده است.علاوه بر اینکه در این حدیث نسبت به حدیث سابق کلمه “وجه” وجود دارد.
  7. النظر ‌على ‌وجه ‌علي عبادة.[۷]در این حدیث به جای واژه “إلی” و “فی” واژه “علی” آمده است.
  8. مثل ‌علي ‌فيكم -أو قال في هذه الأمة- كمثل الكعبة المستورة -أو المشهورة- النظر إليها عبادةٌ، والحج إليها فريضةٌ.[۸] در این حدیث چون حضرت علیه السلام به کعبه تشبیه شدند و لفظ کعبه مؤنث است لذا ضمیر مؤنث به کار رفته است و فرمودند “النظر إلیها”.

پیامبر صلی الله علیه و آله در این حدیث می فرمایند: مثل علی در شما یا در این امت مثل کعبه پوشیده شده یا مشهوره است که نگاه به او عبادت و حج به سوی آن واجب است.

اسامی صحابی راوی حدیث

یازده صحابی این حدیث را نقل کرده‌اند. غماری این تعداد را دوازده نفر می‌شمارد:

  1. ابوذر
  2. عبد الله بن مسعود
  3. ابن عباس
  4. جابر
  5. ثوبان
  6. ابو بکر
  7. عثمان بن عفان
  8. ابوهریره
  9. معاذ بن جبل
  10. عمران بن حصین
  11. أنس
  12. عائشه[۹]

مرحوم آیت الله مرعشی این افراد را تا ۱۶ نفر رسانده است:

  1. ابو سعید خدری
  2. عمرو بن العاص
  3. واثلة بن الاسقع
  4. علی بن ابی طالب علیهما السلام[۱۰]

تواتر حديث

ابن حجر در تعريف و بيان شروط خبر متواتر می‌نويسد: خبری است كه اسانيد زيادی دارد و عادتاً همدستی بر كذب در آن محال است. عدد معینی برای تواتر نمی‌توان قرار داد. البته برخی گفته‌اند تواتر با چهار یا پنج یا هفت یا دَه یا دوازده یا چهل و یا هفتاد … نفر حاصل می شود. این کثرت طرق باید در تمام طبقه ها باشد و باید از روی حس خبر بدهند و باید برای شنونده علم حاصل شود.[۱۱]

اثبات تواتر از قول علمای عامه

عده ای این حدیث را متواتر می‌دانند. اینجا عبارات چند تن از علماء اهل سنت آورده می شود.

كتانی در کتاب خود که جمع آوری روایات متواتره است این حدیث را آورده و چنین می‌نویسد:

عده ای از بزرگان علم حدیث، تصریح نمودند که برخی از احادیث متواترند. مثل حدیث «نگاه به علی عبادت است» که یازده صحابی آن را با طرق متعددی روایت کرده‌اند؛ که سیوطی می‌گوید این عدد بنا بر نظر عده‌ای تواتر را می‌رساند.[۱۲]

ابن عراق کنانی می نویسد: این حدیث  از ۱۱ صحابی با طریق های متعددی روایت شده است که بنا بر نظر عده ای، تواتر با این عدد حاصل می‌شود.[۱۳]

فتنی می‌نویسد: این حدیث  از ۱۱ صحابی با طریق های متعددی روایت شده است که بنا بر نظر من تواتر با این تعداد حاصل می‌شود.[۱۴]

مناوی می‌نویسد: این حدیث  از ۱۱ صحابی با طریق های متعددی روایت شده است که بنا بر نظر عده ای، تواتر با این عدد حاصل می‌شود.[۱۵]

صنعانی می نویسد: این حدیث را ۱۱ صحابی نقل کرده‌اند که تواتر با این عدد حاصل می‌شود.[۱۶]

با توجه به اینکه بررسی ترجمه هر یک از این پنج نفر خارج از حوصله مقاله است لذا به عنوان نمونه فقط به ترجمه کتانی اشاره می‌کنیم تا جلالت و عظمت او کمی واضح شود.

تمجيد كتانی

او یکی از علمای بزرگ کشور مغرب بوده است و دارای تألیفات متعدده بوده است. در سال ۱۲۷۴ق به دنیا آمد و در سال ۱۳۴۵ق از دنیا رفته است.در مورد او چنین تعبیراتی وارد شده است:

شیخ امام علم اعلام محدث مسند مطلع مؤلف شهیر و کسی که مردم به او تبرّک می‌جسته‌اند.[۱۷]

فقیه محدث مورخ صوفی دارای بحث های دقیق و مفید و همت والا… و در سنت و علوم آن اطلاعات وسیعی داشت که کسی در کشور مغرب به پای او نمی رسید. در علم و عمل اهل احتیاط بود. در شرق و غرب عالم مشهور گشت. بزرگان به شاگردی نزد او افتخار می کردند.[۱۸]

استاد اساتید ما علامه محدث شریف.[۱۹]

شیخ ما همسایه خدا استاد عارف بالله ربّانی مرد صالح امام ناصح نگین محدثین و علماء عاملین.[۲۰]

تصحيح يا تحسين تعدادی از اسانيد این حدیث، از سوی برخی علمای اهل سنت

برخی از علمای اهل سنت، بعضی از طرق این حدیث را تصحیح یا تحسین کرده‌اند که عبارات ایشان آورده می‌شود. اما در ابتدا به صورت خلاصه چهار اصطلاح را باید تعریف کنیم:

خبر صحیح لذاته، خبر صحیح لغیره، خبر حسن لذاته، خبر حسن لغیره.

ابن عثیمین می‌نویسد:

صحیح لذاته خبری است که شخص عادل تام الضبط آن را با سند متصل نقل کند و علت قادحه و شذوذ در آن نباشد.

صحیح لغیره همان حسن لذاته است در صورتی که طرق آن متعدد باشد.

حسن لذاته خبری است که شخص عادل خفیف الضبط آن را با سند متصل نقل کند و علت قادحه و شذوذ در آن نباشد.

حسن لغیره خبر ضعیفی است که تعدد طرق دارد به گونه ای که برخی از آن طرق برخی را تقویت می کنند و در طرق فرد دروغ گو یا متهم به دروغ گویی نباشد.[۲۱]

حاکم نیشابوری این سند را می آورد: حَدَّثَنَا دَعْلَجُ بْنُ أَحْمَدَ السِّجْزِيُّ، ثنا عَلِيُّ بْنُ عَبْدِ الْعَزِيزِ بْنِ مُعَاوِيَةَ، ثنا إِبْرَاهِيمُ بْنُ إِسْحَاقَ الْجُعْفِيُّ، ثنا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عَبْدِ رَبِّهِ الْعِجْلِيُّ، ثنا شُعْبَةُ، عَنْ قَتَادَةَ، عَنْ حُمَيْدِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ، عَنْ أَبِي سَعِيدٍ الْخُدْرِيِّ، عَنْ عِمْرَانَ بْن حُصَيْنٍ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: «‌النَّظَرُ ‌إِلَى ‌عَلِيٍّ عِبَادَةٌ».

وی بعد از این حدیث می نویسد: این حدیث صحیح الاسناد است و شواهد آن از عبد الله بن مسعود هم صحیح است.[۲۲]

سیوطی این سند را می آورد: «وأخرج الطبراني والحاكم عن ابن مسعود -رضي الله عنهما- أن النبي -صلى الله عليه وسلم- قال: “‌النظر ‌إلى ‌علي عبادة”». او بعد از این حدیث می نویسد: اسناد آن حسن است.[۲۳]

ابن حجر هیتمی این سند را می آورد: الحَدِيث الْخَامِس عشر أخرج الطَّبَرَانِيّ وَالْحَاكِم عَن ابْن مَسْعُود رَضِي الله عَنهُ أَن النَّبِي صلى الله عَلَيْهِ وَسلم قَالَ «‌النّظر ‌إِلَى عَليّ عبَادَة». سپس می نویسد:اسناد این حدیث حسن است.[۲۴]

شوکانی بعد از اینکه چند سند را می آورد و اشکالاتی را مطرح می کند، سپس می‌نویسد: این حدیث حسن لغیره است. نه مثل حاکم قائل به صحت حدیث می‌شویم و نه مثل ابن جوزی قائل به جعلی بودن حدیث می‌شویم.[۲۵] بدخشانی نیز این حدیث را در کتاب خویش آورده است.[۲۶] او در مقدمه این کتاب ملتزم شده است که فقط احادیث صحیحه را در این کتاب بیاورد.[۲۷]

نقل و نقد کلام ابن جوزی

ابن جوزی این حدیث را جعلی می‌داند.[۲۸]

ما در ادامه سه سند را بررسی می کنیم و اثبات خواهیم کرد که سند اول صحیح است و در سند دوم و سوم هم فرد وضّاع وجود ندارد و خود همین در نقد ابن جوزی کافی است.

حدیث اول

طبرانی حدیث را با این سند آورده است:

 حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عُثْمَانَ بْنِ أَبِي شَيْبَةَ، ثنا أَحْمَدُ بْنُ بُدَيْلٍ الْيَامِيُّ، ثنا يَحْيَى بْنُ عِيسَى، عَنِ الْأَعْمَشِ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ عَلْقَمَةَ، عَنْ عَبْدِ اللهِ، عَنِ النَّبِيِّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: «‌النَّظَرُ ‌إِلَى ‌وَجْهِ ‌عَلِيٍّ عِبَادَةٌ»[۲۹]

در سند مذکور این افراد باید بررسی شوند: طبرانی، محمد بن عثمان بن ابی شیبة، احمد بن بدیل یامی، یحیی بن عیسی، اعمش، ابراهیم، علقمة.

طبرانی صاحب کتاب المعجم الکبیر

ذهبی در تمجید از او چنین می‌نویسد: ابو القاسم سلیمان بن احمد بن ایوب، امام حافظ ثقة بسیار سفر کننده محدث اسلام صاحب معجم کبیر و معجم اوسط و معجم صغیر.[۳۰]

یافعی در حوادث سال ۳۶۰قمری چنین می نویسد: در این سال حافظ علم مسند زمان طبرانی از دنیا رفت. بیش از ۱۰۰ سال عمر کرد. ثقه صدوق دارای وسعت حفظ و بصیرت به علل و رجال و ابواب بود.[۳۱]

در مورد طبرانی تمجیداتی به کار رفته است که به عنوان نمونه می‌توانید به مقدمه المعجم الکبیر طبع دار الکتب العلمیة ج ۱ ص ۹ – ۱۰ مراجعه کنید. ما در اینجا به برخی از ابهامات در مورد او اشاره کرده و به آنها پاسخ می‌دهیم.

طبق گزارش ذهبی از ضیاء الدین مقدسی، طبرانی در مواردی دچار وهم شده است ولی این باعث منع عمل به روایات او نمی‌شود و به قول ضیاء الدین مقدسی اگر بخاطر وهم در یک حدیث، شخصی را متهم کنیم دیگر کسی سالم نمی‌ماند.[۳۲]

ابن حجر می‌نویسد: لیّنه الحافظ أبوبکر بن مردویه لکونه غلط أو نسی.[۳۳]

ضیاء الدین مقدسی در مقام دفاع از طبرانی می‌نویسد: ابن مردویه در کتاب تاریخ اصفهان خود عده‌ای را نام برده و تضعیف کرده است در حالی که اسم طبرانی را در آن کتاب آورده ولی تضعیف نکرده است. اگر طبرانی در نزد ابن مردویه ضعیف بود او را تضعیف می‌کرد.[۳۴]

ابن حجر می نویسد: ابو علی نیشابوری نسبت به طبرانی سیّء الرأی بود و علتش این بود که در حدیثی از احادیث شعبه مذاکره ای بین آن دو واقع شد و طبرانی گفت که آن حدیث را غندر هم از شعبه نقل کرده ولی ابو علی انکار کرد. در پاسخ گفته شده: ابو نعیم هم این حدیث را از غندر روایت کرده و عهده طبرانی را بریء کرده است.[۳۵]

ابن منده هم در خصوص روایات طبرانی از احمد بن عبد الرحیم صحبتی دارد.[۳۶] روشن است که این مطلب حتی اگر جرح باشد، جرح مقید است و در خصوص روایات طبرانی از احمد بن عبد الرحیم مشکل ساز خواهد بود نه در تمام روایات طبرانی.

اسماعیل بن محمد بر طبرانی عیب گرفته که روایات منکر و موضوع را نقل می‌کند که در برخی از آنها نسبت به صحابه قدح وجود دارد. ابن حجر در مقام جواب می‌نویسد: این امر اختصاص به طبرانی ندارد و بسیاری از محدثین متقدم وقتی حدیث را با سند نقل می‌کردند اعتقاد داشتند که عهده ایشان بریء شده است.[۳۷] جواب دیگری که می توان داد این است که اسماعیل بن محمد کاملا مجمل صحبت کرده و کلی گویی نموده است. خب چند مثال از احادیث موضوع را ذکر کنید تا به صورت مصداقی بحث کنیم ببینیم موضوع اند یا نه. برخی از موارد یک شخصی حدیثی را موضوع می داند و شخص دیگر آن را صحیح می داند پس بحث مبنایی می شود و ما حق نداریم با توجه به مبنایی که داریم و مثلا فلان حدیث را موضوع می دانیم بقیه را متهم کنیم که چرا آن حدیث را ذکر کرده اند. چه بسا او آن حدیث را صحیح بداند.

محمد بن عثمان بن ابی شیبة

در مورد او تعبیرات متفاوت است. ذهبی در مورد او چنین گزارش می‌دهد: امام حافظ مسند ابو جعفر عبسی کوفی… صالح جزره گفته است: او ثقه است. ابن عدی گفته است: برای او حدیث منکری ندیدم. عبد الله بن احمد بن حنبل گفته است: بسیار دروغ گو است. عبدالرحمن بن خراش گفته است: او جعل حدیث می‌کرده است… او در سال ۲۹۷ قمری که حدود ۹۰ سال داشت درگذشت.[۳۸]

محمد بن خلیفه بن علی تمیمی (محقق کتاب العرش و ما روی فیه تألیف محمد بن عثمان بن ابی شبیة) در مقام جواب به تضعیفات وی چنین می نویسد:

دشمن ترین شخص نسبت به او، محمد بن عبد الله حضرمی بوده که بین دو طرف نزاع وجود داشته است که به نظر باید از قبول این مذمت‌ها در هر کدام از آن دو صرف نظر کنیم که هر دو کوفی و از عصر واحد بودند و به اختلافات افراد هم عصر توجه نمی‌شود.

ابن عقده هم تکذیب محمد بن عثمان را از چند عالم مشهور نقل می‌کند ولی ابن عقده منفرد به این نقل است و شخص دیگری چنین گزارشی ندارد و ابن عقده در مذهب با او مخالف بوده است. در مورد او گفته شده است که کتاب ابی انس را گرفت و از آن نوشت و تحدیث کرد. این عبارت هم جرح آشکار نیست چرا که قائل این کلام معلوم نیست. روشن است که شخص عارف و حافظ گاهی کتاب دیگری را می‌خرد تا مطالعه کند.

اما اینکه وارد شده است که علماء او را قدح می نمودند، این هم ارزشی ندارد چون شخص قادح معلوم نیست، و وجه قدح هم مجهول است. واضح است که جرح در صورتی که مفصل باشد، مقبول خواهد بود.

بعد از جمع بندی اقوال مختلفه به این نتیجه می رسیم که به کار بردن واژه دروغگو در مورد او، زیاده گویی و مبالغه وجود دارد. معتدل ترین قول، کلام ابن عدی است که می‌گوید اشکالی در او وجود ندارد.[۳۹]

تکذیب احمد بن حنبل و چند نفر دیگر که نسبت به محمد بن عثمان وارد شده، ناقل این تکذیبات ابن عقده است. طبق گزارش خطیب بغدادی[۴۰]ابو العباس ابن سعید که همان ابن عقده است این تکذیبات را نقل کرده است.

محمد بن خلیفه بن علی تمیمی در مقام جواب از این تکذیبات می‌نویسد: ابن عقده متفرد در این نقل است.[۴۱] و خود خطیب بغدادی در جایی از کتابش نقل می کند که حکایت های ابن عقده در جرح مقبول نیست.[۴۲]

البانی در مورد او در موارد مختلفه چنین می نویسد: در مورد او کلام وجود دارد ولی رتبه حدیث او حسن است.[۴۳]

در او کلام بسیار است ولی او حافظ است و اشکالی در او نیست.[۴۴]نظر راجح این است که او ثقه است.[۴۵]

احمد بن بديل اليامی

توثیقاتی در مورد او وارد شده است: احمد بن بدیل بن قریش بن بدیر بن حارث یامی، قاضی کوفه و همذان حافظ ابو جعفر عالم متدین فاضل دارای عمر طولانی. ابن ابی حاتم می گوید: محل او صدق است. در سال ۲۵۸ قمری از دنیا رفته است.[۴۶] نسائی می گوید: اشکالی در مورد او نیست. ابن حبان هم او را در کتاب ثقات خود آورده است.[۴۷]

جرح هایی در مورد او وارد شده است:  ابن عدی گفته است: احادیثی روایت کرده که انکار شده است و با وجود ضعفش حدیث او نوشته می‌شود. دار قطنی می‌گوید: در او “لین” وجود دارد.[۴۸] ابن عقده از عده ای نقل می‌کند که نسبت به او رضایت ندارند.[۴۹]

در مقام جواب به تضعیفات می توان گفت که اینها جرح مبهم اند. (و عده ای جرح مبهم را قبول ندارند. کلامی از عبد العزیز غماری ارجاع داده می شود که طالبین مراجعه کنند.بله طبق برخی از مبانی جرح مبهم در شرائطی قبول می شود.)[۵۰] سه لفظ در مورد او به کار رفته است: روایت مناکیر؛ لا یرضونه؛ لین. خوب باید روایت را بیاورید و توضیح دهید که چرا منکر است؟! عدم رضایت هم چنین است. اگر وجه عدم رضایت را نیاورید خب ممکن است بخاطر امور شخصی با هم خصومت داشته باشند که هیچ ربطی به وثاقت و ضبط نخواهد داشت. در لین هم با توجه به موارد قبل واضح شد.

تنها مطلبی که می‌ماند استفاده البانی از کلام ابن عدی است. ابن عدی در مورد او چنین می نویسد: او احادیثی دارد که متابع، از افراد ثقه ندارد. احادیث او با وجود ضعفش نوشته می شوند.[۵۱]

در مورد بطلان جرح در صورتی که مفسر نباشد می‌توانید به کلام غماری مراجعه کنید.[۵۲]

يحيی بن عيسی

مزّی در مورد او چنین می نویسد:… احمد بن حنبل او را ثناء کرده است. ابن معین گفته است: او چیزی نیست. عجلی گفته است: او ثقه است. نسائی گفته است: لیس بالقوی.[۵۳]

ابن حجر می نویسد: صدوق و دارای خطاء بوده و متهم به تشیع شده است. او در سال ۲۰۱ قمری از دنیا رفت.[۵۴]
ابن حبان می نویسد:حفظ او مشکل و وهم زیادی داشت به گونه ای که در آنچه که از افراد ثقه نقل می‌کرد با افراد دارای ضبط مخالفت داشت. این آن قدر در کلام او زیاد است که احتجاج به او باطل است.[۵۵]

مغلطای چنین می نویسد: ابن حبان او را در کتاب الثقات آورده و در صحیح خود حدیث او را آورده است.[۵۶]

در این خلاصه از عبارت های دیگر صرف نظر می کنیم، لکن در جرح او الفاظی به کار رفته است که باید بررسی کنیم:

الف) ابن معین می‌گوید لیس بشیء. غماری از این اشکال دوجواب می دهد. یکی اینکه این جرح مبهم است. دوم اینکه ابن معین در این عبارت منفرد است.[۵۷]سپس غماری به کلام ذهبی استشهاد می کند. ذهبی می نویسد: ما قول ابن معین را در جرح و تعدیل قبول می کنیم و او را بر بسیاری مقدم می کنیم در صورتی که مخالف مشهور نباشد.[۵۸] شیخ احمد ماحوزی در سلسلة الاحادیث المتواترة می نویسد ابن معین از متشددین بوده است.[۵۹]

ب) نسائی می‌گوید لیس بالقوی. شیخ احمد ماحوزی جواب می دهد که نسائی از متشددین بوده و علاوه بر اینکه این قول او درجه کمی از ضعف را می رساند و تلیین است نه تضعیف.[۶۰]

ج) ابن عدی می‌گوید عامة ما یرویه لا یتابع علیه. غماری چنین جواب می دهد: هنگامی که نزد ما وثاقت یحیی با شهادت عده ای از علمای رجال ثابت شد دیگر روایات او نیاز به شاهد و متابع ندارد.[۶۱]

د) ابن حجر می‌گوید صدوق یهم. او در ابتدای یکی از کتبش دوازده مرتبه برای جرح و تعدیل می آورد که رتبه پنجم چنین است: این مرتبه کمی پایین تر از مرتبه چهارم است که تعبیراتی دارد مثل راستگویی که حفظش بد است، یا راستگویی که دارای وهم است، یا برای او وهم هایی است، یا خطا می کند، یا در آخر عمر دچار تغیر شده، یا کسی که متهم به نوعی از بدعت شده مثل تشیع.[۶۲]

…شیخ احمد شاکر در شرح خود بر برخی از کتب در مورد کلام ابن حجر چنین می‌نویسد: حدیث درجه چهارم صحیح است که ترمذی آن را حسن می شمارد. رتبه های بعدی مردود است مگر در درجه پنجم و ششم زمانی که تعدد طرق داشته باشد که تقویت شده و حسن لغیره می شود.[۶۳] پس با تعدد طرق قسم پنجم می تواند حسن لغیره شود. (وقتی که عده ای حکم به تواتر این حدیث نمودند پس لا اقل نزد آنان تواتر حدیث ثابت است. در ابتدا هم آوردیم که ۱۶ نفر از صحابه این حدیث را نقل کرده اند و بنا بر رشد هِرَمی در طبقات، قاعدتا در طبقات دیگر این تعداد بیشتر می شود.) البانی ذیل یک حدیثی که ابن حجر در مورد یک راوی تعبیر “صدوق یهم” را به کار برده می‌نویسد: این اسناد قابل تحسین است.[۶۴]

هـ) ابن حبان می‌نویسد: حفظ او مشکل و وهم زیادی داشت به گونه ای که در آنچه که از افراد ثقه نقل می کرد با افراد دارای ضبط مخالفت داشت.این آن قدر در کلام او زیاد است که احتجاج به او باطل است. در جواب می‌توان گفت به اینکه: قول ابن حبان در مورد یحیی بن عیسی متعارض است؛ زیرا همان گونه که از اکمال تهذیب الکمال آوردیم مغلطای در اکمال گزارش می دهد که ابن حبان او را در الثقات آورده است. پس طبق گزارش این کتاب، دو قول متعارض ابن حبان با هم تعارض کرده و ساقط می شوند.ابن حبان در صحیح خود از او نقل قول کرده است.[۶۵]ابن حبان در مقدمه کتاب ثقات خود می نویسد: هر کسی که در این کتاب اسمش آمده صدوق و جائز الاحتجاج است.[۶۶]

اعمش ( سلیمان بن مهران )

ابن ابی حاتم چنین می نویسد: ابن معین گفته: سلیمان بن مهران اعمش ثقه است. عبد الرحمن می‌گوید: پدرم می‌گفت که او ثقه است و به احادیثش احتجاج می شود. ابو زرعه گفته: او امام است.[۶۷]

ذهبی می نویسد: امام شیخ الاسلام شیخ قرائت کنندگان و محدثین.[۶۸]

ابن حجر عسقلانی می‌نویسد: ثقه حافظ عارف به قرائات بود ولی تدلیس می کرد. سال ۶۱ قمری به دنیا آمد و در سال ۱۴۷ از دنیا رفت.[۶۹]

در مورد اعمش دو اشکال وجود دارد. یکی تشیع و دیگری تدلیس.

از اشکال تدلیس، جواب هایی داده شده است مثل اینکه ابن حجر او را در طبقه دوم از مدلسین آورده[۷۰] و در توضیح این طبقه می نویسد: ائمه احتمال تدلیس او را داده اند ولی بخاطر امامت او حدیثش را در صحیح نقل کرده اند و تدلیس افراد این طبقه یا کم است یا اینکه از ثقه تدلیس کرده اند.[۷۱] همچنین ایشان از اشکال تشیع جواب هایی داده شده است مثل کلام البانی که می گوید: عبرت در روایت حدیث، صدق و حفظ است.اما مذهب بین شخص و خدای او است و خدا او را محاسبه می کند. لذا می یابیم که صاحب صحیحین روایات بسیاری از ثقات مخالفین مثل خوارج و شیعه را نقل کرده اند.[۷۲]

ابراهیم

ابتدا باید تشخیص بدهیم که مراد از این ابراهیم کیست؟ دو ابراهیم هستند که اعمش از آنها روایت دارد: ابراهیم بن یزید بن شریک؛ ابراهیم بن یزید بن قیس. به عنوان مثال مزّی نام این دو ابراهیم را در شیوخ اعمش آورده است.[۷۳] از شخص اول ۲۶۷ روایت و از شخص دوم ۲۰۲۰ روایت دارد.[۷۴] ما هر دو ابراهیم را بررسی می کنیم:

۱.      ابراهیم بن یزید بن شریک

ابن حجر می نویسد: کوفی عابد ثقه است ولی ارسال و تدلیس دارد.[۷۵]

ابن حجر در کتاب دیگرش می‌نویسد: ابن معین گفته: ثقه است. ابوزرعه گفته: ثقه مرجئ است. ابو حاتم گفته: صالح الحدیث است. سن او به ۴۰ نرسیده بود که سال ۹۲ قمری از دنیا رفت.[۷۶]

ذهبی می نویسد: امام قدوه فقیه عابد کوفه.[۷۷]

بشار عواد معروف و شعیب ارنؤوط از جواب ابن حجر چنین نوشته اند: اینکه ابن حجر گفته او تدلیس دارد؛ ابن حجر دچار وهم شده چرا که هیچ شخصی او را متصف به تدلیس نکرده است. حتی خود ابن حجر هم او را در کتاب طبقات المدلسین نام نبرده است. احتمالاً ابن حجر او را با ابراهیم بن یزید نخعی اشتباه گرفته است که ابراهیم بن یزید نخعی متصف به تدلیس شده هرچند که وقوع تدلیس از او هم صحیح نیست.[۷۸]

۲.      ابراهیم بن یزید بن قیس

ابن حجر می‌نویسد: کوفی فقیه ثقه است ولی بسیار ارسال دارد. در سال ۹۶ قمری که حدود ۵۰ سال داشت درگذشت.[۷۹]

ذهبی می نویسد:امام حافظ فقیه عراق.[۸۰]

مشکلی که در مورد او هست، اکثار در ارسال است. که در این باره جواب هایی داده شده است:

ابن حجر می نویسد: حافظ ابوسعید علائی گفته: او زیاد ارسال دارد و عده ای از ائمه مرسلات او را تصحیح کردند. بیهقی مرسلات او از ابن مسعود را تصحیح کرده است.[۸۱]

به طور کلی در عمل به حدیث مرسل اختلاف شده است. در این ضمینه چنین گفته شده است: علماء در قبول حدیث مرسل به صورت مطلق و رد آن به صورت مطلق و تفصیل در آن اختلاف دارند. و خود این سه قول دارای شاخه هایی هستند.[۸۲] حتی در این ضمینه کتب مستقلی تألیف شده است.[۸۳]

علقمه

ابن حجر می نویسد:علقمة بن قیس بن عبد الله کوفی فقیه مخضرم است و جاهلیت و اسلام را درک کرده است و از ملازمین ابن مسعود بوده است.[۸۴]

ابن حجر در كتاب دیگرش می نويسد: ثقه ثبت فقیه عابد. در درجه دوم است. بعد از سال ۶۰ یا ۷۰ از دنیا رفته است.[۸۵]

عبدالله

با توجه به عبارت ابن حجر که تازه گذشت، علقمه از ملازمین عبدالله بن مسعود بوده است پس مراد از عبدالله، عبدالله بن مسعود است در مورد صحابه هم که اصلاً طبق مبنای عامه بحث سندی و اثبات توثیق نداریم چون قائل به مبنای عدالت صحابه اند.

اتصال سند اول

با توجه به توضیحاتی که گذشت سند متصل است چون طبرانی سال ۳۶۰ وفات یافته و محمد بن عثمان سال ۲۹۷ و طبرانی از معمرین و ثقات است  که در این صورت تعبیر به “حدثنا” ظهور در لقاء دارد. احمد بن بدیل هم سال ۲۵۸ وفات یافته است.محمد بن عثمان هم تعبیر به حدثنا کرده که ظهور در لقاء احمد بن بدیل دارد و با توجه به سال تولد و وفات محمد بن عثمان، او هنگام وفات احمد بن بدیل حدودا ۵۰ ساله بوده است. یحیی بن عیسی سال ۲۰۱ وفات یافته است و احمد بن بدیل در مورد یحیی تعبیر به «ثنا» کرده که ظهور در لقاء دارد. یحیی بن عیسی هم از تلامذه اعمش بوده است که به این مطلب مزّی تصریح کرده است.[۸۶] ابراهیم هم هر کدام که مراد باشد، ضرری نمی‌رساند چرا که قبلاً عبارت مزّی را آوردیم که اعمش از هر دو ابراهیم روایت کرده است. علقمه هم متوفای بعد از ۶۰ یا ۷۰ است که ابراهیم بن یزید بن قیس از او روایت کرده است. این مطلب را ذهبی آورده است.[۸۷] اگر هم مراد ابراهیم بن یزید بن شریک باشد با توجه به اینکه حدود ۲۰ سال و اندی فاصله بینشان هست لذا هیچ محذوری در امکان لقاء وجود ندارد. علقمه هم از عبدالله بن مسعود روایت دارد که از الإصابة گذشت.

پس بحمد الله همان گونه که ملاحظه فرمودید سند اول تصحیح شد.

حدیث دوم

ابن جوزی حدیث را با این سند هم آورده است:

«وَأما حَدِيث ابْن عَبَّاس: أَنْبَأَنَا مُحَمَّدُ بْنُ نَاصِرِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ مَيْمُونٍ قَالَ أَنْبَأَنَا عَلِيُّ بْنُ المحسن التنوخى قَالَ أَنبأَنَا عبد الله بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ جَعْفَرٍ الزَّيْنَبِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ سُفْيَانَ الْحِنَّائِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا عُثْمَانُ بْنُ يَعْقُوبَ الْعَطَّارُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْبَصْرِيُّ عَنْ الْحِمَانِيُّ عَنِ ابْنِ فُضَيْلٍ عَنْ يَزِيدَ بْنِ أَبِي زِيَادٍ عَنْ مُجَاهِدٍ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ أَنَّ النَّبِيَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: ” النَّظَرُ إِلَى عَلِيٍّ عِبَادَةٌ “»[۸۸]

در این سند باید این افراد بررسی شوند: محمد بن ناصر بن علی بن میمون، علی بن محسن تنوخی، عبد الله بن ابراهیم بن جعفر زینبی، محمد بن سفیان حنائی، عثمان بن یعقوب عطار، محمد بن محمد بصری، حمانی، ابن فضیل، یزید بن ابی زیاد، مجاهد.

اشاره به تصحیفی در سند

بنده دو چاپ از کتاب الموضوعات را پیدا کردم. یکی چاپ موجود در المکتبة الشاملة یعنی چاپ المکتبة السلفیة بالمدینة المنورة به تحقیق عبد الرحمن محمد عثمان. و دیگری به تحقیق توفیق حمدان که دار الکتب العلمیة چاپ کرده است. در هر دو چاپ، سند به همین ترتیبی که گذشت؛ ذکر شده است. ولی عبد العزیز الغماری سند را از ابن جوزی این چنین آورده است: أنبأنا محمد بن ناصر قال أنبأنا محمد بن علی بن میمون قال أنبأنا علی بن المحسن التنوخی[۸۹]… که به نظر می رسد کار صحیح را غماری انجام داده است چرا که اگر طبق ظاهر چاپ کتاب الموضوعات پیش برویم اتصال سند از بین می رود. زیرا  محمد بن ناصر متوفای ۵۵۰ است که در ادامه می‌آوریم. علی بن المحسن هم متوفای ۴۴۷ است که در ادامه، عبارت آن را خواهیم آورد.

و روشن است که طبق ظاهر کتاب الموضوعات بیش از ۱۰۰ سال فاصله بین دو راوی وجود دارد و واضح است که تصحیفی صورت گرفته است. شاید اشکال شود که چرا می‌گویید تصحیف؟! بلکه شاید اسقاطی صورت پذیرفته باشد یا اینکه تدلیسی صورت پذیرفته باشد.

جواب داده می شود به اینکه: ظاهر عبارت ابن الجوزی أنبأنا است و این لفظ با تدلیس سازگاری ندارد. بله اگر به صورت عنعنه بود این احتمال تقویت می‌شد. سیوطی هم سند ابن جوزی را با دقت آورده یعنی نوشته: «(أَخْبَرَنَا) مُحَمَّد بْن نَاصِر أَنْبَأنَا مُحَمَّد بْن عَلِيّ بْن مَيْمُون أَنْبَأنَا عَليّ بْن الْحَسَن التنوخي أَنْبَأنَا ‌عَبْد ‌الله ‌بْن ‌إِبْرَاهِيم ‌بْن ‌جَعْفَر ‌الزَّيْنَبِي حَدَّثَنَا مُحَمَّد بْن سُفْيَان الحناي حَدَّثَنَا عُثْمَان بْن يَعْقُوب الْعَطَّار حَدَّثَنَا مُحَمَّد بْن مُحَمَّد الْبَصْرِيّ عَن الْحمانِي عَن ابْن فُضَيْل عَن يزِيد بْن أبي زِيَاد عَن مُجَاهِد عَن ابْن عَبَّاس مَرْفُوعا».[۹۰] پس بین محمد بن ناصر و محمد بن علی بن میمون تفکیک داده است.

محمد بن ناصر

ذهبی می نویسد:امام محدث حافظ افاده دهنده عراق…سال ۴۶۷ق به دنیا آمد و در سال ۵۵۰ق از دنیا رفت. ابن جوزی می گوید: شیخ ما ثقه و حافظ و ضابط بود و هیچ شبهه ای در او نبود.[۹۱]

محمد بن علی بن میمون

ذهبی می نویسد: شیخ امام حافظ مفید مسند محدث کوفه… از جمله اساتید او، ابو القاسم تنوخی است و از جمله شاگردان او، ابن ناصر است. در سال ۵۱۰ ق در ۸۶ سالگی درگذشت.[۹۲] طبق بررسی های انجام شده برای او جرحی یافت نشد.

علی بن المحسّن التنوخی

ذهبی می نویسد: تنوخی ابو القاسم علی بن المحسن در سال ۳۶۵ق به دنیا آمد و در سال ۴۴۷ق از دنیا رفت. از جمله اساتید او عبد الله بن جعفر زبیبی است. در حدیث صدوق بود.[۹۳]

خطیب بغدادی می نویسد: شهادت او نزد حکام از جوانی اش مقبول بود و تا آخر عمرش مقبول بود. در شهادت متحفظ و محتاط بود و در حدیث صداقت داشت.[۹۴]

ابن شاکر کتبی می نویسد: در حدیث وثاقت داشت.[۹۵]

در مورد او به جرحی برخورد نکردیم.

عبد الله بن ابراهيم بن جعفر الزينبي

خطیب بغدادی می نویسد: ثقه بود. از شاگردان او تنوخی بود. در سال ۲۷۸ق به دنیا آمده و در سال ۳۷۱ق از دنیا رفت.[۹۶]

ابن جوزی می نویسد: ثقه بود.[۹۷]

ذهبی وی را در کتاب سیر آورده و تعبیر الشیخ را در مورد او به کار برده است.[۹۸]

محمد بن سفيان الحنائي

اطلاعات زیادی در مورد وی وجود ندارد. در برخی از اسناد، نام او چنین آمده است: ابو العباس محمد بن سفیان الحنائی.[۹۹] در برخی از کتب نام او چنین وارد شده است: محمد بن سفیان بن عفویه ابو العباس حبابی حبشون، که عبد الله بن ابراهیم زینبی از او روایت دارد.[۱۰۰] در برخی از کتب تصریح شده که او مجهول الحال است.[۱۰۱] {البته پس از فحص های صورت گرفته، نام راوی دوم از او پیدا نشد} ابن حجر در توضیح راوی مجهول الحال می نویسد: اگر از کسی دو نفر یا بیشتر نقل کنند و توثیقی نداشته باشد او مجهول الحال و مستور است. عده ای روایت چنین شخصی را بدون هیچ قیدی قبول می کنند ولی جمهور رد می کنند. نظر تحقیقی این است که در مورد او نه مطلقا قبول می کنیم و نه مطلقا رد می کنیم؛ بلکه امر او موقوف به روشن شدن حال اوست.[۱۰۲]بله مدعای ما این نیست که این حدیث صحیح یا حسن است بلکه فقط می خواهیم در قبال اتهام ابن جوزی بگوییم راوی وضاع ندارد.

عثمان بن يعقوب العطار

پس از فحص های صورت گرفته اطلاعاتی در مورد او پیدا نشد و می توان گفت که مجهول العین است، چرا که ابن حجر در «نزهة النظر»، ت الرحیلی ص ۱۳۶ می نویسد: فان سمی الراوی و انفرد راو واحد بالروایة عنه فهو مجهول العین.

محمد بن محمد البصری

پس از فحص های صورت گرفته اطلاعاتی در مورد او پیدا نشد در نتیجه او نیز مجهول العین است. ابن حجر در مورد این اصطلاح چنین می نویسد: اگر فقط یک نفر از راوی، حدیث نقل کند پس او مجهول العین خواهد بود.[۱۰۳]

الحمّانی

در مورد حمّانی عمده استفاده از مطالب عبد العزیز الغماری است.[۱۰۴] او دو احتمال در مورد حمانی مطرح کرده است. ۱- جبارة بن المغلس.  ۲- یحیی بن عبد الحمید. به نوبت هر دو را بررسی می کند و البته نظر نهایی او این است که مراد اینجا یحیی بن عبد الحمید است. ما نیز هر دو نفر را بررسی می کنیم:

۱.      جبارة بن المغلس

ابن حجر می نویسد: ابن نمیر گفته صدوق است. بخاری گفته حدیثش مضطرب است. ابوزرعه ابتدا از او نقل حدیث می‌کرد ولی بعداً او را ترک کرد. ابن نمیر: او دروغ گو نبود. حدیث برای او وضع می شد و او تحدیث می‌کرد. تعمد بر کذب نداشت. ابن عدی: در بعضی از احادیثش متابع نداشت لکن تعمد بر کذب نداشت بلکه غفلت داشت. بخاری: سال ۲۴۱ق از دنیا رفت. بیش از ۹۰ سال عمر کرد. ابو داود: در احادیث او نکارت وجود دارد ولی مرد صالحی بود و بسیار خطا می کرد. مسلمة بن قاسم: ثقه است. ابن حبان: اسانید را مقلوب می کرد و مراسیل را به صورت مرفوع می آورد. احتجاج به احادیث او باطل است. دارقطنی: متروک است. صالح جزره: مرد صالحی بود. ابن نمیر: ۵ یا ۶ تا از احادیثش منکر است و احتمالاً آن کار برخی از همسایه های او بوده است. نصر بن احمد: او در اصل صدوق بود ولی پسرش برخی از کتبش را فاسد کرد.[۱۰۵]

ذهبی می نویسد:شیخ دارای عمر طولانی محدث… ابن معین: او کذّاب بود.[۱۰۶]

غماری در مقام جمع بندی جرح و تعدیل او می‌نویسد:عمده جرح های او بخاطر غفلت بوده و هیچ شخصی خالی از غفلت نیست. اگر غفلت زیاد باشد روایت شخص را کنار می گذاریم. اگر در یک حدیث، متابع وجود داشته باشد می فهمیم که در بیان آن حدیث این شخص غفلت نورزیده است. علاوه بر اینکه جبارة کثرت در غفلت نداشته است زیرا احادیث دارای غفلت او را که می شمارند بیش از پنج مورد نیست. اگر غفلت او زیاد بود، باید به صورت مطلق بیان می کردند که غفلت دارد نه اینکه روایات دارای وهم وی را بیاورند. وهم در ۵ یا ۶ مورد طبیعی است و هیچ انسانی خالی از آن نیست. بر فرض اگر او دارای غفلت و اضطراب زیاد باشد در این حدیث دارای ضبط بوده چرا که در این حدیث طرق صحیحه و حسنه ای داریم که موجب می شود حدیث او حسن و مقبول واقع شود.

غماری تکذیب احمد را این چنین جواب می دهد: این کلام احمد دارای مبالغه است. علت این حرف احمد، تفرد حمانی به بعض احادیث غریبه است. جرح بخاطر تفرد، جرح مستقر نمی باشد. حال حمانی بدتر از اسماعیل بن ابی اویس که نیست که خود اعتراف به وضع و کذب می کرد با این وجود روایات او در بخاری آمده است.[۱۰۷]

نکته دیگری در دفاع از جبارة ما اضافه می کنیم و آن کلام عبد الفتاح ابو غده در تعلیقه خود بر یکی از کتب است که چنین می نویسد: گاهی افرادی در کتب جرح، منسوب به کذب می شوند ولی مراد کذب اصطلاحی نیست بلکه وهم و خطاء مراد است؛ چرا که وهم و خطاء به خاطر اینکه مطابق واقع نیست کذب شمرده می شود که در لغت اهل مدینه این استعمال رائج است. آنچه که ضرر می‌رساند، تعمد بر کذب است. صرف نسبت به کذب ضرری نمی رساند چون جرح غیر مفسر است.[۱۰۸]

۲.      یحیی بن عبد الحمید

ابن حجر در جایی از لسان المیزان می نویسد: احمد او را توثیق کرده است ولی جمهور او را تضعیف کرده اند.[۱۰۹]

ابن حجر در جایی دیگر از لسان المیزان می نویسد: احمد و ابن مدینی در مورد او تکلم کرده اند. ابن معین او را توثیق کرده است. احمد و ابن سعد او را تضعیف کرده اند.[۱۱۰]

ابن ابی حاتم نقل می کند که او به صورت علنی دروغ می گفت.[۱۱۱]

ابن عدی می نویسد: در مسند و احادیث او احادیث منکر ندیدم و امید دارم که اشکالی در او نیست.[۱۱۲]

مغلطای می نویسد: از ابن معین در مورد او سؤال کردیم؛ جواب داد که او ثقه ثقه است.[۱۱۳]

مزّی می نویسد:ابن معین گفته او ثقه بود و در کوفه در ایام او حافظ تر از همه بود و به او حسادت می ورزیدند. او در سال ۲۲۸ق از دنیا رفت.[۱۱۴]

عبارات در مورد او خیلی زیاد است لذا خیلی خلاصه آوردم.

غماری در مقام دفاع از یحیی بن عبد الحمید می نویسد: عده ای که بر ضد او حرف زدند به خاطر حسد، چنین گفتند همان گونه که ابن معین خبر داده است؛ لذا جرح آنان قیمتی ندارد.سپس از کلام احمد جواب داده که در سابق در ذیل جبارة بن المغلس این جواب ذکر شد که در نهایت کلامی از عبد الفتاح ابو غدة آوردیم.[۱۱۵]

نکته ای که در مورد تکذیب احمد بن حنبل نسبت به یحیی بن عبد الحمید باقی می ماند این است که کلمات احمد متضاربه است.(شیخ احمد ماحوزی هم به این مطلب اشاره نموده است.[۱۱۶] ) در موردی از لسان المیزان نوشته که احمد او را توثیق کرده است. در مورد دیگر لسان المیزان نوشته که احمد او را تضعیف کرده است. در الجرح و التعدیل ابن ابی حاتم از قول احمد آورده که آشکارا دروغ می گفت. پس می توان گفت تکذیب احمد ثابت نیست چرا که اقوال او تعارض و تساقط می کند.

در مورد تکذیب ابن ابی حاتم می توان جواب هایی داد: یک: حارث بن علی حسنی می نویسد: اگر در یک سندی فرد کذابی بود الزاما به این معنی نیست که متن موضوع باشد چه بسا که فرد کذابی حدیث صحیحی را سرقت می کند و ادعا می کند که برای او است.[۱۱۷] دو: خود ابن ابی حاتم که کذاب بودن او را نقل کرده در ادامه محسود واقع شدن او را هم نقل کرده در نتیجه نمی توان گفت که او واقعا کذاب است.[۱۱۸]

نکته پایانی اینکه محمود سعید ممدوح به صورت مبسوط  توثیق یحیی بن عبد الحمید را ثابت نموده و در نهایت نام این بحث را چنین گذاشته: «الفتح الربّانی فی توثیق یحیی الحمّانی أو العتب الاعلانی لمن ضعّف یحیی الحمّانی». که برای مطالعه بیشتر می‌توانید به این کتاب هم مراجعه بفرمایید.[۱۱۹]علاج جرح ابن ابی حاتم را در پاراگراف سابق آوردیم

ابن فضیل

ابتدا باید مشخص شود که مراد از ابن فضیل کیست؟ وقتی به احوالات یزید به ابی زیاد مراجعه می کنیم می‌بینیم که یکی از شاگردان او، محمد بن فضیل است. به عنوان نمونه مراجعه شود به کلام ابن ابی حاتم[۱۲۰]و ابن حجر[۱۲۱]. یحیی بن عبد الحمید هم از او نقل حدیث دارد.[۱۲۲] پس ما بنا را بر محمد بن فضیل گزارده و احوالات او را بررسی می کنیم.

مزّی می نویسد: احمد بن حنبل می گوید: متشیع و حسن الحدیث بود. ابن معین می گوید: او ثقه بود. ابوحاتم گفته که او شیخ بود. نسائی گفته که اشکالی در او نیست. ابن حبان او را در کتاب ثقات خویش آورده است. در سال ۱۹۴ق درگذشت.[۱۲۳]

بشار عواد معروف و شعیب ارنؤوط ابتدا کلام ابن حجر را آورده اند که می گوید: محمد بن فضیل صدوق عارف بود و متهم به تشیع شده است.  سپس در تعلیقه بر کلام ابن حجر می نویسند: بلکه او ثقه است و بخاری و مسلم به احادیثش احتجاج کرده اند.کلام بزرگان دیگر را هم می آوردند سپس می نویسند: کسانی که به او اشکال وارد کرده اند بخاطر تشیع او بوده که این اشکال وارد نیست.[۱۲۴]

يزيد بن ابی زياد

مزّی می نویسد: محمد بن فضیل گفته:او از بزرگان شیعه است. احمد بن حنبل گفته: او حافظ نبود و حدیثش آن چنان که باید باشد نیست. ابن معین با توجه نقل های مختلف از او گفته: به حدیث او احتجاج نمی شود و قوت بالایی ندارد و ضعیف الحدیث است. عجلی گفته: جائز الحدیث است. ابوزرعه گفته: لیّن است و حدیثش نوشته می شود ولی به آن احتجاج نمی شود. ابوحاتم گفته: قوت بالایی ندارد. ابوداود گفته: سراغ ندارم که کسی حدیث او را ترک کرده باشد. احمد بن عدی گفته: او از شیعیان کوفه بود و با وجود ضعفش، حدیثش نوشته می‌شود.در سال ۱۳۷ق از دنیا رفت. بخاری در برخی از کتبش از او نقل دارد.مسلم او را مقرون با غیر آورده و به تنهایی به او احتجاج نکرده ولی بقیه به او احتجاج کردند.[۱۲۵]

ابن حجر می نویسد: نسائی گفته: قوت بالایی ندارد. دارقطنی گفته:ضعیف است و خطای بسیار دارد. مسلم در مقدمه کتابش گفته: ستر و صدق شامل او هم می شود.[۱۲۶] ابن حجر در کتاب دیگرش می نویسد:کوفی ضعیف که در دوران پیری دچار تغییر شد. شیعی و در طبقه پنجم بود.سال ۱۳۶ق درگذشت.[۱۲۷]

غماری در کتاب خویش به بررسی یزید بن ابی زیاد می پردازد و می گوید: اینکه ابن جوزی از نسائی نقل کرده که یزید بن ابی زیاد متروک است، ابن جوزی دچار خلط شده چرا که نسائی این جمله را در مورد یزید بن ابی زیاد شامی نقل کرده در حالی مورد بحث ما در یزید بن ابی زیاد کوفی است. آنچه که نسائی در مورد یزید کوفی نقل کرده عبارت لیس بالقوی است که خیلی با عبارت متروک فرق دارد و احادیث شخصی که لیس بالقوی است نوشته می شود. سپس می نویسد:کسانی که در مورد یزید حرف زده اند بخاطر دو امر بوده است: یکی اختلاط و دیگری نقل حدیث رایات. اختلاط در این حدیث بعید است چون محمد بن فضیل از شیخی که بداند اختلاط دارد اخذ نمی‌کند خصوصاً اینکه آنها حرص بر انتقاء داشتند. علاوه بر اینکه اگر بعد از اختلاط شیخ از او نقلی باشد این را ائمه حدیث تذکر می دهند و در ترجمه اش می‌گویند: «روی عن فلان بعد الاختلاط».

همچنین محمد بن فضیل و یزید بن ابی زیاد هر دو کوفی‌اند و محمد نسبت به شیوخ شهرش آگاه تر است و بهتر می‌داند که چه کسی صلاحیت دارد که از او نقل کند.

اما نقل حدیث رایات ضرری نمی‌رساند چرا که یزید بن ابی زیاد متفرد نیست و متابع دارد. سپس به صورت مفصل متابعات را می آورد.[۱۲۸]

مجاهد

ابن حجر می نویسد: ثقه و امام در تفسیر بود. حدود سال ۱۰۲ق در حالی که ۸۳ سال داشت درگذشت.[۱۲۹]

ابن حجر در کتاب دیگرش از ذهبی نقل می کند که امّت اجماع بر امامت مجاهد و احتجاج به او دارند.[۱۳۰]

عبدالله بن عبّاس

از صحابه است و بحثی در مورد او نداریم.

نتیجه

در این سند سه فرد مجهول داریم که عبارت اند از محمد بن سفیان و عثمان بن یعقوب و محمد بن محمد. ولی این ضرری در بحث ما وارد نمی کند. چون طرق کثیره داریم.

آنچه که مانع از اخذ به قاعده کثرت طرق می شود این است که راویان آن کذّاب و وضّاع باشند که در این سند چنین فردی نداریم. در ادامه از این قاعده ان شاء الله صحبت خواهیم کرد.

در مورد خبر مجهول الحال هم عده ای از علمای عامه قبول آن را ترجیح داده اند.[۱۳۱]

حدیث سوم

ابونعیم با این سند حدیث را نقل می کند:

حَدَّثَنَا أَبُو الْهَيْثَمِ أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ غَوْثٍ الْهَمْدَانِيُّ قَالَ: ثنا الْحَسَنُ بْنُ حُبَاشٍ قَالَ: ثنا هَارُونُ بْنُ حَاتِمٍ قَالَ: ثنا يَحْيَى بْنُ عِيسَى الرَّمْلِيُّ، عَنِ الْأَعْمَشِ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ عَلْقَمَةَ، عَنْ عَبْدِ اللهِ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: «النَّظَرُ إِلَى وَجْهِ عَلِيٍّ عِبَادَةٌ[۱۳۲]

ابو نعيم صاحب كتاب حلية الأولياء[۱۳۳]

سبکی می نویسد:امام جلیل حافظ  که در حفظ و ضبط در نهایت بود. مثل کتاب حلیة الأولیاء او تصنیفی نداریم و آن از بهترین کتب است.[۱۳۴]

ابن خلکان می‌نویسد: حافظ مشهور صاحب کتاب حلیة الأولیاء از اعلام محدثین و بزرگان حفّاظ ثقات بود. کتابش از بهترین کتب است.[۱۳۵]

یافعی می نویسد: در سال ۴۳۰ق امام حافظ شیخ عارف ابو نعیم صاحب کتاب حلیة الاولیاء از دنیا رفت.از اعلام محدثین و از بزرگان حفاظ بود. کتاب حلیه از بهترین کتب است. طعن ابن جوزی در او وارد نیست.[۱۳۶]

ذهبی می نویسد:امام حافظ ثقه علامه شیخ الاسلام. در سال ۳۳۶ق به دنیا آمد.[۱۳۷]

تنها نکته ای که در مورد ابونعیم می تواند مشکل ایجاد کند بحث تدلیس است. ابن حجر اسم او را جزء مدلسین می آورد.[۱۳۸] ولی آنچه که مشکل را حل می کند این است که ابن حجر او را در مرتبه اولی از مدلسین می آورد. او در کتاب خودش مراتب را توضیح می دهد و می گوید که مراد از مرتبه اولی کسانی هستند که به صورت نادر تدلیس کرده اند.[۱۳۹]

احمد بن محمد بن غوث الهمدانی

در مورد او پس از فحص های صورت گرفته چیزی به دست نیاوردیم در نتیجه مجهول می باشد. نكته ای كه وجود دارد این است که هیثمی در کتابی که ناظر به کتاب حلیة الأولیاء نوشته، اسم این شخص را طور دیگری آورده و به جای غوث، عون نوشته است:

حدثنا أبو الهيثم أحمد بن محمد بن عون الهمداني، ثنا الحسن بن حباش، ثنا هارون بن حكيم، ثنا يحيى بن عيسى الرملي، عن الأعمش، عن إبراهيم، عن علقمة، عن عبد الله، قال: قال رسول اللّه – صلى الله عليه وسلم -: “‌النظر ‌إلى وجه علي عبادة”.[۱۴۰]

الحسن بن حباش

ابن حجر می نویسد: کوفی است و در سال ۳۰۳ق از دنیا رفته است. کلام در او زیاد بود و ظاهراً مذهب امامیه داشت. به امور عظیمی در دین متهم می شد. دارای ادب بود.[۱۴۱]

اینکه کلام در او کثیر است این جرح اصلا محسوب نمی شود. چون دقیقاً معلوم نیست که چه چیزی در او مورد او گفته اند. بر فرض که جرح باشد، جرح مبهم خواهد بود.

هارون بن حاتم

ذهبی در جایی می نویسد: لیس بثقة.[۱۴۲] او در قسمتی از میزان الاعتدال صراحتاً حرفی نمی زند، فقط می‌نویسد: از مناکیر او نقل حدیث «النظر إلی وجه علی عبادة» است.[۱۴۳] او در جای دیگر میزان الاعتدال این حدیث را می‌آورد و می‌نویسد: لعله من وضع هارون.[۱۴۴]

البته البانی در مقام نقد کلام اخیر ذهبی می نویسد: این حرف اصلاً صحیح نیست؛ چرا که هارون، متابعی دارد که او ثقه است.[۱۴۵] ذهبی در المغنی فی الضعفاء خود نظر نمی دهد فقط می نویسد:ابو حاتم او را ذکر کرد و گفت از خدا سلامت می خواهم.[۱۴۶]

ابن حجر اقوال متعارض در مورد او را می آورد و هیچ حرفی نمی زند. فقط این حدیث «النظر الی وجه علی عبادة» را آورده و می نویسد: هذا باطل.[۱۴۷]

ابن حبان او را جزء ثقات آورده است.[۱۴۸]

نسائی می گوید: لیس بشیء.[۱۴۹]

بقیه علماء جرح و تعدیل هم که در مورد هارون صحبت کردند معمولاً جرح مبهم نمودند.

ذهبی در تلخیص المستدرک در سه موضع تعابیر مختلفی در جرح او به کار برده است. ترکه أبوزرعة؛ هالک؛ واه.[۱۵۰]  طبق گفته ذهبی در سال ۲۴۹ از دنیا رفته است.[۱۵۱]

شيخ احمد ماحوزی می نویسد: ابن ابی حاتم در تفسیر خود زیاد از هارون نقل دارد.[۱۵۲] ابن ابی حاتم در ابتدای تفسیر خویش ملتزم شده که احادیث صحیح السند را بیاورد.[۱۵۳]

نکته ای که وجود دارد این است که در مورد وضّاع بودن او به صراحت کسی حرفی نزده و فقط ذهبی در برخی از تعابیرش گفته «لعله من وضع هارون». خود ذهبی تعابیر متفاوتی در مورد او دارد. مثلاً تعبیر واهی با تعبیر وضع قابل جمع نیست چرا که در وهم، عمدی در کار نیست، به خلاف وضع. ابن حجر می نویسد: منشأ جعل اموری می تواند باشد مثل عدم دیانت یا تعصب یا شوق به شهرت…[۱۵۴] روشن است که هیچ کدام از این مناشئ در شخص واهی وجود ندارد.

همچنین بین “واه” و “هالک” نمی شود جمع کرد. ابو الحسن تبریزی که مراتب جرح را نام می برد،واژه “واه” را در مرتبه دوم و واژه “هالک” را در مرتبه چهارم قرار می دهد که مرتبه چهارم جرح شدیدی است بخلاف مرتبه دوم.[۱۵۵]

عراقی می نویسد: که این مرتبه یعنی مرتبه الفاظی مثل واه، حدیثشان دارای ارزش بوده و این طور نیست که کلّاً ساقط باشند.[۱۵۶]

معمولاً بحث احادیث منکر او را پیش کشیده اند و اینکه حدیث «النظر الی وجه علی عبادة» را نقل کرده است. به احتمال زیاد همین حدیث موجبات تضعیف او را فراهم ساخته است. ان شاء الله در جواب از شبهات دلالی این توهم هم زائل خواهد شد.

عبارت “لیس بثقة” هم که از نسائی نقل شده باز راه چاره طبق بعضی از مبانی دارد. معلمی می‌نويسد: این اصطلاح در معنای لغوی به معنای نفی وثاقت است. خطیب این مورد را از موارد جرح غیر مفسر ذکر کرده است. اگر عبارت چنین باشد:”او ثقه و مأمون نیست” این جرح شدید است. ولی اگر فقط این طور بیاید: “او ثقه نیست” هر چند متبادر از این عبارت، جرح شدید است ولی اگر قرینه در کلام باشد، بر معنای دیگر حمل می‌شود.[۱۵۷]

از این کلام معلمی دو نکته برداشت شد. یکی اینکه «لیس بثقة» جرح غیر مفسر است؛ و  دیگری اینکه این لفظ از مراتب بالای جرح نیست.

محمود سعید ممدوح در توثیق ابن حبّان كلام مبسوطی دارد و توثیقات او را تثبیت می کند.[۱۵۸]

بقیه افراد نیز در سند در سند اول بررسی شد در نتیجه نیازی به بررسی مجدد نیست.

پس تا اینجا ثابت شد که شخص کذّاب و وضّاع در سند نداریم و همین برای ما کافی است تا در تقویت حدیث به کثرت طرق استفاده کنیم. علاوه بر اینکه البانی کلامی دارد که کار را برای ما راحت تر می کند. او در کتابش این حدیث را از همین جلد و صفحه حلیة الأولیاء نقل می کند و می نویسد: می گویم:رجال این سند ثقه اند و از رجال مسلم هستند. فقط در رملی ضعفی وجود دارد و هارون هم متهم است.[۱۵۹] این کلام البانی می رساند که احمد بن محمد بن غوث و حسن بن حباش جزء رجال مسلم اند. که اگر چنین باشد کار راحت تر می شود ولی ما این دو نفر را در رجال مسلم پیدا نکردیم و همان گونه که گذشت خیلی اطلاعاتی از این دو نفر به دست نیاوردیم.

معانی حدیث

معنای اول

ابن اثیر می نویسد: گفته شده معنای حدیث چنین است: وقتی که علی رضی الله عنه بارز می شد مردم می گفتند لا اله الا الله چقدر این جوان شرافت دارد. لا اله الا الله چقدر این جوان علم دارد. لا اله الا الله چقدر این جوان تقوی دارد. لا اله الا الله چقدر این جوان شجاع است. پس دیدن ایشان مردم را به توحید می‌کشاند.[۱۶۰] برخی دیگر از علمای اهل سنت هم این معنی را ذکر کردند.[۱۶۱]

معنای دوم

علامه مجلسی رحمه الله بعد از اینکه کلام ابن اثیر را آورده چنین اشکال نموده است: چه استبعادی دارد که بگوییم صرف نگاه به حضرت علیه السلام عبادت است.[۱۶۲]

عبد العزیز غماری هم این احتمال را می دهد سپس می نویسد: مؤید این معنی فعل عمران بن حصین است که با دقت به حضرت نگاه می کرد. کسانی که کنار او نشسته بودند از این کار سؤال کردند و او جواب داد از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیدم که نگاه به علی عبادت است. پس صرف نگاه به ذات علی علیه السلام عبادت است با قطع نظر از اینکه ما را به سوی خدا دعوت کند.[۱۶۳]

معنای سوم

سید بن طاوس بعد از بیان دو معنای گذشته چنین می نویسد: شاید معنی چنین باشد: نگاه عبادت است. اگر مطابق اراده خداوند عمل کنید که معرفت به حق او داشته باشید و امر او را تعظیم کرده و امتثال طاعت کنید.[۱۶۴]

اشکالات دلالی

اشكال اول

اگر نگاه به وجه علی عبادت باشد، کسانی که بعداً به دنیا می آیند چه گناهی کردند که از این عبادت محروم اند.[۱۶۵]

پاسخ:

این محرومیت به خاطر گناه بعدی ها نیست بلکه بخاطر فضیلت سابقین (طبق مبنای عامه ) است. عامه می‌گویند: مرتبه صحابه از بقیه بالاتر است مثل این حدیث که پیامبر صلی الله علیه و آله می‌فرمایند: بهترین شما قرن من هستند.[۱۶۶]

یکی از وجوه برتری سابقین همین وجود فیزیکی امیرالمؤمنین علیه السلام در بین آنها می تواند باشد. مراد از قرن هم به نظر عده ای از علمای عامه همان اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله است.[۱۶۷] برای مطالعه بیشتر در این قسمت می‌توانید به کتاب آیت الله میلانی مدظله العالی مراجعه بفرمایید.[۱۶۸]

{جواب دوم درون مذهبی است لذا متأخر ذکر می شود} جواب دیگری هم از کلمات علامه مجلسی استفاده می شود. ایشان وقتی که  احادیث عبادت بودن نظر به حضرت علیه السلام را نقل می کنند، عنوان بحث را چنین قرار داده اند: باب ۶۴ ثواب ذکر فضائل ایشان و شنیدن فضائل و نگاه کردن به فضائل و اینکه نگاه به امیرالمؤمنین علیه السلام و فرزندان ایشان عبادت است.[۱۶۹] یعنی بعد از شهادت ایشان مردم از این ثواب محروم نشدند و می‌توانستند با نظر به امامان بعدی علیهم السلام این ثواب را به دست بیاورند. مرحوم نعمانی در کتاب الغیبة روایتی از امام صادق علیه السلام نقل می‌کند که حضرت می‌فرمایند: فضیلت نفر اول ما به نفر آخر ما ملحق می شود و فضیلت شخص آخر ما هم به شخص اول ما ملحق می شود.[۱۷۰] پس هر فضیلتی که برای امیر المؤمنین علیه السلام باشد برای بقیه ائمه علیهم السلام هم می باشد.

اشکال دوم

چرا در مورد نگاه به وجه پیامبر صلی الله علیه و آله چنین فضیلتی وجود ندارد؟ با توجه به این اشکال عده ای این حدیث را جعلی دانسته اند.[۱۷۱] یعنی پیامبر صلی الله علیه و آله که بالاتر از امیرالمومنین علیه السلام است پس چرا چنین فضیلتی در مورد ایشان نیامده است؟

پاسخ:

أولاً: طبق آیه مباهله، امیر المؤمنین علیه السلام نفس پیامبر صلی الله علیه و آله است؛ در نتیجه این فضیلت در مورد پیامبر صلی الله علیه و آله هم صدق می کند هر چند که به صورت نصّ خاصی نیامده باشد. مرحوم میرداماد استرآبادی بعد از بیان این حدیث می نویسد: نگاه به وجه پیامبر صلی الله علیه و آله هم عبادت است.[۱۷۲]

ثانیاً: می‌توان ادعا نمود که قرینه لبّیه در مقام داریم و آن اجماع بر افضلیت پیامبر صلی الله علیه و آله از امیر المؤمنین علیه السلام است.{حال افضلیت چه به معنای اقربیت الی الله باشد و چه به معنای اکثر ثوابا باشد.} لذا هرچند این حدیث در مورد پیامبر صلی الله علیه و آله وارد نشده لکن با توجه به اجماع مذکور این خصیصه در مورد ایشان هم جاری می شود. فرق این بیان با بیان سابق در این است که در بیان سابق از طریق مساوات پیش رفتیم ولی در این بیان از طریق اولویت، این ویژگی برای پیامبر صلی الله علیه و آله ثابت می شود. مرحوم میرداماد استرآبادی در تعلیقه رجال کشی ج ۲ ۶۱۶ بعد از بیان این حدیث در مقام توضیح می نویسد:کما أن النظر إلی وجه النبی صلی الله علیه و آله عبادة.

ثالثاً: اشکال نقضی به عامه می شود که شما قائل به شهادت پیامبر صلی الله علیه و آله نیستید در حالی که خیلی از صحابه شهید شده‌اند. پس باید در فضیلت بودن شهادت آنها اشکال کنید.[۱۷۳]

اشکال سوم

عبادت توقیفیه است و باید با سند صحیح ثابت شود. وقتی که ثابت شد احادیث “نظر” ضعیف هستند دیگر نمی توان قائل شد که مثلاً نگاه به کعبه یا نگاه به عالم عبادت است و اگر قائل به عبادت بودن آنها شوید این بدعت است.[۱۷۴]

أن الذین قالوا ینظر إلی الکعبة،علل بعضهم ذلک بأن النظر إلی الکعبة عبادة،و هذا التعلیل یحتاج إلی دلیل،فمن أین لنا أن النظر إلی الکعبة عبادة؟لأن إثبات أی عبادة لا أصل لها من الشرع فهو بدعة.

پاسخ:

بعد از اینکه ثابت کردیم حدیث صادر شده و حتی طبق نظر عده ای از علمای عامه عدد تواتر در آن حاصل شده در نتیجه وجهی برای این اشکال باقی نمی ماند.

اشکال چهارم

گفته شده است: اين حدیث سند صحیحی ندارد در نتیجه نیازی نداریم که آن را تأویل کنیم.[۱۷۵] مستشکل این اشکال را بعد از بیان معنای حدیث از سوی ابن اثیر و برخی دیگر از علمای عامه که گذشت، بیان می‌کند.

پاسخ:

پاسخ اشکال قبل دقیقاً در اینجا جاری است.

اشکال پنجم

اگر مراد از حدیث، معنایی باشد که ابن اثیر گفته که نگاه به علی علیه السلام چون ما را یاد خداوند می اندازد لذا عبادت است؛ در این صورت حدیث، ویژگی اختصاصی برای علی علیه السلام نیست. بلکه این حدیث صلاحیت انطباق بر هر بنده صالحی را دارد که هر وقت دیده شود ما را به یاد خداوند بیندازد. در حدیث داریم که بهترین بنده گان خداوند کسانی هستند که با دیدن آنها به یاد خداوند بیفتیم.[۱۷۶]

پاسخ:

عده ای از علمای عامه قبول کردند که این مورد از خصائص مولا امیر المؤمنین علیه السلام است. ابن شاهین ذیل این حدیث می نویسد: علی علیه السلام منفرد در این فضیلت است و کسی با او در این فضیلت مشترک نیست.[۱۷۷] ابو نعیم اصفهانی[۱۷۸]، بدر الدین عینی[۱۷۹]، خفاجی[۱۸۰]و باعونی[۱۸۱] هم این حدیث را جزء ویژگی های اختصاصی ایشان دانسته اند.[۱۸۲]

ممکن است که این اشکال بنا بر تفسیر معروف علمای عامه که در معنای اول به آن اشاره شد؛ وارد باشد که می‌گویند: نگاه به ایشان ما را به یاد خداوند می اندازد؛ پس می توان گفت افراد دیگری از صحابه هم چنین فضیلتی را داشتند.

اشکال صغروی: آیت الله سید علی میلانی می فرمایند: غیر امیر المؤمنین علیه السلام در بقیه صحابه این فضیلت وجود نداشته است بلکه حتی چه بسا نگاه به بعضی از آنان، افراد را به یاد بت پرستی می انداخته چرا که عده ای از صحابه مدت زیادی از عمر خود را به بت پرستی مشغول بودند.[۱۸۳]حال اگر کسی بگوید که نه در غیر ایشان از صحابه هم افرادی چنین بودند، می گوییم: نزاع بین این چهار خلیفه است. آیا می توان به صورت قطعی گفت که رؤیت آن سه خلیفه هم چنین ویژگی داشته است.این احتیاج به اثبات دارد و با توجه فرمایش آیت الله میلانی چه بسا رؤیت آنها مذکّر بت پرستی بوده است.

اشکال کبروی: ولی نکته ای که هست تفسیر حدیث منحصر در این معنی نیست بلکه معنای دقیق تری هم عده ای مثل علامه مجلسی رحمه الله دارند که صرف نظر به ایشان عبادت است نه اینکه بخاطر یادآوری خداوند عبادت باشد. آیت الله میلانی مد ظله هم در ادامه مطلب خویش به این نکته اشاره می فرمایند؛ بنا بر این تفسیر هیچ وجهی برای اشکال باقی نمی ماند. البته این معانی قابل جمع اند.

اشکال ششم

اگر شخص فاسقی صد سال به پیامبر صلی الله علیه و آله نگاه کند این نفعی به او نمی رساند. لذا متن این حدیث دارای اشکال است.[۱۸۴]

پاسخ:

این اشکال شبیه این است که در آیه فکلوا مما أمسکن علیکم…بگوییم در آیه حرفی از شستن نیامده لذا مواردی را که سگ کشته پاک است و نیازی به آب کشیدن ندارد. آیه اصلاً از جهت شستن و نشستن حرفی نزده بلکه بحث در حلال بودن گوشت و عدم حلال بودن آن است. نظر به ایشان عبادت است البته با شرط و شروطش. اشاراتی در احادیث شیعی هم بر این معنی داریم. مرحوم شيخ صدوق از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل می کند که به شخصی می فرمایند: …رفتی برای خانواده ات مالی کسب کنی ولی نتوانستی آن را به دست بیاوری. به جای آن به صورت امیر المؤمنین علیه السلام نگاه کردی در حالی که “و انت له محب و لفضله معتقد” تو او را دوست داری و به فضیلت او اعتقاد داری [۱۸۵]… پس صِرف نظر به ایشان کافی نیست بلکه نظر همراه با محبت و اعتقاد به فضیلت ایشان، چنین اثری دارد. همانطور که در معنای سوم گذشت سید بن طاوس هم کلامی شبیه به این دارد.

در مورد کفار و منافقین، ما مانع داریم. همان گونه که نمازهای منافقان نفعی برای آنها نرساند پس نظر آنها به پیامبر صلی الله علیه و آله هم نفعی به ایشان نمی‌رساند. اگر در مسئله «نظر» بخواهید اشکال کنید پس باید در نماز هم اشکال کرده و بگویید نماز عبادت نیست چون خیلی از منافقین هم در ظاهر نماز می‌خواندند که این حرف قابل بیان نیست.

ظاهراً این مستشکل نظر را به صرف دیدن معنی کرده است. در حالی که مستفاد از کلمات برخی از لغویین معنای خاصی از دیدن است. ابن فارس می‌نويسد: ماده نظر یک معنی دارد که عبارت از تأمل یک چیز و معاینه آن است.[۱۸۶]

ابو هلال عسکری در فرق بین نظر و رؤیت می نویسد: نظر طلب هدایت است.[۱۸۷]

ازهری از ابن اعرابی نقل می کند که النظرة الرحمة.[۱۸۸]

نکته جالب این است که  برخی از قائلین به تفسیر اول از معانی این حدیث، آن معنی را از ابن اعرابی نقل کرده‌اند مثل زمخشری در الفائق فی غریب الحدیث که در معنای اول به اشاره شد. بنابراین طبق تفسیر ابن اعرابی معنی چنین است که نظر از روی رحمت عبادت است. واضح است که نظر کفار و منافقان به پیامبر صلی الله علیه و آله چنین نبود بلکه از روی دشمنی و عداوت بود.

قاعده تقویت حدیث به کثرت طرق

در توضیح این عنوان، کلامی را از البانی می‌آوریم.

البانی می نویسد: مشهور نزد اهل علم این است که کثرت طرق باعث تقویت حدیث می شود و موجب حجت شدن آن حدیث می شود هر چند که هر کدام از طرق به تنهایی ضعیف باشند. ولی این حرف به صورت کلی صحیح نیست. بلکه محققین از علماء می گویند: این قاعده در وقتی است که ضعف راویان بخاطر سوء حفظشان باشد نه بخاطر تهمت در صدق، یا دین. که اگر چنین باشد دیگر حدیث تقویت نمی‌شود هر چند که طرق زیاد باشد.[۱۸۹] برای مطالعه بیشتر می توانید به برخی از منابع مراجعه کنید.[۱۹۰]

پس آنچه که مانع از اخذ به این قاعده است وجود راوی کاذب و فاسق است که بحمد الله در این چند طریقی که بررسی کردیم نداشتیم.

دلالت حدیث بر امامت

همان گونه که آوردیم عده ای از علمای عامه این حدیث را از خصائص مولا امیرالمؤمنین علیه السلام دانسته‌اند. برخی از اسناد حدیث صحیح است و در باقی اسناد فرد وضّاع و کذّاب نداریم و با قاعده کثرت طرق صدور حدیث قطعی است همان گونه که عده ای از علمای عامه این حدیث را متواتر می‌دانند که قبلا گذشت. در مورد خلفاء ثلاثه چنین فضیلتی ثابت نشده است. حالا که خصیصه شد، کلام ابن تیمیه اینجا جاری می شود که «الأفضلیة إنما تثبت بالخصائص لا بالمشترکات». افضلیت با ویژگی های اختصاصی ثابت می شود نه با اموری که مشترک باشد.[۱۹۱]

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و العن اعدائهم اجمعین.

پی‌نوشت‌ها

[۱] طبرانی،المعجم الكبير ۱۰/ ۷۶

[۲] ابن السماک،الثاني من الفوائد المنتقاة ص۱۹

[۳] احمد بن مروان الدینوری، المجالسة وجواهر العلم ۸/ ۲۳۰

[۴] ابن عساکر،تاريخ دمشق ۴۲/ ۳۵۰

[۵] السيوطي،جمع الجوامع المعروف بـ الجامع الكبير ۴/ ۲۰۳

[۶] السيوطي،جمع الجوامع المعروف بـ الجامع الكبير ۴ / ۲۰۴

[۷] ابن المغازلی،مناقب علي ص۲۷۸

[۸] ابن المغازلي،مناقب علي ص ۱۶۴

[۹] الغماری،الافادة بطرق حدیث النظر الی وجه علی عبادة ص ۴۴

[۱۰] نجفی مرعشی، موسوعة الامامة فی نصوص اهل السنة ج ۱۸ ص ۷۳ و ۷۴

[۱۱] ابن حجر العسقلانی، نُزهة النظر في توضيح نخبة الفكَر ت الرحيلي ص ۴۹- ۵۱

[۱۲] جعفر بن ادریس الکتانی،نظم المتناثر من الحدیث المتواتر ص ۲۴۳

[۱۳] ابن عراق الكناني، تنزيه الشريعة المرفوعة عن الأخبار الشنيعة الموضوعة ۱/ ۳۸۳

[۱۴] الفتنی،تذکرة الموضوعات ص ۹۷

[۱۵] المناوي،فیض القدیر ۶ / ۲۹۹

[۱۶] صنعانی، التنوير شرح الجامع الصغير ۱۰/ ۵۲۷

[۱۷] ابن سودة،إتحاف المطالع بوفيات أعلام القرن الثالث عشر والرابع ۲/ ۴۴۴

[۱۸] عبد الحی الکتانی،فهرس الفهارس ۵ / ۵۱۵ – ۵۱۷

[۱۹] سعید حوی، الأساس في السنة وفقهها – العقائد الإسلامية ۳/ ۱۱۱۲

[۲۰] محمد بن محمد مخلوف، شجرة النور الزكية في طبقات المالكية ۱/ ۶۱۹

[۲۱] ابن عثیمین،مصطلح الحدیث ص ۸ – ۹

[۲۲] ابو عبد الله الحاکم،المستدرك على الصحيحين للحاكم – ط العلمية ۳/ ۱۵۲

[۲۳] السیوطی،تاریخ الخلفاء ص ۱۳۴

[۲۴] ابن حجر الهیتمی، الصواعق المحرقة على أهل الرفض والضلال والزندقة ۲/ ۳۶۰

[۲۵] محمد بن علی الشوکانی، الفوائد المجموعة ص۳۶۱

[۲۶] بدخشانی،نزل الابرار بما صح من مناقب اهل البیت الاطهار ص ۷۵ – ۷۶

[۲۷] همان،ص ۲۷

[۲۸] ابن الجوزی،الموضوعات ج ۱ ص ۳۵۸

[۲۹] المعجم الكبير للطبراني ۱۰/ ۷۶

[۳۰] الذهبی، سير أعلام النبلاء – ط الرسالة ۱۶/ ۱۱۹

[۳۱] الیافعی، مرآة الجنان وعبرة اليقظان ۲/ ۲۷۹

[۳۲] الذهبی، سیر اعلام النبلاء – ط الرسالة ۱۶ / ۱۲۶ – ۱۲۷

[۳۳] ابن حجر العسقلانی، لسان المیزان – ت أبی غدة ۴ / ۱۲۵

[۳۴] الذهبی، سیر اعلام النبلاء – ط الرسالة ۱۶ / ۱۲۷

[۳۵] ابن حجر العسقلانی، لسان المیزان – ت أبی غدة ۴ / ۱۲۵

[۳۶] ابن حجر العسقلانی، لسان المیزان – ت أبی غدة ۴ / ۱۲۵

[۳۷] ابن حجر العسقلانی، لسان المیزان – ت أبی غدة ۴ / ۱۲۵

[۳۸] الذهبی،سير أعلام النبلاء – ط الرسالة ۱۴/ ۲۱

[۳۹] محمد بن عثمان بن ابی شیبة،العرش و ما روی فیه ص ۲۲۹ – ۲۳۴

[۴۰] الخطیب البغدادی، تاریخ بغداد و ذیوله ۳ / ۲۵۶

[۴۱] محمد بن عثمان بن ابی شیبة، العرش و ما روی فیه ۲۳۲

[۴۲] الخطیب البغدادی، تاریخ بغداد و ذیوله ۲ / ۲۳۴

[۴۳] الالبانی، سلسلة الأحاديث الصحيحة وشيء من فقهها وفوائدها ۴/ ۱۵۶

[۴۴] الالبانی، سلسلة الأحاديث الضعيفة والموضوعة وأثرها السيئ في الأمة ۹/ ۹۰

[۴۵] الالبانی، سلسلة الأحاديث الضعيفة والموضوعة وأثرها السيئ في الأمة ۱۰/ ۲۴۱

[۴۶] الذهبی، سير أعلام النبلاء – ط الرسالة ۱۲/ ۳۳۱

[۴۷] ابن حجر العسقلانی، تهذيب التهذيب ۱/ ۱۷

[۴۸] الذهبی، سير أعلام النبلاء – ط الرسالة ۱۲/ ۳۳۱

[۴۹] ابن حجر العسقلانی، تهذيب التهذيب ۱/ ۱۷

[۵۰] ابن حجر العسقلانی، نزهةاالنظر ت الرحیلی ۱۸۲

[۵۱] ابن عدی، الكامل فی ضعفاء الرجال ۱/۱۸۶

[۵۲] الغماری، الافادة بطرق حدیث النظر الی وجه علی عبادة ص ۵۱

[۵۳] المزی، تهذيب الكمال في أسماء الرجال ۳۱/ ۴۹۰

[۵۴] ابن حجر العسقلانی،تقريب التهذيب ص۵۹۵

[۵۵] ابن حبان، المجروحين لابن حبان ت زايد ۳/ ۱۲۶

[۵۶] مغلطای، إكمال تهذيب الكمال – ط العلمية ۶/ ۶۳۸

[۵۷] الغماری، الافادة بطرق حدیث النظر الی وجه علی عبادة ص ۴۹

[۵۸] الذهبی، الرواة الثقات المتكلم فيهم بما لا يوجب ردهم ص۲۹

[۵۹] الماحوزی، سلسلة الاحادیث المتواترة ج ۳ ص ۵۵۶

[۶۰] الماحوزی، سلسلة الاحادیث المتواترة ج ۳ ص ۵۵۷

[۶۱] الغماری، الافادة بطرق حدیث النظر الی وجه علی عبادة ص ۵۶

[۶۲] ابن حجر العسقلانی،تقریب التهذیب ط دار المعرفة ص ۴

[۶۳] احمد شاکر، الباعث الحثیث شرح اختصار علوم الحدیث ص ۲۳۴

[۶۴] الالبانی، سلسلة الاحادیث الضعیفة ج ۱۳ ص ۱۹۸

[۶۵] ابن بلبان ، الاحسان فی تقریب صحیح ابن حبان ۱۱ / ۲۴۴

[۶۶] ابن حبان، الثقات ۱ / ۱۱

[۶۷] ابن ابی حاتم، الجرح والتعديل ۴/ ۱۴۶

[۶۸] الذهبی، سير أعلام النبلاء – ط الرسالة ۶/ ۲۲۶

[۶۹] ابن حجر العسقلانی، تقريب التهذيب ص۲۵۴

[۷۰] ابن حجر العسقلانی، طبقات المدلسین ۳۳

[۷۱] ابن حجر العسقلانی، طبقات المدلسین ۱۳

[۷۲] الالبانی، سلسلة الاحادیث الصحیحة و شیء من فقهها و فوائدها ۵ / ۲۶۲

[۷۳] المزّی، تهذیب الکمال ج ۱۲ ص ۷۷

[۷۴] این ارقام بنا بر شمارش نرم افزار جامع خادم الحرمین است.

[۷۵] ابن حجر العسقلانی، تقريب التهذيب ص۹۵

[۷۶] ابن حجر العسقلانی، تهذيب التهذيب ۱/ ۱۷۶

[۷۷] الذهبی، سير أعلام النبلاء – ط الرسالة ۵/ ۶۰

[۷۸] بشار عواد معروف، تحرير تقريب التهذيب ۱/ ۱۰۳

[۷۹] ابن حجر العسقلانی، تقريب التهذيب ص۹۵

[۸۰] الذهبی، سير أعلام النبلاء – ط الرسالة ۴/ ۵۲۰

[۸۱] ابن حجر العسقلانی، تهذيب التهذيب ۱/ ۱۷۸

[۸۲] حسن مظفر رزق، القول الفصل في العمل بالحديث المرسل ص۳۴

[۸۳] مثل کتاب الحدیث المرسل بین القبول و الرد در دو جلد تألیف حصّة بنت عبد العزیز الصغیر که رساله ماجستیر است و اقوال مختلف را در این ضمینه آورده است.

[۸۴] ابن حجر العسقلانی، الإصابة في تمييز الصحابة ۵/ ۱۰۵

[۸۵] ابن حجر العسقلانی، تقريب التهذيب ص۳۹۷

[۸۶] المزّی، تهذیب الکمال ج ۳۱ ص ۴۸۹

[۸۷] الذهبی، سیر اعلام النبلاء ط الرسالة ج۴ ص ۵۲۰

[۸۸] ابن الجوزي،الموضوعات ج ۱ ص ۳۵۹

[۸۹] الغماری، الافادة بطرق حدیث النظر الی وجه علی عبادة ص ۶۵

[۹۰] السیوطی، اللآلیء المصنوعة فی الاحادیث الموضوعة ج۱ ص ۳۱۵

[۹۱] الذهبی، سير أعلام النبلاء – ط الرسالة ۲۰/ ۲۶۵

[۹۲] الذهبی، سیر اعلام النبلاء ط الرسالة ج ۱۹ ص ۲۷۴

[۹۳] الذهبی، سير أعلام النبلاء – ط الرسالة ۱۷/ ۶۴۹

[۹۴] الخطیب البغدادی، تاريخ بغداد ت بشار ۱۳/ ۶۰۴

[۹۵] ابن شاکر الکتبی، فوات الوفيات ۳/ ۶۱

[۹۶] الخطیب البغدادی، تاريخ بغداد ت بشار ۱۱/ ۶۱

[۹۷] ابن الجوزی، المنتظم في تاريخ الملوك والأمم ۱۴/ ۲۸۳

[۹۸] الذهبی،سیر اعلام النبلاء ط الرسالة ۱۶ / ۲۵۸

[۹۹] الذهبی، العلو للعلي الغفار ص۹۳

[۱۰۰] ابن ناصر الدین، توضيح المشتبه ۳/ ۷۲

[۱۰۱] محمد المصنعی، مصباح الأريب في تقريب الرواة الذين ليسوا في تقريب التهذيب ۳/ ۱۳۱

[۱۰۲] ابن حجر العسقلانی،نزهة النظر فی توضیح نخبة الفکر ت الرحیلی ص ۱۳۷

[۱۰۳] ابن حجر العسقلانی،نزهة النظر فی توضیح نخبة الفکر ت الرحیلی ص ۱۳۶

[۱۰۴] الغماری،الافادة بطرق حدیث النظر الی وجه علی عبادة ص ۶۸ به بعد

[۱۰۵] ابن حجر العسقلانی، تهذيب التهذيب ۲/ ۵۷

[۱۰۶] الذهبی، سير أعلام النبلاء – ط الرسالة ۱۱/ ۱۵۰

[۱۰۷] الغماری،الافادة بطرق حدیث النظر الی وجه علی عبادة ص ۶۹ به بعد.

[۱۰۸] عبد الفتاح ابو غدة محقق کتاب ثلاث رسائل فی علم مصطلح الحدیث ص ۱۴۶

[۱۰۹] ابن حجر العسقلانی، لسان الميزان ۷/ ۴۳۴

[۱۱۰] ابن حجر العسقلانی، لسان الميزان ۷ / ۵۰۶

[۱۱۱] ابن ابی حاتم، الجرح والتعديل لابن أبي حاتم ۹/ ۱۶۸

[۱۱۲] ابن عدی، الكامل في ضعفاء الرجال ۹/ ۹۸

[۱۱۳] مغلطای، إكمال تهذيب الكمال – ط العلمية ۶/ ۶۲۹

[۱۱۴] مزّی، تهذيب الكمال في أسماء الرجال ۳۱/ ۴۳۱

[۱۱۵] الغماری،الافادة بطرق حدیث النظر الی وجه علی عبادة ص۷۲ به بعد.

[۱۱۶] الماحوزی، سلسلة الاحادیث المتواترة ج ۳ ص ۵۸۱

[۱۱۷] الحارث بن علی الحسنی، «منتقى الألفاظ بتقريب علوم الحديث للحفاظ» (ص۱۱۱)

[۱۱۸] ابن ابی حاتم، الجرح و التعدیل ۹ / ۱۷۰

[۱۱۹] محمود سعید ممدوح، التعریف بأوهام من قسّم السنن إلی صحیح و ضعیف ج۵ ص ۴۲۱ تا ۴۳۲

[۱۲۰] ابن ابی حاتم، الجرح و التعدیل ج ۹ ص ۲۶۵

[۱۲۱] ابن حجر العسقلانی، تهذیب التهذیب ج ۱۱ ص ۳۲۹

[۱۲۲] الطبرانی،الدعاء ص ۱۵۴

[۱۲۳] المزّی،تهذیب الکمال ۲۶ / ۲۹۳

[۱۲۴] بشار عواد معروف و شعیب الارنؤوط، تحرير تقريب التهذيب ۳/ ۳۰۶

[۱۲۵] المزی، تهذيب الكمال في أسماء الرجال ۳۲/ ۱۳۷

[۱۲۶] ابن حجر العسقلانی، تهذيب التهذيب ۱۱/ ۳۳۱

[۱۲۷] ابن حجر العسقلانی، تقريب التهذيب ص۶۰۱

[۱۲۸] الغماری،الافادة بطرق حدیث النظر الی وجه علی عبادة ص ۷۸ به بعد.

[۱۲۹] ابن حجر العسقلانی، تقريب التهذيب ص۵۲۰

[۱۳۰] ابن حجر العسقلانی، تهذيب التهذيب ۱۰/ ۴۴

[۱۳۱] محمود سعید ممدوح، التعریف بأوهام من قسّم السنن إلی صحیح و ضعیف ج ۱ ص ۲۸۱

[۱۳۲] ابو نعيم الاصبهاني، حلية الأولياء وطبقات الأصفياء – ط السعادة ۵/ ۵۸

[۱۳۳] در این قسمت از تتبعات مرحوم علامه میر حامد حسین استفاده کردیم.

[۱۳۴] السبکی، طبقات الشافعية الكبرى للسبكي ۴/ ۱۸

[۱۳۵] ابن خلکان، وفيات الأعيان ۱/ ۹۱

[۱۳۶] الیافعی، مرآة الجنان وعبرة اليقظان ۳/ ۴۱

[۱۳۷] الذهبی، سير أعلام النبلاء – ط الرسالة ۱۷/ ۴۵۴

[۱۳۸] ابن حجر العسقلانی،طبقات المدلسین ص ۱۸

[۱۳۹] ابن حجر العسقلانی،طبقات المدلسین ص ۱۳

[۱۴۰] الهیثمی، تقريب البغية بترتيب أحاديث الحلية ۳/ ۱۰۰

[۱۴۱] ابن حجر العسقلانی،لسان المیزان ج ۲ ص ۱۹۸

[۱۴۲] الذهبی، تلخیص کتاب الموضوعات ص ۱۲۰

[۱۴۳] الذهبی، میزان الاعتدال ج ۳ ص ۲۸۳

[۱۴۴] الذهبی، میزان الاعتدال ج ۴ ص ۴۰۲

[۱۴۵] الالبانی، سلسلة الاحادیث الضعیفة ج۱۰ ص ۲۴۰

[۱۴۶] الذهبی، المغنی فی الضعفاء ج ۲ ص ۷۰۴

[۱۴۷] ابن حجر العسقلانی، لسان المیزان ج ۸ ص ۳۰۴

[۱۴۸] ابن حبان، الثقات ج ۹ ص ۲۴۱

[۱۴۹] النسائی، الضعفاء و المتروکون ص ۱۰۵

[۱۵۰] الذهبی، مختصر تلخیص الذهبی ج ۲ ص ۷۰۷ و ۷۱۳ و ۷۱۶

[۱۵۱] الذهبی، تاریخ الاسلام ج ۱۸ ص ۵۱۴

[۱۵۲] الماحوزی، سلسلة الاحادیث المتواترة ج ۳ ص ۵۶۱

[۱۵۳] تفسیر ابن ابی حاتم ج ۱ ص ۱۴

[۱۵۴] ابن حجر العسقلانی،نزهة النظر فی توضیح نخبة الفکر ت الرحیلی ص ۱۲۳

[۱۵۵] التبریزی، الکافی فی علوم الحدیث ص ۳۷۳

[۱۵۶] العراقی، شرح التبصرة و التذکرة ج ۱ ص ۳۷۸

[۱۵۷] الکوثری، التنكيل بما في تأنيب الكوثري من الأباطيل ۱۰/ ۱۲۱

[۱۵۸] محمود سعید ممدوح، التعریف بأوهام من قسّم السنن إلی صحیح و ضعیف ج ۱ ص ۳۸۷ – ۴۳۹

[۱۵۹] الالبانی، سلسله احادیث ضعیفه ج ۱۰ القسم الاول ص ۲۳۹

[۱۶۰] ابن الاثیر، النهاية في غريب الحديث والأثر ۵/ ۷۷

[۱۶۱] لسان العرب ج ۵ ص ۲۱۵ ؛ شرح المشکاة طیبی ج ۱۰ ص ۳۱۳۵ ؛ الفائق فی غریب الحدیث ج ۳ ص ۴۴۶

[۱۶۲] المجلسی، بحار الانوار ج ۳۸ ص ۱۹۵

[۱۶۳] الغماری،الافادة بطرق حدیث النظر الی وجه علی عبادة ص ۱۱۶

[۱۶۴] ابن طاووس، سعد السعود ص ۲۷۸

[۱۶۵] محمد عبد الرحمن عوض محقق کتاب الفوائد المجموعة فی الاحادیث الموضوعة للشوکانی،پاورقی ص ۳۸۰

[۱۶۶] البخاری، صحيح البخاري ۲/ ۹۳۸ ت البغا

[۱۶۷] النووی، شرح النووي على مسلم ۱۶/ ۸۴ ؛ ابن حجر العسقلانی، فتح الباري لابن حجر ۷/ ۵

[۱۶۸] المیلانی، عدالة الصحابة و التابعین ص ۱۶۵

[۱۶۹] المجلسی، بحار الانوار ج ۳۸ ص ۱۹۵

[۱۷۰] النعمانی،کتاب الغیبة ص ۸۵

[۱۷۱] محمد عبد الرحمن عوض محقق کتاب الفوائد المجموعة فی الاحادیث الموضوعة للشوکانی،پاورقی ص ۳۸۰ ؛ موقع الإسلام سؤال وجواب ۴/ ۱۴۴ بترقيم الشاملة آليا

[۱۷۲] میرداماد الاسترآبادی،اختیار معرفة الرجال ۲ / ۶۱۶

[۱۷۳] این بیان را از فرمایشات استاد امیری مد ظله استفاده کردم.

[۱۷۴] باموسی، إسعاف الأخیار بما إشتهر و لم یصحّ من الأحادیث و الآثار و القصص و الأشعار ج ۲ ص ۱۳۱

[۱۷۵] الجابری، مرويات فضائل علي بن أبي طالب في المستدرك ص۳۸۳

[۱۷۶] الجابری، مرويات فضائل علي بن أبي طالب في المستدرك ص۳۸۳

[۱۷۷] ابن شاهین، شرح مذاهب أهل السنة ص ۱۴۵

[۱۷۸] ابو نعیم الاصبهانی، فضائل الخلفاء الراشدین ص ۵۶

[۱۷۹] العینی، عمدة القاری ج ۱۶ ص ۲۱۵

[۱۸۰] الخفاجی، تفسیر آیة المودّة ص ۲۱۵

[۱۸۱] الباعونی، جواهر المطالب فی فضائل الامام علی بن ابی طالب علیه السلام ج ۱ ص ۷۸

[۱۸۲] در این قسمت از کتاب الاحادیث التی صححت فی فضل الآل تألیف امین بن صالح هران الحداء استفاده کردم.

[۱۸۳] المیلانی، خصائص امیر المؤمنین علیه السلام ص ۲۸۵

[۱۸۴] القرني، دروس الشيخ عائض القرني ۷۳/ ۴۲ بترقيم الشاملة آليا ؛ فتاوى اللجنة الدائمة – المجموعة الثانية ۲/ ۱۷۱

[۱۸۵] الصدوق،الامالی ص ۳۶۲

[۱۸۶] ابن فارس،معجم مقاییس اللغة ۵ / ۴۴۴

[۱۸۷] ابو هلال العسکری، الفروق اللغویة ص ۵۸

[۱۸۸] الازهری، تهذیب اللغة ج ۱۴ ص ۲۶۴

[۱۸۹] الالبانی، تمام المنة في التعليق على فقه السنة ص۳۱

[۱۹۰] موسوعة بیان الاسلام الرد علی الافتراءات و الشبهات،القسم الثالث،المجلد الثالث،الجزء السابع ص ۹۹ الی ۱۰۵؛؛دراسة فی حدیث السفینة علی مبانی اهل السنة ص ۶۷ الی ۸۴.

[۱۹۱] ابن تیمیة، منهاج السنة ج ۷ ص ۱۲۱

فهرست منابع

  1. جمهرة اعلام الازهر الشریف فی القرنین الرابع عشر و الخامس عشر الهجریین، اسامه سید محمود ازهری، مکتبة الاسکندریة، ۸ جلد،۱۴۴۰ قمری.
  2. نثر الجواهر و الدرر فی علماء القرن الرابع عشر و بذیله عقد الجوهر فی علماء الربع الاول من القرن الخامس عشر، یوسف مرعشلی، دار المعرفة بیروت، ۱۴۲۷.
  3. منهج النقد فی علوم الحدیث، نور الدین عتر، دار الفكر،۱ جلد،۱۴۰۱ قمری.
  4. المعجم الکبیر، ابو القاسم الطبرانی، مکتبة ابن تیمیة، ۲۵ جلد،۱۴۱۵ قمری.
  5. الثاني من الفوائد المنتقاة لابن السماك ويليه من حديث دعلج للحمامي، المؤلف: عثمان بن أحمد بن عبيد الله بن يزيد، أبو عمرو الدقاق، ابن السَّمَّاك (ت ٣٤٤هـ)، مخطوط نُشر في برنامج جوامع الكلم المجاني التابع لموقع الشبكة الإسلامية
  6. المجالسة وجواهر العلم، أبو بكر أحمد بن مروان بن محمد الدينوري القاضي المالكي (ت ٣٣٣ هـ)، جمعية التربية الإسلامية (البحرين – أم الحصم)، ۱۴۱۹ قمری،۱۰ جلد.
  7. تاريخ دمشق،ابن عساکر،ت ۵۷۱قمری،دار الفکر،۱۴۱۵، ۸۰ جلد.
  8. جمع الجوامع المعروف بـ «الجامع الكبير»،السیوطی،ت ۹۱۱،الازهر الشریف،الثانیة،۲۵ جزء،۱۴۲۶.
  9. مناقب أمير المؤمنين علي بن أبي طالب رضي الله عنه،ابن المغازلی،ت ۴۸۳، دار الآثار – صنعاء،۱۴۲۴.
  10. نظم المتناثر من الحديث المتواتر،الکتّانی،ت ۱۳۴۵،دار الکتب السلفیة مصر.
  11. فهرس الفهارس والأثبات ومعجم المعاجم والمشيخات والمسلسلات، محمد عَبْد الحَيّ بن عبد الكبير ابن محمد الحسني الإدريسي، المعروف بعبد الحي الكتاني (ت ١٣٨٢هـ)، دار الغرب الإسلامي – بيروت،۲ جزء،۱۹۸۲.
  12. الأساس في السنة وفقهها – العقائد الإسلامية، سعيد حوّى (المتوفى ١٤٠٩ هـ)، دار السلام للطباعة والنشر والتوزيع والترجمة،۳ جزء،۱۴۱۲.
  13. شجرة النور الزكية في طبقات المالكية،محمد بن محمد بن عمر بن علي ابن سالم مخلوف (ت ١٣٦٠هـ)، دار الكتب العلمية، لبنان،الأولى، ١٤٢٤ هـ،۲ جزء.
  14. المستدرك على الصحيحين،أبو عبد الله محمد بن عبد الله الحاكم النيسابوري،دار الكتب العلمية – بيروت،الأولى، ١٤١١ -،۴ جزء.
  15. تاريخ الخلفاء،جلال الدين السيوطي (ت ٩١١هـ)، مكتبة نزار مصطفى الباز،الطبعة الأولى: ١٤٢٥هـ
  16. عمدة القاري شرح صحيح البخاري،بدر الدين أبو محمد محمود بن أحمد العينى (ت ٨٥٥ هـ)، شركة من العلماء بمساعدة إدارة الطباعة المنيرية،۲۵ جزء.
  17. تفسیر آیة المودة،احمد بن محمد شهاب الدین الخفاجی،مجمع احیاء الثقافة الاسلامیة،الاولی ۱۴۱۲.
  18. جواهر المطالب فی مناقب الامام علی بن ابی طالب علیه السلام،محمد بن احمد دمشقی باعونی شافعی، مجمع احیاء الثقافة الاسلامیة،۲ جزء،۱۴۱۵.
  19. الاحادیث التی صحّحت فی فضل الآل،امین بن صالح هران الحداء،الافاق العربیة للدعایة و الطباعة و الاعلان،الیمن،الطبعة السادسة ۱۴۳۵.
  20. خصائص امیرالمؤمنین علیه السلام،السید علی المیلانی،مرکز الحقائق الاسلامیة،الاولی ۱۴۳۷.
  21. دروس الشيخ عائض القرني، دروس صوتية قام بتفريغها موقع الشبكة الإسلامية.
  22. فتاوى اللجنة الدائمة – المجموعة الثانية،اللجنة الدائمة للبحوث العلمية والإفتاء،رئاسة إدارة البحوث العلمية والإفتاء – الإدارة العامة للطبع – الرياض،۱۱ جزء.
  23. أمالی الصدوق،محمد بن علی بن بابویه،ت۳۸۱،کتابچی تهران،۱۳۷۶ شمسی.
  24. سعد السعود،سید بن طاوس،ت۶۶۴،دار الذخائر قم.
  25. معجم مقاييس اللغة، أحمد بن فارس بن زكرياء القزويني الرازي، أبو الحسين (ت ٣٩٥هـ)، دار الفكر،۶ جزء،۱۳۹۹.
  26. الفروق اللغویة،ابوهلال العسکری،مکتبة البصیرتی قم.
  27. تهذيب اللغة،محمد بن أحمد بن الأزهري الهروي، أبو منصور (ت ٣٧٠هـ)، دار إحياء التراث العربي – بيروت،الأولى، ٢٠٠١م،۸ جزء.
  28. الفائق في غريب الحديث والأثر،أبو القاسم محمود بن عمرو بن أحمد، الزمخشري جار الله (ت ٥٣٨هـ)، دار المعرفة – لبنان،الطبعة الثانیة،۴ جزء.
  29. النهاية في غريب الحديث والأثر، مجد الدين أبو السعادات المبارك بن محمد بن محمد بن محمد ابن عبد الكريم الشيباني الجزري ابن الأثير (ت ٦٠٦هـ)، المكتبة العلمية – بيروت، ١٣٩٩ه،۵ جزء.
  30. لسان العرب،محمد بن مكرم بن على، أبو الفضل، جمال الدين ابن منظور الأنصاري الرويفعى الإفريقى (ت ٧١١هـ)، دار صادر – بيروت،الثالثة – ١٤١٤ هـ،۱۵ جزء.
  31. شرح الطيبي على مشكاة المصابيح المسمى بـ (الكاشف عن حقائق السنن)، شرف الدين الحسين بن عبد الله الطيبي (٧٤٣ هـ)، مكتبة نزار مصطفى الباز (مكة المكرمة – الرياض)، الأولى، ١٤١٧ هـ -،۱۳ جزء.
  32. الصواعق المحرقة على أهل الرفض والضلال والزندقة،أحمد بن محمد بن علي بن حجر الهيتمي السعدي الأنصاري، شهاب الدين شيخ الإسلام، أبو العباس (ت ٩٧٤هـ)، مؤسسة الرسالة – لبنان،الأولى، ١٤١٧هـ -،۲ جزء.
  33. الفوائد المجموعة في الأحاديث الموضوعة،محمد بن علي بن محمد الشوكاني (ت ١٢٥٠هـ)، المحقق: عبد الرحمن بن يحي المعلمي اليماني،دار الكتب العلمية، بيروت، لبنان.
  34. الفوائد المجموعة في الأحاديث الموضوعة،محمد بن علي بن محمد الشوكاني (ت ١٢٥٠هـ)،المحقق محمد عبد الرحمن عوض،دار الکتاب العربی،۱۴۰۶،الطبعة الاولی.
  35. نزل الابرار بما صحّ من مناقب اهل البیت الاطهار،محمد بن معتمد خان البدخشانی الحارثی،کتابخانه عمومی امام امیرالمؤمنین علی علیه السلام اصفهان،۱۴۰۳.
  36. الموضوعات، جمال الدين عبد الرحمن بن علي بن محمد الجوزي (ت ٥٩٧هـ)، ضبط وتقديم وتحقيق: عبد الرحمن محمد عثمان، محمد عبد المحسن صاحب المكتبة السلفية بالمدينة المنورة،۳ جزء،۱۳۸۶.
  37. الموضوعات،ابن الجوزی،تحقیق توفیق حمدان،دار الکتب العلمیة،بیروت،الثانیة ۱۴۲۳.
  38. تنزيه الشريعة المرفوعة عن الأخبار الشنيعة الموضوعة، نور الدين، علي بن محمد بن علي بن عبد الرحمن ابن عراق الكناني (ت ٩٦٣هـ)، دار الكتب العلمية – بيروت،۲ جزء، الأولى، ١٣٩٩ هـ.
  39. تذكرة الموضوعات، محمد طاهر بن علي الصديقي الهندي الفَتَّنِي (ت ٩٨٦هـ)، إدارة الطباعة المنيرية، الأولى، ١٣٤٣ هـ.
  40. فيض القدير شرح الجامع الصغير، زين الدين محمد المدعو بعبد الرؤوف بن تاج العارفين بن علي بن زين العابدين الحدادي ثم المناوي القاهري (ت ١٠٣١هـ)، المكتبة التجارية الكبرى – مصر،۶ جزء،الاولی ۱۳۵۶.
  41. التَّنويرُ شَرْحُ الجَامِع الصَّغِيرِ، محمد بن إسماعيل بن صلاح بن محمد الحسني، الكحلاني ثم الصنعاني، أبو إبراهيم، عز الدين، المعروف كأسلافه بالأمير (ت ١١٨٢هـ)، مكتبة دار السلام، الرياض،۱۱ جزء، الأولى، ١٤٣٢ هـ.
  42. الافادة بطرق حدیث النظر الی علی عبادة،العتبة الحسینیة المقدسة،الاولی ۱۴۳۷،جمال الدین عبد العزیز الغماری المغربی ت ۱۴۱۸.
  43. موسوعة الامامة فی نصوص اهل السنة،السید شهاب الدین المرعشی النجفی،مکتبة السید المرعشی قم،الثانیة ۱۴۲۷.
  44. سير أعلام النبلاء، شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان الذهبي (ت ٧٤٨ هـ)، مؤسسة الرسالة،۲۵ جزء، الثالثة، ١٤٠٥ هـ.
  45. مرآة الجنان وعبرة اليقظان في معرفة ما يعتبر من حوادث الزمان، أبو محمد عفيف الدين عبد الله بن أسعد بن علي بن سليمان اليافعي (ت ٧٦٨هـ)، دار الكتب العلمية، بيروت – لبنان، الأولى، ١٤١٧ هـ.
  46. العرش وما رُوِي فيه، أبو جعفر محمد بن عثمان بن أبي شيبة العبسي (المتوفى : ٢٩٧هـ)، مكتبة الرشد، الرياض، المملكة العربية السعودية، الأولى، ١٤١٨ه.
  47. سلسلة الأحاديث الصحيحة وشيء من فقهها وفوائدها، أبو عبد الرحمن محمد ناصر الدين، بن الحاج نوح بن نجاتي بن آدم، الأشقودري الألباني (ت ١٤٢٠هـ)، مكتبة المعارف للنشر والتوزيع، الرياض،۶ جزء،الاولی ۱۴۱۵.
  48. سلسلة الأحاديث الضعيفة والموضوعة وأثرها السيئ في الأمة، أبو عبد الرحمن محمد ناصر الدين، بن الحاج نوح بن نجاتي بن آدم، الأشقودري الألباني (ت ١٤٢٠هـ)، دار المعارف، الرياض – الممكلة العربية السعودية،۱۴ جزء، الأولى، ١٤١٢ هـ .
  49. تهذيب التهذيب، أبو الفضل أحمد بن علي بن محمد بن أحمد بن حجر العسقلاني (ت ٨٥٢هـ)، مطبعة دائرة المعارف النظامية، الهند،۱۲ جزء، الطبعة الأولى، ١٣٢٦هـ.
  50. الكامل في ضعفاء الرجال، أبو أحمد بن عدي الجرجاني (ت ٣٦٥ هـ)، الكتب العلمية – بيروت-لبنان، الأولى، ١٤١٨ هـ،۹ جزء.
  51. تهذيب الكمال في أسماء الرجال، جمال الدين أبو الحجاج يوسف المزي (٦٥٤ – ٧٤٢ هـ)، مؤسسة الرسالة – بيروت،۳۵ جزء، الأولى، (١٤٠٠ – ١٤١٣ هـ).
  52. تقريب التهذيب، أبو الفضل أحمد بن علي بن محمد بن أحمد بن حجر العسقلاني (ت ٨٥٢هـ)، دار الرشيد – سوريا، الأولى، ١٤٠٦.
  53. المجروحين من المحدثين والضعفاء والمتروكين، محمد بن حبان بن أحمد بن حبان بن معاذ بن مَعْبدَ، التميمي، أبو حاتم، الدارمي، البُستي (ت ٣٥٤ هـ)، محمود إبراهيم زايد، دار الوعي – حلب،۳ جزء، الأولى، ١٣٩٦ هـ.
  54. إكمال تهذيب الكمال في أسماء الرجال، علاء الدين مغلطاي بن قليج الحنفي (ت ٧٦٢ هـ)، دار الكتب العلمية، بيروت – لبنان،۶ جزء، الأولى، ٢٠١١ م.
  55. الرواة الثقات المتكلم فيهم بما لا يوجب ردهم، شمس الدين أبو عبد الله محمد بن أحمد بن عثمان بن قَايْماز الذهبي (ت ٧٤٨هـ)، دار البشائر الإسلامية – بيروت – لبنان، الأولى، ١٤١٢هـ -.
  56. وفيات الأعيان وأنباء أبناء الزمان، أبو العباس شمس الدين أحمد بن محمد بن إبراهيم بن أبي بكر ابن خلكان البرمكي الإربلي (ت ٦٨١هـ)، دار صادر – بيروت،۷ جزء.
  57. تعريف اهل التقديس بمراتب الموصوفين بالتدليس، أبو الفضل أحمد بن علي بن محمد بن أحمد بن حجر العسقلاني (ت ٨٥٢ هـ)، مكتبة المنار – عمان، الأولى، ١٤٠٣ -.
  58. تقريب البغية بترتيب أحاديث الحلية، نور الدين علي بن أبي بكر الهيثمي (ت ٨٠٧ هـ)، دار الكتب العلمية، بيروت – لبنان، الأولى، ١٤٢٠ هـ -،۳ جزء.
  59. لسان الميزان، أبو الفضل أحمد بن علي بن محمد بن أحمد بن حجر العسقلاني (ت ٨٥٢هـ)، مؤسسة الأعلمي للمطبوعات بيروت – لبنان، الثانية، ١٣٩٠هـ،۷ جزء، دائرة المعرف النظامية – الهند.
  60. تاريخ الإسلام ووفيات المشاهير والأعلام، شمس الدين أبو عبد الله محمد بن أحمد بن عثمان بن قَايْماز الذهبي (ت ٧٤٨هـ)، عمر عبد السلام التدمري، دار الكتاب العربي، بيروت، الثانية، ١٤١٣ هـ -،۵۲ جزء.
  61. ميزان الاعتدال في نقد الرجال، شمس الدين أبو عبد الله محمد بن أحمد بن عثمان بن قَايْماز الذهبي (ت ٧٤٨هـ)، دار المعرفة للطباعة والنشر، بيروت – لبنان، الأولى، ١٣٨٢ هـ،۴ جزء.
  62. المغني في الضعفاء، شمس الدين أبو عبد الله محمد بن أحمد بن عثمان بن قَايْماز الذهبي (ت ٧٤٨هـ)،
  63. الضعفاء والمتروكون، أبو عبد الرحمن أحمد بن شعيب بن علي الخراساني، النسائي (ت ٣٠٣هـ)، دار الوعي – حلب، الأولى، ١٣٩٦هـ.
  64. مختصرُ استدرَاك الحافِظ الذّهبي على مُستدرَك أبي عبد اللهِ الحَاكم، ابن الملقن سراج الدين أبو حفص عمر بن علي بن أحمد الشافعي المصري (ت ٨٠٤هـ)، دَارُ العَاصِمَة، الرياض – المملكة العربية السعودية، الأولى، ١٤١١ هـ،۸ جزء.
  65. تفسير القرآن العظيم لابن أبي حاتم، أبو محمد عبد الرحمن بن محمد بن إدريس بن المنذر التميمي، الحنظلي، الرازي ابن أبي حاتم (ت ٣٢٧هـ)، مكتبة نزار مصطفى الباز – المملكة العربية السعودية، الثالثة – ١٤١٩ هـ.
  66. الكافي في علوم الحديث، أبو الحسن علي بن أبي محمد عبد الله بن الحسن الأردبيلي التبريزي (٦٧٧ – ٧٤٦ هـ)، الدار الأثرية، عمان – الأردن، الأولى، ١٤٢٩ هـ.
  67. شرح (التبصرة والتذكرة = ألفية العراقي)، أبو الفضل زين الدين عبد الرحيم بن الحسين بن عبد الرحمن بن أبي بكر بن إبراهيم العراقي (ت ٨٠٦هـ)، دار الكتب العلمية، بيروت – لبنان، الأولى، ١٤٢٣ هـ،۲ جزء.
  68. التنكيل بما في تأنيب الكوثري من الأباطيل، عبد الرحمن بن يحيى المُعَلِّمي اليماني (١٣١٣ – ١٣٨٦ هـ)، دار عالم الفوائد للنشر والتوزيع، الأولى، ١٤٣٤ هـ.
  69. صحيح البخاري، أبو عبد الله محمد بن إسماعيل البخاري الجعفي، د. مصطفى ديب البغا، (دار ابن كثير، دار اليمامة) – دمشق، الخامسة، ١٤١٤ هـ،۷ جزء.
  70. المنهاج شرح صحيح مسلم بن الحجاج، أبو زكريا محيي الدين يحيى بن شرف النووي (ت ٦٧٦هـ)، دار إحياء التراث العربي – بيروت،۱۸جزء،الثانیة ۱۳۹۲.
  71. فتح الباري بشرح صحيح البخاري، أحمد بن علي بن حجر العسقلاني (٧٧٣ – ٨٥٢ هـ)،۱۳ جزء،دار المعرفة – بيروت، ١٣٧٩.
  72. عدالة الصحابة و التابعین،السید علی المیلانی،مرکز الحقائق الاسلامیة،الاولی ۱۴۴۲.
  73. بحار الانوار الجامعة لدرر اخبار الائمة الاطهار،العلامة المجلسی،دار احیاء التراث العربی،۱۱۰ جزء،۱۴۰۳.
  74. کتاب الغیبة،محمد بن ابراهیم بن ابی زینب،نشر صدوق طهران،۱۳۹۷.
  75. القسم العربي من موقع (الإسلام، سؤال وجواب)، الموقع بإشراف الشيخ محمد صالح المنجد، تم نسخه من الإنترنت: في ٢٦ ذي القعدة ١٤٣٠، هـ.
  76. إسعاف الأخيار بما اشتهر و لم يصح من الأحاديث والآثار والقصص والأشعار، محمد بن عبد الله باموسى، مكتبة الأسدي – مكة المكرمة – السعودية، الأولى، ١٤٣٢ هـ،۲ جزء.
  77. مرويات فضائل علي بن أبي طالب في مستدرك الحاكم – دراسة حديثية، أحمد بن إبراهيم الجابري، وزارة الأوقاف والشؤون الإسلامية، الكويت، الأولى، ١٤٣٥ هـ.
  78. شرح مذاهب أهل السنة ومعرفة شرائع الدين والتمسك بالسنن، أبو حفص عمر بن أحمد بن عثمان بن أحمد بن محمد بن أيوب بن أزداذ البغدادي المعروف بـ ابن شاهين (ت ٣٨٥هـ)، مؤسسة قرطبة للنشر والتوزيع، الأولى، ١٤١٥ه.
  79. فضائل الخلفاء الأربعة وغيرهم لأبي نعيم الأصبهاني، أبو نعيم أحمد بن عبد الله بن أحمد بن إسحاق بن موسى بن مهران الأصبهاني (ت ٤٣٠هـ)، دار البخاري للنشر والتوزيع، المدينة المنورة، الأولى، ١٤١٧ هـ.
  80. سلسلة الاحادیث المتواترة،شیخ احمد الماحوزی.
  81. الباعث الحثيث شرح اختصار علوم الحديث، عماد الدين أبو الفداء إسماعيل ابن كثير – أبو الأشبال أحمد محمد شاكر، دار ابن الجوزي للنشر والتوزيع، الأولى، ١٤٣٥ هـ.
  82. الجرح والتعديل، أبو محمد عبد الرحمن بن محمد بن إدريس بن المنذر التميمي، الحنظلي، الرازي ابن أبي حاتم (ت ٣٢٧هـ)، طبعة مجلس دائرة المعارف العثمانية – بحيدر آباد الدكن – الهند، الأولى، ١٢٧١ ه.
  83. السکینة فی صحة حدیث السفینة،نوید ارجمند،بنیاد فرهنگی امامت،۱۳۹۶ شمسی.
  84. القول الفصل في العمل بالحديث المرسل، حسن مظفر رزق، الجامعة الإسلامية بالمدينة المنورة، السنة السادسة عشرة، العدد الثاني والستون، ربيع الآخر – جمادى الآخرة ١٤٠٤هـ/١٩٨٤م.
  85. الحدیث المرسل بین القبول و الرد،حصّة بنت عبد العزیز الصغیر،دار الاندلس الخضراء – دار ابن حزم،بیروت ۱۴۲۰.
  86. الإصابة في تمييز الصحابة، أبو الفضل أحمد بن علي بن محمد بن أحمد بن حجر العسقلاني (ت ٨٥٢هـ)، دار الكتب العلمية – بيروت، الأولى – ١٤١٥ هـ،۸ جزء.
  87. اللآلىء المصنوعة في الأحاديث الموضوعة، عبد الرحمن بن أبي بكر، جلال الدين السيوطي (ت ٩١١هـ)، دار الكتب العلمية – بيروت، الأولى، ١٤١٧ هـ -،۲ جزء.
  88. تاريخ بغداد، أبو بكر أحمد بن علي بن ثابت بن أحمد بن مهدي الخطيب البغدادي (ت ٤٦٣هـ)، الدكتور بشار عواد معروف، دار الغرب الإسلامي – بيروت، الأولى، ١٤٢٢هـ -،۱۶ جزء.
  89. المنتظم في تاريخ الأمم والملوك، جمال الدين أبو الفرج عبد الرحمن بن علي بن محمد الجوزي (ت ٥٩٧هـ)، دار الكتب العلمية، بيروت، الأولى، ١٤١٢ هـ،۱۹ جزء.
  90. العلو للعلي الغفار في إيضاح صحيح الأخبار وسقيمها، شمس الدين أبو عبد الله محمد بن أحمد بن عثمان بن قَايْماز الذهبي (ت ٧٤٨هـ)، مكتبة أضواء السلف – الرياض، الأولى، ١٤١٦هـ.
  91. توضيح المشتبه في ضبط أسماء الرواة وأنسابهم وألقابهم وكناهم، محمد بن عبد الله (أبي بكر) بن محمد ابن أحمد بن مجاهد القيسي الدمشقي الشافعي، شمس الدين، الشهير بابن ناصر الدين (ت ٨٤٢هـ)، مؤسسة الرسالة – بيروت، الأولى، ١٩٩٣م،۱۰ جزء.
  92. نزهة الألباب في الألقاب، أبو الفضل أحمد بن علي بن محمد بن أحمد بن حجر العسقلاني (ت ٨٥٢هـ)، مكتبة الرشد – الرياض، الأولى، ١٤٠٩هـ،۲ جزء.
  93. مصباح الأريب في تقريب الرواة الذين ليسوا في تقريب التهذيب، أبو عبد الله محمد بن أحمد المصنعي العنسي، مكتبة صنعاء الأثرية، اليمن – الفاروق الحديثة للطباعة والنشر، مصر،۴ جزء،الاولی ۱۴۲۶.
  94. نُزهة النظر في توضيح نخبة الفكَر في مصطلح أهل الأثر، أحمد بن علي بن محمد بن حجر العسقلاني (٧٧٣ – ٨٥٢ هـ‍)، الثالثة، ١٤٤٣ هـ، أ. د. عبد الله بن ضيف الله الرحيلي.
  95. ثلاث رسائل فی علم مصطلح الحدیث للسجستانی و المقدسی و الحازمی،اعتنی بها عبد الفتاح ابو غدة،مکتب المطبوعات الاسلامیة،الثانیة ۱۴۲۶.
  96. التعريف بأوهام من قسّم السنن الی صحیح و ضعیف،محمود سعید ممدوح،دار البحوث للدراسات الاسلامیة،الامارات العربی المتحدة،الاولی ۱۴۲۱.
  97. الدعاء للطبراني، أبو القاسم سليمان بن أحمد الطبراني (ت ٣٦٠ هـ)، دار الكتب العلمية – بيروت،الاولی ۱۴۱۳.
  98. تحرير تقريب التهذيب للحافظ أحمد بن علي بن حجر العسقلاني، الدكتور بشار عواد معروف، الشيخ شعيب الأرنؤوط، مؤسسة الرسالة للطباعة والنشر والتوزيع، بيروت – لبنان، الأولى، ١٤١٧ هـ،۴ جزء.
  99. حلية الأولياء وطبقات الأصفياء، أبو نعيم أحمد بن عبد الله الأصبهاني (ت ٤٣٠ هـ)، مطبعة السعادة – بجوار محافظة مصر، ١٣٩٤ هـ،۱۰ جزء.
  100. طبقات الشافعية الكبرى، تاج الدين عبد الوهاب بن تقي الدين السبكي (ت ٧٧١هـ)، هجر للطباعة والنشر والتوزيع، الثانية، ١٤١٣هـ،۱۰ جزء.
  101. تمام المنة في التعليق على فقه السنة، أبو عبد الرحمن محمد ناصر الدين، بن الحاج نوح بن نجاتي بن آدم، الأشقودري الألباني (ت ١٤٢٠هـ)، دار الراية، الخامسة.
  102. منهاج السنة النبوية في نقض كلام الشيعة القدرية، تقي الدين أبو العباس أحمد بن عبد الحليم بن عبد السلام بن عبد الله بن أبي القاسم بن محمد ابن تيمية الحراني الحنبلي الدمشقي (ت ٧٢٨هـ)، جامعة الإمام محمد بن سعود الإسلامية، الأولى، ١٤٠٦ هـ،۹ جزء.
  103. موسوعة بیان الاسلام الرد علی الافتراءات و الشبهات،القسم الثالث السنة النبویة،نخبة من کبار العلماء،دار نهضة مصر.
  104. دراسة فی حدیث السفینة علی مبانی اهل السنة مع التأکید علی شبهات الالبانی،حکمت جارح صبر الرحمة،مرکز المصطفی صل الله علیه و آله،۱۴۳۶.
  105. مصطلح الحدیث،ابن عثیمین.
  106. الحارث بن علی الحسنی، «منتقى الألفاظ بتقريب علوم الحديث للحفاظ» (ص۱۱۱)
Facebook
Twitter
LinkedIn
Telegram
WhatsApp
مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

01-النظر