هجوم به بیت وحی حقیقتی تلخ و جانسوز

نقدی بر ادعاهای ابراهیم المدیهش

در کتاب «فاطمة بنت النبي صلى الله عليه وسلم

سيرتها، فضائلها، مسندها رضي الله عنها»

 

چکیده

وجود مقدس و منور صدیقه کبری سلام الله علیها و قضایای اتفاق افتاده قبل از شهادت ایشان در طول عمر کوتاه سراسر برکت ایشان، از طرفی سندی بر مظلومیت و حقانیت امامت بوده و از طرفی دیگر سندی است بر بطلان و ظلمانیت مکتب سقیفه و تابعینشان. از همین جهت است که علمای اهل­ سنت بسیار در تلاش بودند تا اتفاقات و وقایع مربوط به قبل از شهادت آن حضرت را مخفی نگه داشته و انکار نمایند.

از جمله این افراد «ابراهیم بن عبدالله المدیهش» است که در کتاب خود با عنوان «فاطمة بنت النبي صلى الله عليه وسلم سيرتها فضائلها مسندها رضي الله عنها» ضمن مسأله­ای واقعه هجوم ابوبکر به خانه صدیقه کبری سلام الله علیها را دروغ و از افترائات شیعه دانسته است. او برای اثبات این ادعای خود حدیثی که متضمن ذکر این واقعه بوده را ذکر و حکم به موضوع بودن آن کرده و دلیل این حکم خود را وجود «علوان بن داوود» در سند دانسته است و در انتها به ذکر اشکالات دلالی ای که ابن تیمیه بر حدیث علوان وارد کرده پرداخته است.

از این رو این نوشتار با اثبات توثیق قطعی علوان نزد محمد بن حبان و نقل حدیث در کتاب «الاحادیث المختاره» ضیاء الدین مقدسی و نقد و بررسی تمامی جرح­های وارد شده بر علوان از جمله «منکر الحدیث» بودن، «مضطرب الحدیث» بودن، «متفرد در نقل حدیث» بودن و «نقل از ابن دأب وضاع و جاعل» به طور تفصیلی و با استفاده از معتبرترین منابع اهل­ سنت، به اشکالات سندی پاسخ داده و اشکالات دلالی ابن تیمیه را ضمن ارائه پنج مطلب مردود و مخدوش دانسته است.

امید است که مورد رضایت حضرت صدیقه کبری سلام الله علیها واقع شود.

 

 

کلیدواژگان: علوان بن داوود، الأحادیث المختاره، منکر الحدیث، مضطرب الحدیث، توثیق ابن حبان، ابن تیمیه، هجوم به بیت وحی

مقدمه

جهان بینی توحیدی نسبت به عالم اطراف، انسان را به وجود هدفی برای آفرینش هدايت خواهد كرد، و این امر مورد اتفاق همه ادیان توحیدی است. اندکی دقیقتر وقتی به دین اسلام نگریسته می­شود هدف را منحصر در عبادت[۱] خداوند متعال دانسته است که به اذعان هر عقلی عبادت متفرع بر معرفت است. این معرفت و شناخت به تواتر روایات فريقين[۲] در «باب مدینة العلم» و «اولی الأمر» و «ذوی القربی» متجلی است که جبهه حق و نورانیت در عالم آفرینش خواهند بود. در مقابل همواره جبهه ظلمت و باطل فعال بوده و سعی در گسترش جهل و نادانی و گمراهی و ایجاد مکاتب معرفتی جعلی داشته است.

از مهمترین جلوه گری و نورافشانی های هدایت در طول تاریخ، واقعه عظیم غدیر بوده که جبهه باطل به اندازه عظمت آن مجبور به ایجاد خباثت های بسيار در خاموشی آن داشته است. یکی از بزرگترین خباثت ها و جنایات طول تاریخ بشریت ترور فیزیکی و حذف اولین و اصلی ترین مدافع غدیر بوده است که در طی وحشیانه ترین نقشه ها از سوی مکتب ظلمانی سقیفه صورت پذیرفته است.

جنایت مذکور که در قالب هجوم به بیت وحی صورت گرفت، از ابعاد بسیار مختلفی قابل بررسی است که دو بعد آن مورد اهمیت این مقاله خواهد بود.

بعد اول از حیث هجوم و هتک حرمت به خانه ای که پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله چند ماه هر روز در مقابل آن آیه تطهیر[۳] را قرائت می فرمودند، همان خانه ای که دستور به بستن همه درها به مسجد صورت گرفت مگر آن خانه که تنها دری بود که به مسجد باز ماند و از همه مهمتر جسارت و به شهادت رساندن پاره تن پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله و تنها یادگار ایشان است.

بعد دوم از حیث برملا شدن چهره ظلمانی مکتب سقیفه که خود را وامدار اسلام معرفی کرده و ایجاد لکه ننگ ابدی بر دامان خلافت شیخین و مخدوش کردن صلاحیتشان در جهت تصدی منصب خلافت النبی صلی الله علیه واله.

نکته بسیار با اهمیت و قابل تفکر برای اهل تحقیق آن است که مکتب ظلمانی سقیفه فقط به اجرای این جنایت اکتفا ننموده و در طول تاریخ با سیاست های کتمان و انکار حقایق، سعی در مخفی نمودن آن داشته اند.

از جمله پیروان این مکتب که در این راستا قلم به دست گرفته و با وقاحت دست به انکار حقیقت هجوم به بیت وحی شده و تهمت هایی را به شیعه روانه ساخته، إبراهيم بن عبد الله بن عبد الرحمن المديهش از علمای معاصر عربستان سعودی و استاد دانشگاه محمد بن سعود ریاض است.

وی کتابی با عنوان «فاطمة بنت النبي صلى الله عليه وسلم سيرتها، فضائلها، مسندها رضي الله عنها» در هفت مجلد نوشته که در مجلد چهارم آن مسأله­ای تحت عنوان «هل كشف أبو بكر بيت فاطمة رضي الله عنهما[۴]» را مطرح کرده و مسأله هجوم خلیفه اول را به بیت وحی زیر سؤال برده است. با بررسی­های صورت پذیرفته در کتب دیگر علمای اهل سنت از قدماء تا معاصرین، اینچنین دریافت شد که مسأله مذکور مورد بحث در برخی از کتب بوده، اما مطلب و نکته­ای غیر از آن چه المدیهش در این کتاب ذکر کرده، وجود ندارد و او در این کتاب این مساله را به طور کامل و جامع مورد بررسی قرار داده است.

از این رو نوشتار حاضر سعی داشته­ ادعاهای ابراهیم المدیهش را در مسأله فوق ذکر و به نقد و بررسی آن بپردازد و حقیقت هتک حرمت و جسارت خلیفه اول به بیت وحی و مظلومیت اهل­بیت علیهم­السلام را به اثبات رساند.

 نقل متن حدیث از کتاب المعجم الکبیر طبرانی و حکم به موضوع بودن آن توسط ابراهیم المدیهش

نویسنده برای مدعای خود حدیثی را به لفظ طبرانی در المعجم الکبیر نقل کرده است و در انتها حکم به موضوع بودن آن داده است.

متن حدیثی که به آن استناد کرده به شرح ذیل است:

حدّثنا أبو الزّنباع روح بن الفرج المصريّ، ثنا سعيد بن عفير، حدّثني علوان بن داود البجليّ، عن حميد بن عبد الرّحمن بن حميد بن عبد الرّحمن بن عوف، عن صالح بن كيسان، عن حميد بن عبد الرّحمن بن عوف، عن أبيه، قال: دخلت على أبي بكر – رضي الله عنه – أعوده في مرضه الذي توفي فيه، فسلمت عليه، وسألته: كيف أصبحت؟

فاستوى جالسا، فقلت: أصبحت بحمد الله بارئا، فقال: «أما إني على ما ترى وجع، وجعلتم لي شغلا مع وجعي، جعلت لكم عهدا من بعدي، واخترت لكم خيركم في نفسي؛ فكلكم ورم لذلك أنفه؛ رجاء أن يكون الأمر له.

ورأيت الدنيا قد أقبلت ولما تقبل وهي جائية، وستنجدون بيوتكم بستور الحرير، ونضائد الديباج ، وتألمون ضجائع الصوف الآذري  ، كأن أحدكم على حسك السعدان ، ووالله لأن يقدم أحدكم فيضرب عنقه ـ في غير حد ــ؛ خير له من أن يسيح  في غمرة الدنيا».

ثم قال: «أما إني لا آسى على شيء، إلا على ثلاث فعلتهن، وددت أني لم أفعلهن.

وثلاث لم أفعلهن وددت أني فعلتهن

وثلاث وددت أني سألت رسول الله – صلى الله عليه وسلم – عنهن.

فأما الثلاث اللاتي وددت أني لم أفعلهن:

فوددت أني لم أكن كشفت بيت فاطمة وتركته، وإن أغلق على الحرب.

ووددت أني يوم سقيفة بني ساعدة كنت قذفت الأمر في عنق أحد الرجلين: أبي عبيدة أو عمر، فكان أمير المؤمنين، وكنت وزيرا.

ووددت أني حيث كنت وجهت خالد بن الوليد إلى أهل الردة، أقمت بذي القصة، فإن ظفر المسلمون ظفروا، وإلا كنت ردءا أو مددا.

وأما اللاتي وددت أني فعلتها: فوددت أني يوم أتيت بالأشعث أسيرا؛ ضربت عنقه، فإنه يخيل إلي أنه لن يكون شرا إلا طار إليه.

ووددت أني يوم أتيت بالفجاءة السلمي، لم أكن أحرقه، وقتلته سريحا ، أو أطلقته نجيحا.

ووددت أني حيث وجهت خالد بن الوليد إلى الشام؛ وجهت عمر إلى العراق، فأكون قد بسطت يدي يميني وشمالي في سبيل الله – عز وجل -.

وأما الثلاث اللاتي وددت أني سألت رسول الله – صلى الله عليه وسلم – عنهن، فوددت أني كنت سألته فيمن هذا الأمر؟ فلا ينازعه أهله.

ووددت أني كنت سألته: هل للأنصار في هذا الأمر سبب؟

ووددت أني سألته: عن العمة وبنت الأخ؟ فإن في نفسي منهما حاجة»[۵].

عبدالرحمن بن عوف نقل کرده که برای عیادت در همان بیماری که بعد آن فوت کرد، نزد ابوبکر رفتم و سلام کرده و احوال او را پرسیدم.

او بلند شد و نشست. و به او گفتم الحمدلله امروز بهتر هستى. ابوبكر گفت: می­بینی که حال من خیلی وخیم است و با این وجود درگیری و دغدغه­ای برای من ایجاد کردید!

برای شما عهد و پیمانی بعد از خودم قرار دادم و بهترین شما را به تشخیص خودم، برایتان انتخاب کردم. اما همه شما استنکاف کرده و منزجر شدید به امید این که خلافت من به شما برسد.

می‌بینید[۶] که دنیا به شما روی آورده است؛ هر چند که هنوز نیامده، ولی به‌زودی خواهد آمد، به زودی خانه هایتان را با پرده­های ابریشمی و بالشت­های زینتی می­پوشانید در حالیکه از زیراندازهای پشمین رنج می برید گویی که روی خار سعدان[۷] ایستادید. به خدا قسم اگر یکی از شما به نا حق گردنش زده شود بهتر از این است که در دنیا به دنبال خوشی هایش قدم بردارید.

سپس گفت: من هیچ تأسفی نمی­خورم مگر بر سه کار که دوست نداشتم انجام دهم ولی مرتکب شدم. و سه کار که دوست داشتم انجام بدهم ولی انجام ندادم و سه سؤالی که دوست داشتم از پیامبر صلی الله علیه وآله بپرسم ولی نپرسیدم.

اما آن سه کاری که دوست داشتم انجام ندهم:

دوست داشتم به خانه فاطمه زهرا سلام الله علیها هجوم نمی­برده و جسارت نمی­کردم هرچند آن خانه را براى جنگ با من بسته بودند.

دوست داشتم روز سقیفه بنی ساعده امیرالمؤمنینی را به ابوعبیده یا عمر می­سپاردم و خودم وزیر او می­شدم.

دوست داشتم وقتی خالد بن ولید را به سوی مرتدین فرستادم، خود در ذی القصه می‌ماندم که اگر مسلمانان پیروز می‌شدند که هیچ ولی اگر شکست می‌خوردند، به یاری آنان رفته یا ایشان را پشتیبانی می‌کردم.

شاهد ادعای شیعه بر اعتراف به هجوم به بیت وحی و هتک حرمت و جسارت به وجود مطهر بضعة النبی حضرت صدیقه اطهر سلام الله علیها است قسمتی است که ابوبکر گوید ای کاش به بیت فاطمه هجوم نمی بردم و خانه او را کشف نمی کردم.

نقد ادعای موضوع بودن حدیث

قبل از ورود به نقد ادعای موضوع بودن از سوی المدیهش، به طور کلی باید گفته شود، علمایی از اهل­ سنت که این حدیث را نقل کردند، به شیوه­های ذیل با آن تعامل نمودند:

  1. عده­ای این حدیث را نقل کرده و آن را معتبر دانسته­اند، از جمله ضیاء الدین مقدسی (متوفی ۶۴۳ ق) در کتاب «الأحادیث المختاره[۸]» که حکم به حسن بودن حدیث کرده است و در ادامه به طور تفصیلی مورد بررسی قرار خواهد گرفت.
  2. عده­ای این حدیث را نقل کرده اما نسبت به موضوع بودن آن متذکر نشدند، که خود به دو دسته تقسیم خواهند شد:

الف – آن دسته که به طور مطلق حدیث را نقل کرده­اند و هیچ حکمی نسبت به آن ننمودند، از جمله طبرانی (متوفی ۳۶۰ ق)  در «المعجم الکبیر[۹]» که المدیهش هم با لفظ او حدیث را نقل کرده است.

ب – آن دسته که بعد از نقل حدیث، حكم به تضعیف یکی از راویان در سند کرده­اند، از جمله أبوالحسن الهيثمي (متوفی ٨٠٧ ق) در کتاب «مجمع الزوائد ومنبع الفوائد[۱۰]» که حکم کرده «وفیه علوان بن داوود البجلي وهو ضعیف وهذا الأثر مما أنکر علیه»

از این رو واضح و روشن است که هیچ یک از ناقلین این حدیث حکم به موضوع بودن آن نکرده­اند و بسیار جالب است که هیچ یک حتی حکم به ضعف خود حدیث هم ننمودند، بلکه تنها تضعیف یکی از راویان را مد نظر قرار داده­اند. و بر هر اهل علمی واضح و روشن است که تضعیف سند یک حدیث ملازمه با حکم به ضعف خود آن حدیث ندارد. و همانطور که گفته شد ابراهیم المدیهش بعد از نقل حدیث با لفظ طبرانی در «المعجم الکبیر»، حکم به موضوع بودن آن کرده و حال اینکه نقل حدیث موضوع بدون ذکر موضوع بودن در کتابی در نزد علمای اهل سنت دلالت دارد بر دروغگو بودن و جاعل بودن صاحب کتاب و جرحی شدید برای وی خواهد بود و حال اینکه طبرانی اینگونه نیست.

ابن عثیمین شیخ و استاد ابراهیم مدیهش در کتاب مصطلح الحدیث درباره حدیث موضوع اینگونه نوشته:

حدیث موضوع حدیثی است که بر پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله دروغ بسته باشد که چنین حدیثی قطعا مردود بوده و هیچ شخصی حق ندارد بدون ذکر موضوع بودن آن را نقل کند[۱۱] زیرا که مسلم در صحیح خود از پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله روایت نقل کرده که فرمودند:

“من حدّث عنّي بحديث يرى أنه كذب فهو أحد الكاذبين[۱۲]

هرکسی از من حدیثی نقل کند که معتقد به دروغ بودنش باشد خود آن شخص یکی از دروغگویان است.

 

اعتبار طبرانی نزد علمای ­اهل‌سنت

این در حالیست که ابن قطلوبغاء در کتاب ثقات[۱۳] خود از طبرانی با تجلیل ذکر کرده و ابن عقده درباره طبرانی می­نویسد:

ما أعلمني رأيت أحدا أعرف بالحديث، ولا أحفظ للأسانيد من الطبراني[۱۴]؛

هیچ احدی را نسبت به احادیث و حفظ اسانید آن متخصص­تر از طبرانی سراغ ندارم.

ذهبی هم که از ائمه جرح و تعدیل در میان اهل­ سنت به شمار می­آید، در سیر أعلام النبلاء حکم به وثاقت طبرانی کرده و نوشته:

الطّبرانيّ أبو القاسم سليمان بن أحمد بن أيّوب هو: الإمام، الحافظ، الثّقة، الرّحّال، الجوّال، محدّث الإسلام، علم المعمّرين، أبو القاسم سليمان بن أحمد بن أيّوب بن مطيّر اللّخميّ، الشّاميّ، الطّبرانيّ، صاحب المعاجم الثّلاثة[۱۵].

 

اعتبار کتاب المعجم الکبیر

نسبت به کتاب المعجم الکبیر هم باید خطاب به ابراهیم المدیهش گفته شود اعتبار و شهرت آن بر کسی پوشیده نیست اما برای تثبیت مطلب عرض می شود:

ابن ابی عاصم شیبانی متوفی ۲۸۷ ه در کتاب السنة خود بیش از ۶ مورد به کتاب المعجم الکبیر طبرانی ارجاع داده است و ناصر البانی امام المحدثین عصر حاضر اهل­ سنت این موارد را تائید کرده است. به سه مورد از آن­ها اشاره می­شود:

  1. وهناك وجه آخر لم يذكره الحاكم قال الطبراني في “‌المعجم ‌الكبير” ۳/۲۰۹/۱: حدثنا عبد الله بن أحمد بن حنبل حدثني محمّد بن أبي بكر المقدّميّ ثنا معتمر بن سليمان عن مرزوق مولى آل طلحة عن عمرو بن دينار دون قوله: “هكذا فعليكم … “. قلت وهذا إسناد صحيح رجاله ثقات[۱۶]
  2. ثنا ابن حساب وأبو كامل قالا ثنا أبو عوانة عن سماك عن عكرمة عن ابن عبّاس عن النّبيّ صلّى اللّه عليه وسلّم قال: “لا عدوى ولا صفر ولا هامة”. إسناده حسن وهو على شرط مسلم وفي سماك كلام يسير. والحديث أخرجه الطحاوي في “مشكل الآثار” ۴/۷۳ وأحمد ۱/۳۲۸ والطبراني فيالمعجم الكبير” ۳/۱۳۴/۲ من طريق أخرى عن أبي عوانة به[۱۷].
  3. ثنا أبو بكر بن أبي شيبة ثنا إسحاق بن سليمان الرّازيّ عن أبي سنان عن وهب بن خالد الحميريّ عن ابن الدّيلميّ قال لقيت زيد ابن ثابت فسألته فقال: سمعت رسول اللّه صلّى اللّه عليه وسلّم يقول: “لو أنّ اللّه تعالى عذب أهل سمواته وأرضيه لعذّبهم وهو غير ظالم لهم ولو رحمهم كانت رحمته خيرا لهم من أعمالهم ولو كان لرجل أحد أو مثل أحد ذهبا ينفقه في سبيل اللّه لا يقبله اللّه عزّ وجلّ منه حتّى يؤمن بالقدر خيره وشرّه ويعلم أنّ ما أصابه لم يكن ليخطئه وما أخطأه لم يكن ليصيبه وإنّك إن متّ على غير هذا أدخلت النار”.

إسناده صحيح ورجاله ثقات وأبو سنان هو سعيد بن سنان البرجمي والحديث أخرجه أحمد ۵/۱۸۵ ثنا إسحاق بن سليمان به … وأخرجه الطبراني في “المعجم الكبير” ۳/۸۳/۲ بسند ضعيف عن أبي بن كعب وعبد الله ابن مسعود وعمران بن حصين: لكن أورده الهيثمي في “المجمع” ۷/۱۹۸ من طريق أخرى وقال: رواه الطبراني بإسنادين ورجال هذه الطريق ثقات[۱۸].

ناصر الدین البانی در کتاب معروف «سلسلة الأحادیث الصحیحة» احادیث بسیاری را از «المعجم الکبیر» طبرانی نقل کرده و حکم به صحت راویان و اسناد آن نموده که نقل این تعداد حدیث صحیح الإسناد از طبرانی در کتابش، اعتبار بسیار ویژه کتاب مذکور را نمایان دارد. ذیل به چند مورد از آن­ها اشاره شده است:

  1. ” الأذنان من الرأس “.

حديث صحيح له طرق كثيرة عن جماعة من الصحابة منهم أبو أمامة، وأبو هريرة، وابن عمرو، وابن عباس، وعائشة، وأبو موسى، وأنس، وسمرة بن جندب، وعبد الله بن زيد … رواه الطبراني في ” المعجم الكبير ” (۳ / ۹۸ / ۱) : حدثنا عبد الله بن أحمد ابن حنبل، حدثني أبي أنبأنا وكيع عن ابن أبي ذئب عن قارظ بن شيبة به. قلت: وهذا سند صحيح ورجاله كلهم ثقات، ولا أعلم له علة[۱۹]

  1. ” إن الله زادكم صلاة وهي الوتر، فصلوها بين صلاة العشاء إلى صلاة الفجر “.

رواه الإمام أحمد (۶ / ۷) والطبراني في ” المعجم الكبير (۱ / ۱۰۰ / ۱) من طريقين عن ابن المبارك: أنبأنا سعيد بن يزيد حدثني ابن هبيرة عن أبي تميم الجيشاني أن عمرو بن العاص خطب الناس يوم الجمعة، فقال: إن أبا بصرة حدثني أن النبي صلى الله عليه وسلم قال: فذكره. قال أبو تميم: فأخذ بيدي أبو ذر فسار في المسجد إلى أبي بصرة فقال له: أنت سمعت رسول الله صلى الله عليه وسلم يقول ما قال عمرو؟ قال أبو بصرة: أنا سمعته من رسول الله صلى الله عليه وسلم. قلت: وهذا إسناد صحيح رجاله كلهم ثقات رجال مسلم[۲۰].

  1. ” من نسي أن يذكر الله في أول طعامه فليقل حين يذكر: بسم الله في أوله وآخره فإنه يستقبل طعاما جديدا، ويمنع الخبيث ما كان يصيب منه “. رواه ابن حبان في ” صحيحه ” (۱۳۴۰ – موارد) وابن السني في ” عمل اليوم والليلة ” (۴۵۳) والطبراني فيالمعجم الكبير ” (۳ / ۷۴ / ۱) عن خليفة بن خياط حدثنا عمر بن علي المقدمي قال: سمعت موسى الجهني يقول: أخبرني القاسم بن عبد الرحمن بن عبد الله بن مسعود عن أبيه عن جده قال: قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: فذكره. قلت: وهذا سند صحيح، رجاله كلهم ثقات[۲۱].

ابن عساکر (متوفى ۵۷۱ ق) از دیگر علمایی است که در کتاب تاریخ دمشق خود حدیث غدیر خم را از طریق المعجم الکبیر طبرانی نقل کرده است که این هم نشان از اعتناى علماء اهل­ سنت به کتاب المعجم الکبیر و اعتبار مسلم آن دارد.

عن عبد الله بن عيسى عن عطية عن ابن عمر قال قال رسول الله (صلى الله عليه وسلم) من كنت مولاه فعلي مولاه اللهم وال من والاه وعاد من عاداه أنبانا أبو سعد المطرز أنا أبو نعيم الحافظ نا سليمان بن أحمد في المعجم الكبير نا علي بن سعيد الرازي نا الحسن بن صالح بن زريق العطار نا محمد بن عون أبو عون الزيادي ناحرب بن شريح عن بشر بن حرب عن جرير بن عبد الله البجلي قال شهدنا الموسم في حجة مع رسول الله (صلى الله عليه وسلم) وهي حجة الوداع فبلغنا مكانا يقال له غدير خم فنادى الصلاة جامعة فاجتمعنا المهاجرون والأنصار فقام رسول الله (صلى الله عليه وسلم) وسطنا فقال أيها الناس بما تشهدون قالوا نشهد أن لا إله إلا الله قال ثم مه قالوا وأن محمدا عبده ورسوله قال فمن وليكم قالوا الله ورسوله مولانا قال فمن وليكم ثم ضرب بيده إلى عضد علي فأقامه فنزع عضده فأخذ بذراعيه فقال من يكن الله ورسوله مولاه فإن هذا مولاه اللهم وال من والاه وعاد من عاداه اللهم من أحبه من الناس فكن له حبيبا ومن أبغضه فكن له مبغضا[۲۲]

وارد نمودن طعن و تهمت به شیعه

ابراهیم المدیهش با طعن زدن به شیعیان بیان کرده که این عادت و رویه شیعه است که به نقل اکاذیب و داستان های غیر واقعی می­پردازد و استناداتی از کتب اهل­ سنت برای ادعاهای خود می­آورند که نشان در جهل و عدم شناختشان نسبت به کتب و جایگاه ها و رتبه های آن­ها در میان اهل­ سنت دارد.

او اينگونه گفته است:

ما أكثر ما تردد الرافضة وتنوح في ذكر هذه القصة المكذوبة، وتفتري منها عددا من الافتراءات، هكذا دأبهم، وإذا بين لهم كذب المروي، قالوا: هي مذكورة في كتبكم أهل السنة في الكتاب الفلاني والفلاني! ! فيذكرون لك كتب الموضوعات، أو من كتب الأدب والمحاضرات العربية! !

فهم لا يعلمون فنون ومنازل كتب أهل السنة والجماعة، وأن ذكر الحديث في «كامل» ابن عدي، و «ضعفاء» العقيلي، و «التاريخ الكبير» للبخاري، و «ميزان» الذهبي مثلا؛ دال على ضعفه وربما كذبه[۲۳].

 

پاسخ به طعن المدیهش

اما در پاسخ به این جزافه گویی های وی باید گفته شود که هر شخص منصف و مطلعی از علوم حدیثی و تاریخی اگر به کتب معتبر فریقین مراجعه نماید به خوبی در خواهد یافت که آيا این علمای شیعه هستند که به نقل اکاذیب پرداخته­اند یا عده­ ای که به نقل اسرائیلیات و منسوب دانستن آن­ها به پیامبر صلی الله علیه وآله روزگار می­گذرانند؟! آیا داستان هذیان گویی پیامبر صلی الله علیه وآله و واقعه غرانیق که در تفسیر طبری و سیره ابن اسحاق و … نقل شدند با وجود جلالت مقام و شأن حضرت و جایگاه عصمت والای ایشان؛ از موارد نقل اکاذیب و افترائات به شمار آید یا نقل فضائل و معجزات پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله که در کتب شیعه مشحون است، به اینکه ایشان صاحب مقام شفاعت و مقام محمود وسبب آفرینش همه عوالم هستند و…؟! و هیچ حدیثی که بیان کننده اوصافی که مخالف عصمت و جایگاه والای ایشان باشد در منابع شیعی موجود نیست.

 

شیعیان اطلاعی از جایگاه کتب اهل­ سنت ندارند!

اما مطلبی دیگر به شیعه نسبت داده شده که شیعیان اطلاعی از جایگاه و رتبه­های کتب اهل­ سنت ندارند؛ که در پاسخ باید گفته شود :

اولا برخی از کتبی که ذکر کرده به عنوان اختصاص داشتن به ذکر احادیث ضعیف و کذب، از جمله میزان الاعتدال ذهبی است که خود ذهبی در مقدمه کتاب نقل کرده است:

وفيه من تكلم فيه مع ثقته وجلالته بأدنى لين، وبأقل تجريح، فلولا أن ابن عدي أو غيره من مؤلفي كتب الجرح ذكروا ذلك الشخص لما ذكرته لثقته، ولم أر من الرأي أن أحذف اسم أحد ممن له ذكر بتليين ما في كتب الأئمة المذكورين، خوفا من أن يتعقب عليّ، لا أني ذكرته لضعف فيه عندي[۲۴]؛

در این کتاب برخی از راویان را ذکر کردم به عنوان مجروحین در حالی که از ثقات و اجلاء به شمار می­آیند و فقط به دلیل اینکه ابن عدی آن شخص را جرح کرده در کتاب میزان الاعتدال مدخل داده­ام.

كه از این عبارت وی روشن است اینگونه نیست هر روای­ای که در این کتاب مدخل داشته باشد و یا هر حدیثی که در این کتاب ذکر شده باشد لزوما به ضعیف بودن وی و ضعیف بودن آن حدیث، حکم شود چه برسد به اینکه حکم به کذب بودن آن حدیث گردد؛ زیرا که چه بسا آن حدیث شواهد و متابعات داشته باشد و یا طرق دیگری در نقل آن موجود باشد، بنابراین حتی ذهبی هم به اعتراف خودش لزوما قائل به ضعف همه راویان و احادیث این کتاب نیست.

و هم چنین که ملاحظه شد، کتاب «التاریخ الکبیر» محمد بن اسماعیل بخاری را به عنوان کتب مختص به ذكر احاديث ضعيف و كذب معرفی کرده، وحال اینکه نه خود بخاری و نه محققین[۲۵] این کتاب در هیچ جای آن خصوصا در بخش مقدمه آن، از موضوع کتاب به عنوان نقل ضعیف و کذب بحثی به میان نیاوردند و در مرحله بعد باید گفته شود که اسحاق بن ابراهیم معروف به ابن راهویه (متوفی ۲۳۸ ق) كه استاد بخاری است، با کمال شگفتی و تعجب نزد پادشاه، نسبت به کتاب تاریخ الکبیر بخاری تعبیر سحر بودن کرده! و از آن به بزرگی تجلیل کرده است.[۲۶]

و ابوالعباس ابن عقده (متوفی ۳۳۲ ق) درباره کتاب تاریخ الکبیر گوید:

«لو أن رجلا كتب ثلاثين ألف حديث لما استغنى عن “كتاب تاريخ محمّد بن إسماعيل[۲۷]»؛

اگر کسی بخواهد سی هزار حدیث بنویسد قطعا برای این کار به کتاب تاریخ الکبیر بخاری احتیاج خواهد داشت.

و باید توجه داشت که کتاب «التاریخ الکبیر» به عنوان یک منبع اصلی برای تمامی کتاب های بعدی خود به شمار آمده است و ابو احمد حاکم کبیر (متوفی ۳۷۸ ق) درباره آن گفته است:

«ومن تأمل كتاب مسلم بن الحجاج في “الأسماء والكنى” علم أنه منقول من كتاب محمد بن إسماعيل، حذو القذة بالقذة[۲۸]»؛

هرکسی کتاب «الأسماء والکنی» مسلم بن حجاج را بررسی نماید، در می­یابد که کاملا از کتاب محمد بن اسماعیل بخاری نسخه برداری شده است.

و محمد دباسی محقق کتاب «التاریخ الکبیر» این کلام حاکم کبیر را شهادت و گواهی از او دانسته بر اینکه کتاب «الأسماء والکنی» مسلم بن حجاج از کتاب «التاریخ الکبیر» بخاری نقل شده است[۲۹].

ثانیا عبارت ابراهیم المدیهش خود نشان از عدم اطلاع وی از مفاد کتبشان دارد زیرا که ادعا کرده ذکر حدیث در کتبی از جمله «کامل» و میزان الإعتدال و … نشان از ضعف حدیث دارد؛ و حال اینکه این کتب متکفل احوالات راویان احادیث هستند و وجود یک راوی ضعیف در یکی از طرق حدیث، لزوما دلالت بر ضعف آن حدیث نخواهد داشت؛ زیرا چه بسا متابعات و شواهدى و یا طرق دیگری برای آن مضمون حدیثی موجود باشد و نهایت برداشتی که از ذکر آن حدیث در چنین کتبی می توان داشت ضعف فقط آن طریق مذکور است به دلیل فلان راوی مورد نظر نه امری بیشتر.

ثالثا ابراهیم المدیهش یا دچار فراموشی افراطی است و یا بر خلاف موازین اخلاقی در بحث پیش آمده است؛ زیراکه خود او روایت را از کتاب المعجم الکبیر طبرانی نقل کرده و در ادامه عباراتش به بیش از ده ها منبع دیگر از جمله الاموال ابن زنجویه، فتوح البلدان بلاذری، تاریخ دمشق ابن عساکر و … که این روایت را نقل کردند، اشاره کرده که هیچ کدام از کتبی به شمار نمی­روند که اختصاص به نقل احادیث ضعیف و کذب داشته باشند؛ و حال اینکه قبل از ذکر حدیث، به شیعه اتهام زده که آن­ها جایگاه کتاب­های اهل­ سنت را نمی­شناسند و نمی­دانند که نقل حدیث در کتب­های فلان و فلان دلالت بر ضعف حدیث دارد. و باید گفت آقای المدیهش یا کتاب المعجم الکبیر را در زمره کتاب­های ذکر شده دانسته که بعید است ویا اینکه فراموش کرده چه چیزی گفته و یا اینکه ابتدای بحث خود را با مغالطات جهت تشویش ذهن مخاطب آغاز کرده که خلاف اخلاق است.

رابعا باید گفته شود از جمله کتبی که به نقل این حدیث پرداخته کتاب «الأحادیث المختاره» یا همان «المستخرج من الأحاديث المختارة مما لم يخرجه البخاري ومسلم في صحيحيهما» ضياءالدین مقدسی (متوفی ۶۴۳) است که حدیث مذکور را به همین عبارات و الفاظ که منقول از المعجم الکبیر طبرانی بوده، در مجلد اول صفحه ۸۹ نقل نموده است. و اين كتاب هم به هیچ عنوان در زمره کتبی که المدیهش ذکر کرد، قرار نمی­گیرد.

حال این کتاب احادیثی را بر طبق شرط صحیحین جمع آوری کرده است و ضیاء الدین مقدسی مورد اعتنای همه علماست.

قبل از بررسی اعتبار ضیاء الدین مقدسی و کتابش، متنی که او از این حدیث شریف نقل کرده به طور مختصر در ذیل تقدیم شده است:

أخبرنا أبو الفخر أسعد بن سعيد بن محمود الأصبهاني – قراءة ونحن نسمع بأصبهان – قيل له: أخبرتكم فاطمة بنت عبد الله الجوزدانية – قراءة عليها وأنت تسمع – أنا محمد بن عبد الله بن زيد، أنا أبو القاسم سليمان بن أحمد الطبراني، ثنا أبو الزنباع روح بن الفرج المصري، ثنا سعيد بن عفير، حدثني علوان بن داود البجلي، عن حميد بن عبد الرحمن بن حميد بن عبد الرحمن بن عوف، عن صالح بن كيسان، عن حميد بن عبد الرحمن، عن أبيه، قال: «دخلت على أبي بكر – رضي الله عنه – أعوده في مرضه الذي توفي فيه، فسلمت عليه، وسألته: كيف أصبحت؟ فاستوى جالسا. فقلت: أصبحت بحمد الله بارئا، فقال: أما إني على ما ترى وجع، وجعلتم لي شغلا مع وجعي، جعلت لكم عهدا من بعدي، واخترت لكم خيركم في نفسي فكلكم ورم لذاك أنفه رجاء أن يكون الأمر له، ورأيت الدنيا قد أقبلت ولما تقبل وهي جائية، وستنجدون بيوتكم ستور الحرير ونضائد الديباج، وتألمون ضجائع الصوف الأذري، كأن أحدكم على حسك السعدان، ووالله لأن يقدم أحدكم فتضرب عنقه في غير حد خير له من أن يسبح في غمرة الدنيا، ثم قال: أما إني لا آسى على شيء إلا على ثلاث فعلتهن وددت أني لم أفعلهن، وثلاث لم أفعلهن وددت أني فعلتهن، وثلاث وددت أني سألت رسول الله – صلى الله عليه وسلم – عنهن.

فأما الثلاث اللاتي وددت أني لم أفعلهن: فوددت أني لم أكن كشفت بيت فاطمة أو تركته، وأن أغلق علي الحرب، وددت أني يوم سقيفة بني ساعدة كنت قذفت الأمر في عنق أحد الرجلين: أبو عبيدة أو عمر، فكان أمير المؤمنين وكنت وزيرا. ووددت أني حيث كنت وجهت خالد بن الوليد إلى أهل الردة أقمت بذي القصة، فإن ظفر المسلمون ظفروا، وإلا كنت ردءا ومددا الحدیث[۳۰].

نظر علماء اهل­ سنت درباره ضیاء الدین مقدسی

شمس الدین ذهبی (متوفى ۷۴۸ هـ) که از بزرگان جرح و تعدیل علمای اهل­ سنت به شمار می آید به حدی که تاج الدین سبکی (متوفی ۷۷۱) در وصف او می گوید: محدث العصر[۳۱]! و سخاوی شاگرد ابن حجر عسقلانی درباره فضل ذهبی، تعبیر شگرفی از سوی استادش به کار برده و بیان کرده که:

هو الغاية في الإتقان والإصابة! بحيث إن شيخنا قد شرب ماء زمزم لنيل مرتبته والكيل بمعيار فطنته[۳۲]؛

ذهبی در نهایت استواری و وثاقت است به حدی که استادم (ابن حجر عسقلانی) از آب زمزم نوشیده تا خداوند او را در حفظ و هوش و فطانت به رتبه و جایگاه ذهبی نائل گرداند.

و ظاهرا این کلام سخاوی و نقل او از استادش به استناد کلام نبوی صلی الله علیه وآله است که فرمودند: «ماء زمزم لما شرب له[۳۳]»؛ «آب زمزم برای هر چیزی است که به نیت آن نوشیده شده است[۳۴]». (کنایه از اینکه هرکسی آب زمزم را به هر نیتی بنوشد به آن خواهد رسید ان شاءالله)

این چنین شخصیت بزرگ علمی درباره ضیاء الدین مقدسی می نویسد:

«الشّيخ، الإمام، الحافظ، القدوة، المحقّق، المجوّد، الحجّة، بقيّة السّلف[۳۵]».

و همو در جای دیگری درباره نوشته­ها و تصحیح­ها و شأن و جایگاه مقدسی در علوم حدیث و جرح و تعدیل اینگونه تعبیر کرده که مقدسی در این شئون علمی، مرجعیت علمی دارد[۳۶].

و همچنین در کتاب تاریخ الإسلام خود از قول حافظ ابوحجاج مزی نقل کرده که:

الشيخ الضياء أعلم بالحديث والرجال من الحافظ عبد الغني، ولم يكن في وقته مثله[۳۷]؛

شیخ ضیاء الدین مقدسی در علم حدیث و رجال اعلم است از حافظ عبدالغنی و در عصر خودش هیچ نظیر و مانندی نداشت.

 

نظر علمای اهل­ سنت درباره کتاب «الاحادیث المختاره»

شمس الدین ذهبی درباره کتاب الأحادیث المختارة اینگونه گوید:

«هي الأحاديث التي تصلح أن يحتج بها سوی ما في الصحيحين[۳۸]»؛

همه احادیث این کتاب که غیر احادیث موجود در صحیحین­اند، كه صلاحیت احتجاج دارند.

سخاوی (متوفی ۹۰۲ هـ) از دیگر بزرگان اهل­ سنت درباره این کتاب می­نویسد:

«من مظان الصحيح،  المختارة مما لیس في الصحيحين أو أحدهما[۳۹]»؛

از جمله احادیثی که در مظان صحت قرار دارند احادیث کتاب الاحادیث المختاره هستند.

سیوطی از دیگر علمای بزرگ در عرصه های مختلف علمی اهل­ سنت با بیان اینکه حافظ ضیاء الدین مقدسی کتاب «الأحادیث المختاره» را به عنوان منبعی برای احادیث صحیح نگاشته، ضمنا خود را ملتزم دانسته که فقط احادیث صحیح را در آن جمع آوری نماید[۴۰].

از جمله افراد دیگری که درباره جلالت و اعتبار کتاب الأحادیث المختارة اظهار نظر کرده، منشأ فکری سلفی گری و وهابیت شیخ الإسلام ابن تیمیه حرانی است که این کتاب از مقدسی را از نظر رتبه و جایگاه والاتر از کتاب حاکم نیشابوری دانسته است[۴۱].

وی در جای دیگری اینگونه تعبیر کرده است:

بل تصحيح الحافظ أبي عبد الله محمد بن عبد الواحد المقدسي في مختارهكذاخير من تصحيح الحاكم؛ فكتابه في هذا الباب خير من كتاب الحاكم بلا ريب عند من يعرف الحديث[۴۲]؛

تصحیح حافظ ابوعبدالله محمد بن عبدالواحد مقدسی در کتاب الأحادیث المختارة بهتر از تصحیح حاکم نیشابوری است و کتاب وی هم از حیث تصحیحات و التزامات به نقل صحاح بهتر از کتاب حاکم خواهد بود و این مطلب بر هر کسی که با علوم حدیث آشنایی داشته باشد، پوشيده نیست.

و قریب به همین تعبیر درباره جلالت و اعتبار کتاب الأحادیث المختاره را ابن کثیر در کتاب البدایه و النهایه خود بیان کرده که:

وکتاب المختارة و فیه علوم حدیثیة وهو أجود من «مستدرک الحاکم» لو کمل[۴۳]؛

کتاب الأحادیث المختارة ضیاء الدین مقدسی در علوم حدیث اجود و والاتر از المستدرك حاکم نیشابوری است.

تاکنون با ارائه چهار دلیل، ادعای المدیهش در ابتدای بحثش در مسأله ششم را رد نموده و اکنون بعد از اثبات رساندن اعتبار و جایگاه مقدسی و کتابش، به وی نسبت به ادعای خود مبنی بر نقل این حدیث در کتب مختص احادیث ضعیف و کذب، باید گفته شود شخصیت والایی چون ضیاء الدین مقدسی که اعتبار و جلالت خود و کتابش از منظر علمای بزرگ اهل­ سنت سابقا ذکر گردید، بعد از نقل این حدیث در کتاب الأحادیث المختارة خود حکم به حسن بودن این روایت نموده است و این خود یک اعتراف از چنین عالم بزرگی است نسبت به اعتبار و قابل احتجاج بودن این حدیث و حجیت مفاد آن.

و نکته بسیار جالب در این زمینه آن است که خود ابراهیم المدیهش در کتابش به مسأله حکم به حسن بودن حدیث توسط ضیاء الدین مقدسی اشاره کرده است در جایی که نوشته:

وذكر الضياء المقدسي في «المختارة» (١/ ٩٠) قول الدراقطني من «العلل» ثم قال الضياء: (قلت: وهذا حديث حسن عن أبي بكر إلا أنه ليس فيه شيء من قول النبي – صلى الله عليه وسلم -)[۴۴]

حال چه اتفاقی رخ داده است که ابراهیم المدیهش از کنار این اعتراف مقدسی عبور کرده و اصرار بر موضوع بودن حدیث دارد؟! آیا جز این است که خواسته اعتراف و طعن بزرگی که به خلیفه اول در این حدیث است را از روی تعصب منکر شود؟! نهایت امر برای او این بوده که نباید حکم به موضوع بودن حدیث می کرده؛ زیرا که این چنین حکمی نسبت به این حدیث، طعنی بر اعتبار علمی خودش و برخی دیگر از بزرگان علمای اهل­ سنت به شمار می آید.

 

نقل این حدیث در المستدرك حاکم دلالت بر اعتبار آن دارد؟!

ممکن است برخی ادعا کنند که بخشى از اين حديث را به همين سند حاکم نیشابوری (متوفى ۴۰۵ هـ) در المستدرك[۴۵] ذکر کرده است و وقتی حدیثی را حاکم نقل کند، بر صحت حدیث و وثاقت راویان آن دلالت دارد. زیرا که حاکم در مقدمه کتاب خود هدف از جمع­آوری و نوشتن این کتاب را اینگونه بیان می‌کند که مسلم نیشابوری و محمّد بن اسماعیل بخاری سعی داشتند بر نوشتن کتب صحیح و دو کتاب خود را بر همین مبنی به نگارش درآوردند. اما برخی با بررسی این دو کتاب، ایراد و طعن وارد کردند که کل احادیثی که این دو نفر تصحیح کرده­اند به ده هزار روایت هم نمی‌رسد و لازمه آن این است که تعداد بسیاری از احادیث را کنار گذاشته و از آنها بی­بهره گردیم، وی کلام خود را چنین می‌نویسد:

«وقد نبغ في عصرنا هذا جماعة من المبتدعة يشمتون برواة الآثار، بأنّ جميع ما يصحّ عندكم من الحديث لا يبلغ عشرة آلاف حديث، وهذه الأسانيد المجموعة المشتملة على ألف جزء أو أقلّ أو أكثر منه كلّها سقيمة غير صحيحة[۴۶]».

لذا عده‌ای از اهل علم از من درخواست کردند تا کتابی را بنویسم که مشتمل بر اسانیدی باشد که شیخین بر طبق آنان روایت کرده­اند، و کلام خود را چنین بیان می‌کند:

«وقد سألني جماعة من أعيان أهل العلم بهذه المدينة وغيرها أن أجمع كتابا يشتمل على الأحاديث المرويّة بأسانيد يحتجّ محمّد بن إسماعيل، ومسلم بن الحجّاج بمثلها[۴۷]».

خود حاکم نیشابوری که در وثاقت و اعتبار، هیچ شکی در او وجود ندارد، نسبت به اعتبار کتاب المستدرك و احادیثی که در آن تخریج کرده اینگونه بیان کرده، احادیثی را تخریج کردم که راویان آنها ثقه هستند و شیخین به مثل این راویان احتجاج کرده‌اند:

«وأنا أستعين الله على إخراج أحاديث رواتها ثقات، قد إحتجّ بمثلها الشّيخان رضي الله عنهما أو أحدهما، وهذا شرط الصّحيح عند كافّة فقهاء أهل الإسلام أنّ الزّيادة في الأسانيد والمتون من الثّقات مقبولة[۴۸]».

اما در پاسخ باید گفته شود که اولا همانطور که ذکر شد حدیث مذکور را مقدسی در الأحادیث المختارة که اعتبار بالاتری نسبت به المستدرك حاکم برخوردار بود، نقل نموده اما المدیهش به راحتی از کنار آن عبور کرده، ضمن اینکه باید گفته شود ممکن است خصم در قبال این ادعا اینگونه دفاع نماید:

عده­ای از علمای اهل­ سنت نسبت به المستدرك حاکم دچار ابهام هستند و برخی حاکم را نسبت به تصحیحاتش متساهل دانستند از جمله ابن تيميه حرانی:

فإنّ أهل العلم متّفقون على أنّ الحاكم فيه من التّساهل والتّسامح في باب التّصحيح[۴۹]؛

اهل علم اتفاق دارند بر اينكه حاکم در باب تصحیح احادیث متساهل و متسامح است.

و چه بسا دلیل، این نکته باشد که حاکم در المستدرك سه نوع حدیث را ذکر می کند: حدیث صحیح، حدیث صحیح الاسناد (بر شرط بخاري و مسلم) و شواهد. و در بین این سه فقط قسم صحیح الاسناد است که چنین قابلیتی دارد که حکم به صحت روایت و وثاقت راویان آن شود ولی در دو قسم دیگر چه بسا متابعات و شواهدى داشته بر تصحیح آن؛ و این روایت از آن دسته است که به عنوان شاهد ذکر کرده است لذا نمی توان به تخریج حاکم بر تصحیح روایت تمسک کرد.

اما نکته اساسی در پاسخ به المدیهش در همین زمینه هم این خواهد بود که علی ای حال نمی توان حکم به موضوع بودن حدیث کرد و نهایت این است که درجه حدیث فقط از صحت تنزل پیدا کند.

اشکال سندی، عمده اشکال ابراهیم المدیهش

یکی از مهمترین اشکالاتی که بر حدیث مذکور از سوی ابراهیم المدیهش و دیگر افراد تابعین مکتب خلفاء و عدالت صحابه، وارد شده این است که سند حدیث مذکور از ناحیه شخص «علوان بن داوود» مخدوش بوده و حکم به ضعف آن می شود.

المدیهش در این زمینه می نویسد:

وهو حديث موضوع، وبيانه كما يلي: رواه علوان بن داوود مولى أبي زرعة بن عمرو بن جرير[۵۰]؛

این حدیث موضوع است زیرا که علوان بن داوود مولى أبي زرعة بن عمرو بن جرير در طرق حدیث وجود دارد.

وی برای تثبیت مدعای خویش ۶ طریق نقل حدیث را ذکر کرده و برای هر طریقی هم منابع مختلف آن را بیان نموده است، و در ابتدا به نظر می­آید که وی با این کار به ضرر خود عمل نموده زیرا کثرت طرق برای حدیث مذکور اثبات کرده و این عقب نشینی محسوب خواهد شد؛ و حال اینکه باید گفته شود وی در حقیقت قصد کرده بیان کند که تمامی طرقی که این حدیث نقل شده است از طریق علوان بن داوود است و راوی مذکور در همه طرق موجود است بنابراین حتی اگر کسی بخواهد به کثرت طرق هم استناد نماید از این حیث استدلالش مخدوش خواهد بود.

 

طرق منقوله ابراهیم المدیهش برای حدیث

همانطور که بیان شد وی ۶ طریق برای این حدیث ذکر کرده که علوان بن داوود در همه آن ها موجود بوده که به شرح ذیل است:

  1. علوان، عن حميد بن عبدالرحمن بن حميد بن عبدالرحمن[۵۱]، عن صالح بن كيسان[۵۲]، عن حميد بن عبدالرحمن بن عوف[۵۳]، عن أبيه عبدالرحمن بن عوف – رضي الله عنه -.
  2. علوان، عن صالح بن كيسان، عن حميد بن عبدالرحمن بن عوف، عن أبيه عبدالرحمن بن عوف.
  3. علوان، عن صالح بن كيسان، عن حميد بن عبدالرحمن بن عوف، أن أبا بكر الصديق قال.
  4. علوان، عن صالح بن كيسان، أن عبدالرحمن[۵۴] بن حميد بن عبدالرحمن بن عوف أخبره أن عبدالرحمن بن عوف دخل على أبي بكر
  5. علوان، عن أبي محمد المدني، عن صالح بن كيسان[۵۵]، عن حميد بن عبدالرحمن بن عوف، عن أبيه عبدالرحمن بن عوف
  6. علوان، عن الماجشون، عن صالح بن كيسان، عن حميد بن عبدالرحمن، عن أبيه عبدالرحمن بن عوف

و در ادامه نسبت به حدیث مذکور، به موضوع بودن حکم کرده است، به دلیل علوان زیرا که متروک الحدیث است و این حدیث از منفردات وی بوده و دچار اضطراب بسیاری است[۵۶].

 

پاسخ به اشکال سندی

نقل حدیث از غیر طریق علوان

از بی انصافی هایی که آقای ابراهیم المدیهش انجام داده این است که همه طرق این حدیث را به علوان بن داوود رسانده است و حال اینکه این حدیث از غیر طریق علوان بن داوود هم نقل شده است.

شمس الدین ذهبی که شرح مختصری از جلالت حدیثی وی گذشت و دکتر بشار عواد معروف در مقدمه کتاب سیر اعلام النبلاء طبع الرسالة که به تحقیق شعیب أرنؤوط منتشر شده است در وصف وی نوشته:

مؤرخ الإسلام، الإمام، الثقة، المتقن، الناقد البارع شمس الدين الذهبي[۵۷]

این عالم بزرگ حدیثی و رجالی اهل سنت در کتاب تاریخ الإسلام برای حدیث مورد بحث ما سه طریق نقل کرده که در دو طریق آن علوان بن داوود موجود است و طریق آخر از غیر علوان نقل شده است.

وقال علوان بن داود البجلي، عن حميد بن عبد الرحمن، عن صالح بن كيسان، عن حميد بن عبد الرحمن بن عوف، عن أبيه. وقد رواه الليث بن سعد، عن علوان، عن صالح نفسه قال: دخلت على أبي بكر أعوده في مرضه، فسلمت عليه وسألته: كيف أصبحت؟ فقال: ‌بحمد ‌الله ‌بارئا، أما إني على ما ترى وجع، وجعلتم لي شغلا مع وجعي، جعلت لكم عهدا بعدي، واخترت لكم خيركم في نفسي فكلكم ورم لذلك أنفه رجاء أن يكون الأمر له … رواه هكذا وأطول من هذا ابن وهب عن الليث بن سعد، عن صالح بن كيسان[۵۸]

۱ . طریق غیر علوان

رواه هكذا وأطول من هذا ابن وهب، عن الليث بن سعد، عن صالح بن كيسان

۲ و۳ . طریق از علوان

وقال علوان بن داود البجلي، عن حميد بن عبد الرحمن، عن صالح ابن كيسان، عن حميد بن عبد الرحمن بن عوف، عن أبيه، وقد رواه اللّيث ابن سعد، عن علوان، عن صالح نفسه

که به صراحت بیانگر است که در یک طریق ابن وهب از لیث بن سعد و او از صالح بن کیسان حدیث را نقل کرده بدون اینکه علوان بین صالح و لیث بن سعد واسطه باشد.

لیث بن سعد که مکنی به ابوالحارث المصری است از رواتی است که صحاح سته همگی از او روایت نقل کردند و ذهبی درباره وی می نویسد:

«الإمام ، ثبت من نظراء مالك[۵۹]».

و ابن حجر عسقلانی درباره وی می­نویسد:

«ثقة ثبت فقيه إمام مشهور[۶۰]».

وی متوفی ۱۷۵ ق و از کبار اتباع تابعین به شمار می آید.

صالح بن کیسان هم که از راویان همه صحاح سته به شمار آمده و ابن حجر عسقلانی درباره وی گوید:

«صالح ‌ابن ‌كيسان المدني أبو محمد أو أبو الحارث مؤدب ولد عمر ابن عبد العزيز ثقة ثبت فقيه[۶۱]

وی متوفی بعد از سال ۱۴۰ ق است.

نكته: با بررسی­های صورت گرفته ثابت شد که لیث بن سعد در غیر این حدیث مورد بحث، از صالح بن کیسان بدون واسطه حدیث نقل کرده است، که این نشانگر است لیث این قابلیت را دارد که بدون واسطه از صالح حدیث نقل نماید، و هم عصر بودن این دو ثابت خواهد بود. این حدیث دیگر را ابن عبد البر در الاستیعاب خود نقل کرده است که در ذیل اشاره می گردد:

حدثنا الحسن بن حجاج الزيات الطبراني، حدثنا الحسن بن محمد المدني حدثنا يحيى بن عبد الله بن بكير، حدثنا الليث بن سعد، عن صالح بن كيسان، عن ابن شهاب، عن أبي أمامة بن سهل بن حنيف، عن أبي سعيد الخدري- أنه سمع رسول الله صلى الله عليه وسلم يقول: بينا أنا نائم والناس يعرضون علي، وعليهم قمص، فمنها ما يبلغ إلى الثدي، ومنها دون ذلك، وعرض علي عمر ابن الخطاب وعليه قميص يجره. قالوا: فما أولت ذلك يا رسول الله! قال: الدين الحديث[۶۲].

ابن وهب هم كه همان عبد الله بن وهب بن مسلم القرشی معروف به ابومحمد المصری است از صغار اتباع التابعین به شمار آمده و از راویان همه صحاح سته محسوب می شود و ذهبی او را احد الاعلام خوانده و ابن حجر عسقلانی درباره وی می نویسد: «الفقيه ثقة حافظ عابد من التاسعة[۶۳]»

وی متوفی ۱۹۷ ق است.

بنابراین روشن گردید که ابن وهب و صالح بن کیسان و لیث بن سعد هر سه از افراد ثقه به شمار آمده­اند و با توجه به اینکه تاریخ وفات آن ها نزدیک بهم است پس هم عصر بودن آن­ها به اثبات می­رسد و باید دانسته شود که معاصرت شرط مسلم بن حجاج است برای تصحیح سند یک حدیث، همانگونه که ابن حجر عسقلانی به این مطلب اشاره کرده و گفته است: «واكتفى مسلم بمطلق ‌المعاصرة[۶۴]»؛ «مسلم مطلق هم عصر بودن را کافی دانسته است».

 

نقل حدیث از طریق علوان ولی در کتب صحيح

یکی دیگر از راه های تصحیح یک حدیث نقل آن در کتب مختص به نقل احادیث صحيح است.

نسبت به حدیث مورد بحث هم بر فرضی که روايت از طریق شخص «علوان بن داوود» باشد، باید گفته شود از آن جا که حدیث در کتاب های الاحادیث المختاره از طریق راوى مذكور و شاگردش سعید بن عفیر نقل شده است و از طرفی اعتبار خود ضیاء الدین مقدسی و کتاب وی از اقوال ذهبی و ابن تیمیه و دیگر بزرگان به اثبات رسید، دیگر جای شبهه ای برای هیچ اهل علمی که ادنی اطلاعی از علوم حدیثی دارد، باقی نخواهد ماند که حدیث مذکور اگر صحیح هم نباشد حداقل در رتبه حسن قرار خواهد گرفت کما اینکه خود ضیاء الدین مقدسی حکم به آن کرده بود و حتی اگر تنزل کرده و گوییم یکی از راویان در سلسله سند چنین حدیثی، هیچ توثیقی نداشته باشد، اما نقل حدیث در کتابی که التزام به نقل صحاح در آن شده می تواند نشانگر باشد از وجود متابعات و شواهد بر تقویت حدیث مذکور و حدیث را دارای اعتبار کرده و قابلیت استفاده در مقام احتجاج را دارا خواهد بود.

و ملخص امر این است که به وضوح روشن خواهد بود حکم به موضوع بودن برای چنین حدیثی مکابره ای بیش نیست که ابراهیم المدیهش در آن قدم نهاده است.

 

توثیقات علوان بن داوود

نسبت به علوان بن داوود توثیقات ذیل در منابع جرح و تعدیلی رجالی موجود است:

اولین و بالاترین توثیقی که برای وی قابل توجه است ذکر شدن او در کتاب «الثقات[۶۵]» ابن حبان است.

و همچنین ابن قطلوبغاء در «الثقات ممن لم یقع فی الکتب الستة[۶۶]» او را ذکر کرده است.

و تعديل سومی که برای وی در منابع موجود است آن است که ابوبكر خلال از ابوبکر بن صدقة نقل کرده و گفته است: علوان بن داوود فی نفسه ايرادی بر او وارد نیست[۶۷].

و همچنین باید گفته شود، ابن ابی حاتم در کتاب «الجرح و التعدیل» علوان را ذکر کرده و اسامی اساتید و شاگردان وی را بیان کرده است، اما نسبت به جرح و تعدیل وی سکوت کرده؛ عبارت او این چنین است:

علوان بن اسمعيل الفرقسانى روى عن حميد بن عبد الرحمن بن حميد بن عبد بن عوف روى عنه الليث وأبو صالح وابن عفير سمعت ابى يقول ذلك[۶۸].

و باید توجه داشت که نسبت به سکوت ابن ابی حاتم در حکم به راوی، اختلاف مبانی وجود دارد که یکی از این مبانی آن است که این سکوت وی نشانگر توثیق ضمنی آن راوی است. از مهم ترین علمایی که این نظر را قبول کردند شیخ عبد الفتاح ابو غدة است که در حاشیه خود بر کتاب «الرفع و التکمیل» بعد از اینکه کلامی از ابن ابی حاتم نقل کرده که بر حکم کردن وی به مجهول بودن این چنین راوی، دلالت دارد؛ بیان نموده:

وهو لاينفي أن يكون سكوته عمّن سكت عنه يعتبر تعديلا ضمنيا له، وهو دون التعديل الصريح طبعا، لأنّه لو وجد فيه جرحا لذكره[۶۹].

این عبارات ابن ابی حاتم، منافاتی ندارد با اینکه حکم نمائیم سکوت او نسبت به یک راوی در حکم تعدیل و توثیق راوی مذکور به شمار می­آید و قطعا این چنین توثیقی غیر از توثیقات صریح و روشن خواهد بود و دلیل این منافات نداشتن این است که اگر ابن ابی حاتم برای آن راوی جرحی پیدا کرده بود قطعا آن را ذکر می­نمود.

بنابراین همینکه ابن ابی حاتم، علوان را در کتاب خود ذکر کرده و نسبت به حکم آن سکوت نموده ، این خود یکی از توثیقات وی به شمار خواهد آمد.

 

بررسی وجه متساهل بودن ابن حبان در تعدیلات

همانطور که ذکر شد از مهمترین توثیقات علوان، ذكرش در کتاب الثقات ابن حبان است، اما ممکن است اشکال وارد شود که ابن حبان متساهل و متسامح در تعدیلات خود است و لذا به توثیقات وی نمی شود اعتنا نمود.

اما در پاسخ باید گفته شود علت اینکه ابن حبان متساهل در تعدیل معرفی شده است، کلامی است که وی به عنوان مبنا در کتاب خود پذیرفته است و در مقدمه کتاب خود اینگونه نوشته:

فمن صحّ عندي منهم أنه ثقة بالدلائل النيرة الّتي بينتها في كتاب الفصل بين النقلة أدخلته في هذا الكتاب لأنّه يجوز الاحتجاج بخبره ومن صحّ عندي منهم أنه ضعيف بالبراهين الواضحة الّتي ذكرتها في كتاب الفصل بين النقلة لم أذكره في هذا الكتاب لكني أدخلته في كتاب الضّعفاء بالعلل لأنّه لا يجوز الاحتجاج بخبره فكل من ذكرته في كتابي هذا إذا تعرى خبره عن الخصال الخمس الّتي ذكرتها (إمّا أن يكون فوق الشّيخ الّذي ذكرت اسمه في كتابي هذا في الإسناد رجل ضعيف لا يحتج بخبره أو يكون دونه رجل واه لا يجوز الاحتجاج بروايته أو الخبر يكون مرسلا لا يلزمنا به الحجّة أو يكون منقطعا لا يقوم بمثله الحجّة أو يكون في الإسناد رجل مدلّس لم يبين سماعه في الخبر من الّذي سمعه منه فإن المدلس ما لم يبين سماع خبره عمّن كتب عنه لا يجوز الاحتجاج بذلك الخبر لأنّه لا يدري لعلّه سمعه من إنسان ضعيف)

فهو عدل يجوز الاحتجاج بخبره لأن العدل من لم يعرف منه الجرح ضد التّعديل فمن لم يعلم بجرح فهو عدل إذا لم يبين ضدّه إذ لم يكلف النّاس من النّاس معرفة ما غاب عنهم وإنّما كلفوا الحكم بالظّاهر من الأشياء غير المغيب عنهم جعلنا اللّه ممّن أسبل عليه جلاليب السّتر في الدّنيا واتصل ذلك بالعفو عن جناياته[۷۰]

که ابن حبان بر طبق این بیان، راويان را به دو دسته تقسيم کرده است:

دسته ای از راویان که ضعف آن­ها براى او ثابت شده یا به دلیل صراحت جرح آن­ها و یا به دلیلی که یکی از پنج شرط تضعیف و جرح براى آن­ها موجود بوده است؛ این دسته از راویان قطعا در کتاب الثقات راهی نداشته و ابن حبان آن­ها را در کتاب الضعفاء خود مدخل داده است.

دسته­ای دیگر از راویان که یا به صراحت توثیق دارند و یا اینکه جز موارد دسته اول نبودند؛ این دسته از راویان همگی عادل هستند و صلاحیت احتجاج به اقوالشان وجود دارد و در کتاب الثقات مدخل پیدا کردند؛ زیرا که خداوند مردم را به غیر آن چه در ظاهر وجود دارد و از آن­ها مخفی نیست، مکلف ننموده است.

از کلام وی برداشت می شود که او طبق مبنای اصالة العدالة دست به توثیق راويان زده است اما نه به نحو مطلق و به گونه ای که نسبت به هر راوی بر مبنای اصالة العدالة مطلقه حکم به وثاقت نموده باشد. بلکه طبق کلام وی فقط دو دسته از راویان که دارای یکی از پنج شرط مطرح شده وی نباشند، مشمول قاعده اصالة العدالة شده­اند:

یک دسته افراد مجهول الصفة که ذاتا مجهول نیستند بلکه اوصاف مجهولی دارند و دسته دیگر افراد مهمل بر طبق اصالة العدالة توثیق می­شوند و حکم به ضعف آن ها نمی­شود و بر طبق این مبنا افراد زیادی را تحت عنوان وثاقت قرار می­دهد.

اما از آن جایی که در ادامه ذکر خواهد شد، بخاری و ابوسعید بن یونس نسبت به علوان بن داوود گفته­اند «منکر الحدیث» است و جرح برایش ذکر کرده­اند، پس یعنی قطعا علوان بن داوود نه مجهول الصفة بوده است و نه اینکه مهمل بوده باشد لذا این طور نیست که ابن حبان طبق مبنای اصالة العدالة که در کتاب خود ذکر کرده او را توثیق نموده باشد، تا بحث تساهل او در ما نحن فیه مطرح باشد بلکه ابن حبان با وجود دیدن جرح بخاری بر منکر الحدیث بودن علوان او را توثیق نموده است.

لذا باید گفته شود از آنجا که طبق مبنای اصالة العدالة حکم به توثیق علوان نکرده، با توجه به تقسیم بندی راویان که در مقدمه خود ذکر کرده است، وثاقت علوان برای وی به صراحت اثبات شده و محرز بوده که در کتاب خود مدخل داده است؛ بنابراین مبناى متساهل بودن ابن حبان در این مورد خدشه­ای وارد نمی­کند.

همین برداشت و استدلالی که ذکر گردید را عالم و محدث بزرگ اهل سنت، شعیب أرنؤوط (متوفى ۱۴۳۸ ق) به تعبیر دیگری و در دفاع از ابن حبان ارائه داده است.

شعيب أرنؤوط گوید:

إذن غاية ما في الأمر عند ابن حبان أنه يوثق مستور الحال، وهو ما لم يكن فيه جرح ولا تعديل ، وكان كل من شيخه والراوي عنه ثقة، ولم يأت بحديث منكر ، وقد وثق الأئمة كثيرا ممن هذا شأنهم، وثمت نقول كثيرة عنهم تعزز رأيه في رواية المستور، فقد نقل الذهبي في ” الميزان ” ۱ / ۵۵۶ في ترجمة حفص بن بغيل قول ابن القطان فيه: لا يعرف له حال ولا يعرف، ثم عقبه بقوله:

لم أذكر هذا النوع في كتابي هذا ، فإن ابن القطان يتكلم في كل من لم يقل فيه إمام عاصر ذاك الرجل أو أخذ عمن عاصره ما يدل على عدالته، وهذا شئ كثير، ففي ” الصحيحين ” من هذا النمط خلق كثير مستورون، ما ضعفهم أحد، ولا هم بمجاهيل.

ونقل أيضا في ترجمته مالك بن الخير الزبادي قول ابن القطان فيه:

هو ممن لم تثبت عدالته ، ثم قال : يريد أنه ما نص أحد على أنه ثقة ، وفي رواة ” الصحيحين ” عدد كثير ما علمنا أحد نص على توثيقهم ، والجمهور على أن من كان من المشايخ قد روى عنه جماعة ، ولم يأت بما ينكر عليه ، أن حديثه صحيح[۷۱]؛

نهایت چیزی که نسبت به مبنای ابن حبان در توثیق و تمسک به اصالة العدالة بشود بیان کرد، این است که وی افراد مستور الحال را توثیق کرده و مستور الحال کسی است که جرح و تعدیلی برای او وجود ندارد و شیخ و تلامیذ وی هم از ثقات هستند و حدیث منکر هم نقل نکرده است.

و چنین فردی را بسیاری از ائمه جرح و تعدیل توثیق خواهند نمود کما اینکه ذهبی در میزان الإعتدال[۷۲] ذیل ترجمه «حفص بن بغیل» اینگونه عمل کرده است.

خب به آقای أرنؤوط باید گفته شود طبق کلام شما بسیار واضح است که وقتی ابن حبان راوی ای مثل علوان بن داوود را در کتاب الثقات خود ذكر نموده، طبیعتا وی را مستور الحال ندیده ولذا یا قطعا به وثاقت علوان ایمان داشته است و یا اینکه جرح هایی که درادامه برای وی از سوی بخاری و دیگران نقل خواهد شد را تام ندیده و جرح به شمار نیاورده است.

 

دفاع صاحب کتاب «الرفع و التکمیل» از اتهام متساهل بودن ابن حبان

محمد عبدالحی لکنوی (متوفی ۱۳۰۴ ق) که از علمای بزرگ هندوستان به شمار می آید، در دفاع از ابن حبان به شبهه متساهل بودن وی در تعدیلات اینگونه پاسخ می دهد که:

وهو قول ضعیف، فإنك قد عرفت أن ابن حبان معدود ممن له تعنت وإسراف في جرح الرجال، ومن هذا حاله لايمكن أن يكون متساهلا في تعديل الرجال[۷۳]؛

اتهام متساهل بودن ابن حبان اتهامی ناروا و ضعیف است زیرا که متعنت و متشدد جرح بودن ابن حبان ثابت شده است پس چگونه می تواند متساهل در تعدیل باشد؟!

در ادامه بحث متشدد در جرح بودن ابن حبان به طور تفصیلی مطرح خواهد شد ان شالله.

 

دفاع ابن حجر عسقلانی از ابن حبان در اتهام تساهل

شمس الدین سخاوی از شاگردان ابن حجر عسقلانی که به اعتراف بسیاری، ابن حجر عالمی بی نظیر در میان علمای اهل­ سنت محسوب می شود، نقل کرده که استادش نسبت متساهل بودن در تعدیل راوىان را به ابن حبان نمی­پذیرفته و اینگونه بیان می نموده: نسبت تساهل به وی اگر به دلیل وجود زیاد حکم به «حسن» بودن در كتاب اوست، اين در حقيقت نوعی اختلاف در كاربرد اصطلاحات است كه او آن را صحيح ناميده است.

و اگر به دلیل کمی شروط اوست باید گفته شود او چه در کتاب صحیح خود و چه در کتاب ثقاتش از راویانی که ثقه و غیر مدلس باشند نقل حدیث کرده با این شرط که اتصال و سماع راویان از یکدیگر ثابت بوده باشد و حدیث منقطع یا مرسل نباشد.

و باید گفته شود اگر راوی مجهول الحالی هیچ جرح و تعدیلی نداشته باشد و شیوخ و تلامیذش ثقات بوده باشند و حدیث منکر نقل نکرده باشد، چنین راوی ای در نزد ابن حبان از ثقات به شمار می آید و در کتاب «الثقات» وی مدخل پیدا خواهد کرد[۷۴].

حال ایرادی که به آقای شعیب أرنؤوط ذکر شد دراین بخش به ابن حجر هم وارد خواهد بود به این بیان که علوان بن داوود، مجروح است یا خیر؟! اگر مجروح نباشد که قول ما ثابت خواهد بود و وثاقت او تمام می شود و اگر مجروح است با توجه به عبارتی که از ابن حجر از ابن حبان نقل کرده، پس نباید در کتاب الثقات مدخل پیدا میکرده است و به برهان خلف بايد گفته شود مدخل یافتن علوان در «الثقات» نشانگر ثبوت وثاقت صریح وی نزد ابن حبان است و لازمه چنین توثیقی با توجه به شروطی که از ابن حبان ذکر شد، این خواهد بود که ابن حبان حتی اینکه علوان حدیث منکری نقل کرده باشد را نپذیرفته؛ زیرا که طبق اعتراف ابن حجر، راويانی که حدیث منکر نقل نموده باشند توسط ابن حبان کنار گذاشته می شدند و در کتابش از آن­ها حدیث نقل نمی نموده است.

 

انظار علمای اهل­ سنت نسبت به «محمد ابن حبان»

شمس الدین ذهبی در تاریخ الإسلام درباره ابن حبان گوید:

الحافظ العلامة، صاحب التصانيف[۷۵]؛ حافظ و علامه و دارای نوشته­های بسیاری است.

ابوبکر خطیب درباره وی می­نویسد: كان ثقة نبيلا فهما[۷۶]؛ او ثقه نجیب و با فهم بسیار است.

حاكم درباره وی می نویسد:

كان ابن حبان من أوعية العلم في الفقه واللغة والحديث والوعظ ومن عقلاء الرجال[۷۷]

ابن حبان منبع و ظرف علوم فقه و لغت و حدیث و اخلاق به شمار می آید و از عقلاء علماست.

ياقوت حموی در شأن ابن حبان تعابیر والایی به کار بسته و گفته:

الامام العلامة الفاضل المتقن، كان مكثرا من الحديث والرحلة والشيوخ، عالما بالمتون والأسانيد، أخرج من علوم الحديث ما عجز عنه غيره، ومن تأمّل تصانيفه تأمّل منصف علم أن الرجل كان ‌بحرا ‌في ‌العلوم[۷۸]؛

ابوحاتم محمد بن حبان التمیمی، امام، علامه، فاضل و متقن است که بسیار احادیث نقل کرده، او عالم به متون و اسانید بوده است و در علوم حدیث مطالبی استخراج کرده که غیر او از آن عاجز هستند و هرکسی در نوشته ها و کتب او منصفانه درنگ و تأمل کند به قطع و یقین درخواهد یافت که ابن حبان دریای علوم است.

ابن حجر عسقلانی هم درباره ابن حبان نوشته است:

وابن حبان قد کان صاحب فنون، وذکاء مفرط، وحفظ واسع الی الغایة، رحمه الله[۷۹]

ابن حبان صاحب فنون بسیار و هوش و ذکاوت بالا و اوج و کمال حفظ است، خدا رحمتش کند.

 

انظار علماء درباره کتاب «الثقات» ابن حبان

هر جوینده علم منصفی که کوچکترین اطلاعی از کتب رجالی و جرح و تعدیلی اهل­ سنت داشته باشد، بسیار مشاهده کرده که علمای جرح و تعدیل از کتاب الثقات ابن حبان بسیار بهره برده و ذکر در این کتاب را از موارد تعدیلات راویان قرار دادند.

شمس الدىن ذهبی در كتاب الموقظة هنگامی که قصد دارد مصادر و منابع شناخت افراد ثقات از غیر ثقات را معرفی نماید، می­نویسد:

‌وينبوع ‌معرفة الثقات: تاريخ البخاريّ، وابن أبي حاتم، وابن حبّان، وكتاب “تهذيب الكمال”[۸۰]؛

كتاب­های تاريخ بخاری، ابن أبی حاتم، ابن حبان و كتاب تهذيب الكمال، منبع و سرچشمه شناخت افراد ثقه هستند.

و از آن جایی که شمس الدین ذهبی خود از ائمه جرح و تعدیل و در کنار ابن حجر عسقلانی دو عالم معتبر رجالی و جرح و تعدیل نزد علمای اهل­ سنت معاصر محسوب می­شوند، این عبارت از وی دلالت بر جایگاه ویژه کتاب «الثقات» ابن حبان دارد.

سؤال مهم از ابراهیم المدیهش

در اینجا لازم دانسته شد که یک سوال از ابراهیم المدیهش پرسیده شود، به اینکه وی ابتدای بحث خود در مسأله ششم[۸۱] ادعا کرد که کتاب تاریخ الکبیر بخاری از کتبی است که مختص به ذکر احاديث ضعيف و دروغ هستند و شیعیان را متهم کرد که از این امور اطلاعی ندارند!!!

حال باید از او پرسید آیا امام شمس الدین ذهبی که تقاضا و دعای ابن حجر عسقلانی از محضر باری تعالی بر رسیدن به رتبه و مقام اوست، از کتاب تاریخ الکبیر بخاری اطلاعی نداشته است؟! و بدون اطلاع و از روی جهل حکم نموده که تاریخ الکبیر بخاری از منابع و سرچشمه های شناخت ثقات محسوب می شود؟!

 

اهمیت توثیقات ابن حبان در کلام شعیب أرنؤوط

آقای شعیب أرنؤوط درباره اهمیت توثیق ابن حبان و ذکر راوی در کتاب الثقات، در مقدمه تحقیقش بر کتاب صحیح ابن حبان، اینگونه می نویسد:

فوصف ابن حبان بأنه من المتعنتين في الجرح يفضي في الجانب الآخر الي القول بأهمية توثيقه … من هنا برزت أهمية توثيق ابن حبان، ولأهميتها فقد اعتمد الحافظ المزي علي كتاب «الثقات» له، والتزم في «تهذيب الكمال» إذا كان الراوي ممن له ذكر في «الثقات» أن يقول: ذكره ابن حبان في «الثقات». وتابعه الحافظ ابن حجر في «تهذيب التهذيب»[۸۲]؛

متصف بودن ابن حبان به تشدد در جرح راویان به ما می فهماند که توثیقات وی چقدر اهمیت دارد و به دلیل همین اهمیت هاست که حافظ مزی بر کتاب «الثقات» اعتماد کرده و خود را ملزم دانسته در کتاب تهذیب الکمال که رواتی که در کتاب الثقات مدخل داشته اند حتما ذکر نماید که ابن حبان فلان راوی را در کتاب الثقات آورده است. و حافظ ابن حجر عسقلانی هم در کتاب تهذیب التهذیب خود از این روش مزی تبعیت نموده و آن را پیش گرفته است.

ابن حبان، متشدد در جرح

در این بخش باید گفته شود نه تنها ابن حبان متساهل در تعدیل راویان نیست بلکه از علمایی به شمار می آید که تشدد در جرح راویان دارند و با دیدن کوچکترین جرحی نسبت به یک راوی او را جرح کرده و ضعیف می شمارند.

محمد عبدالحی لکنوی در این زمینه می نویسد:

قد نوزع في شرط العدالة كما نوزع في الجرح، إذ عد من بين المتشددين المتعنتين في الحكم علی الرجال، الذين يجرحون الراوي بأدنی جرح، شأنه في ذلك شأن النسائي وابن معين وأبي حاتم الرازي و …[۸۳]؛

ابن حبان از زمره علمای متشدد و متعنت در حکم کردن بر راویان به شمار آمده، همان افرادی که با کوچکترین جرحی حکم به مجروح بودن راوی می کنند و شأن و جایگاه ابن حبان از این حیث مثل شأن و جایگاه نسائی، یحیی بن معین، ابوحاتم رازی و … است.

و همچنین امام شمس الدین ذهبی درباره تشدد جرح ابن حبان ذیل ترجمه  أفلح بن سعيد المدنی در میزان الاعتدال، نوشته است:

ابن حبان ربما قصب (أي جرح) الثقة، حتی كأنه لا يدري ما يخرج من رأسه[۸۴]؛

ابن حبان، گاهی افراد ثقه را مورد جرح قرار داده و تضعیف می نماید كه گویی متوجه نيست كه از سرش چه چیزی خارج می شود و نمی فهمد چه می گوید!

شعيب أرنؤوط درباره متشدد جرح بودن ابن حبان گوید:

فوصف ابن حبان بأنه من المتعنتين في الجرح يفضي في الجانب الآخر الي القول بأهمية توثيقه[۸۵]؛

وصف ابن حبان به اینکه متشدد و متعنت در جرح است ما را به اهمیت توثیقات وی می رساند.

  جرح های علوان بن داوود

تا کنون در بخش پاسخ به اشکال سندی وارده بر حدیث مذکور بعد از بیان نقل حدیث از غیر طریق علوان بن داوود و نقل در کتاب صحیح الاحادیث المختاره و هم چنین اثبات وثاقت علوان از طریق توثیق ابن حبان، باید به طرح جرح های وارده بر وی پرداخته و سپس به نقد و بررسی آن­ها رسیدگی شود.

ابتدا در این بخش تمامی عناوین جرح­های وارد شده در کتب جرح و تعدیلی را نسبت به علوان بن داوود ذکر کرده و سپس جرح­های مطرح شده از سوی ابراهیم المدیهش با آن­ها تطبیق داده می شود تا روشن گردد که ابراهیم المدیهش در انتساب جرح­ها به علوان تا چه حدی طبق واقعیت عمل کرده است؛ و به دنبال آن به نقد جروح وارد شده پرداخته خواهد شد.

با بررسی های صورت گرفته واضح گردید که چهار عنوان از جروح به علوان بن داوود نسبت داده شده:

  1. شمس الدین ذهبی در میزان الاعتدال «منکر الحدیث» بودن را از جانب بخاری و أبو سعید بن یونس به علوان نسبت داده است.

علوان بن داود البجلي مولى جرير بن عبد الله ويقال: علوان بن صالح.

قال البخاري: علوان بن داود ويقال: ابن صالح منكر الحديث.

وقال أبو سعيد بن يونس: منكر الحديث[۸۶].

  1. عقیلی در الضعفاء الکبیر علاوه بر انتساب «منکر الحدیث» بودن از جانب بخاری، متفرد بودن در نقل این حدیث را به علوان نسبت داده است.

علوان بن داود البجليّ ويقال علوان بن صالح ولا يتابع على حديثه، ولا يعرف إلّا به. حدّثني آدم بن موسى قال: سمعت البخاريّ قال: علوان بن داود البجليّ ويقال علوان بن صالح منكر الحديث[۸۷]

  1. ذهبی در لسان المیزان از قول عقیلی نسبت «مضطرب» بودن در نقل این حدیث مورد بحث (حدیث ابی بکر) را به علوان داده است.

وقال (العقیلی): لا يعرف علوان إلا بهذا مع اضطرابه في حديث أبي بكر[۸۸].

  1. از دیگر جروحی که به علوان نسبت داده شده «زاقولی[۸۹] من الزواقیل» است که عقیلی از جانب سعید بن عفیر به علوان منسوب دانسته، و ذهبی در لسان المیزان خود نقل کرده است.

قال العقیلی: وأخبرنا يحيى بن عثمان أنه سمع سعيد بن عفير يقول: كان علوان بن داود زاقولي من الزواقيل[۹۰].

 

حکم علوان نزد ابراهیم المدیهش

اما جرح­هایی که ابراهیم المدیهش به عنوان حکم بر علوان بن داوود ذکر کرده است عبارتند از:

الحكم على الحديث: الحديث موضوع، آفته علوان، وهو متروك، وتفرد به، واضطرب فيه كثيرا[۹۱]

متروک بودن، متفرد بودن، مضطرب بودن.

با یک نگاه ساده روشن خواهد شد المدیهش در نسبت دادن دو جرح به علوان طبق واقعیت موجود در کتب جرح و تعدیلی عمل کرده است ولی در نسبت دادن «متروک» بودن به علوان یا دچار خطا شده و به اشتباه این نسبت را داده است و یا اینکه مقصودش از متروک همان «منکر الحدیث» بودن که نسبت خیلی مشهوری برای علوان بن داوود به شمار می آید، بوده است؛ که در اینصورت باید گفته شود این خطا در تعبیر از وی بسیار جای ابهام و ایراد است در کیفیت اطلاع و علم او از علوم حدیثی و مصطلحات الحدیث، زیرا که بین اصطلاح «متروک» و «منکر الحدیث» بسیار تفاوت وجود دارد و کسی که ادنی اطلاعی از علم مصطلح الحدیث داشته باشد از این تفاوت آگاهی دارد.

اللهم إلا أن یقال که ابراهیم المدیهش به استناد به نقل ابن شاهین در کتابش ادعای متروک بودن را به علوان نسبت داده باشد، زیرا که در کتاب تاریخ أسماء الضعفاء و الکذابین از قول ابن رشدین عبارتی نقل شده به شرح ذیل:

وفي كتاب جدي عن ابن رشدين قال: سألت أحمد بن صالح عن حديث علوان بن داود. الذي يروي أصحابنا. فقال: هذا حديث موضوع كذب لا ينبغي أن يكتب ولا يقرأ ولا يحدث به. وكأني رأيت علوان عنده متروكا هو وحديثه[۹۲]؛

ابن شاهین گوید: در کتاب جدم از ابن رشدین نقل شده که از احمد بن صالح درباره حدیث علوان بن داوود پرسیدم همان حدیثی که اصحاب ما آن را نقل کردند.

احمد بن صالح گفت: این حدیث موضوع و دروغ است و نباید نوشته شده و نباید خوانده شود و برای دیگران نقل شود.

ابن رشدین گوید گویی که علوان را نزد احمد بن صالح متروک دیدم چه خودش و چه حدیثش!

اما باید به ابراهیم المدیهش گفته شود که اگر منصفانه به این نقل دقت شود واضح خواهد بود که اولا کلام احمد بن صالح مبتنی بر سوالی که از وی شده، نسبت به حدیث علوان بوده نه خود شخصیت علوان وثانیا بر فرضی که به دلیل وجود شخص علوان، حکم به موضوع بودن حدیث کرده باشد، اما تعیین نکرده که منشأ آن چیست! و انتساب «متروک» بودن، برداشت ابن رشدین از کلام احمد بن صالح است فقط و حال اینکه چه بسا احمد بن صالح به دلیل «منکر الحدیث» بودن و یا «مضطرب» بودن که به علوان انتساب داده شده، حکم به موضوع بودن حدیث نموده باشد و ثالثا ابن رشدین هم به طور قطع حکم به «متروک» بودن نکرده بلکه با تعبیر «کأني رأیت» که دلالت بر تزلزل و تردید دارد، بیان کرده است.

بنابراین باید گفته شود که انتساب متروک بودن علوان از سوی ابرهیم المدهیش بی اساس و دلیل خواهد بود بلکه نشان از اضطراب وی در فهم علوم مصطلح الحدیث دارد.

 

شبهه منکر الحدیث بودن علوان

با توجه به مطالبی که ذکر شد، روشن گردید که بزرگترین جرحی که به علوان متوجه است «منکر الحدیث» بودن وی است که از سوی بخاری و أبوسعید بن یونس بر او وارد شده است.

ابتدا در این بخش صحت انتساب قول منکر الحدیث بودن را به بخاری مورد بررسی قرار داده و بعد قول أبوسعید را طرح و نقد و بررسی خواهیم نمود.

 

صحت استناد قول به منکر الحدیث بودن علوان به بخاری

با بررسی های صورت گرفته در کتب جرح و تعدیلی یافت شد، قول منکر الحدیث بودن علوان از سوی بخاری از طریق شخصی به نام آدم بن موسی نقل شده است و تنها راوی ای که این قول را به بخاری نسبت داده، آدم بن موسی است کما اینکه عقیلی در الضعفاء الکبیر ذکر کرده است.

حدّثني آدم بن موسى قال: سمعت البخاريّ قال: علوان بن داود البجليّ ويقال علوان بن صالح منكر الحديث[۹۳].

اما وقتی به کتب جرح و تعدیلی مراجعه می شود، هرچند او در طریق برخی از احادیث وجود دارد و از راویان کتاب­های «التاریخ الکبیر» و «الضعفاء الصغیر» بخاری به شمار آمده است، اما هیچ مدخلی در کتب رجالی جرح و تعدیلی ندارد، و نسبت به وی دو دسته نظر در میان علمای محققین ومتأخر اهل­ سنت وجود دارد:

الف – دسته اول عده کثیری هستند که آدم بن موسی را شخصی مجهول العین و الوصف می دانند از جمله:

  1. امام عصر ناصرالدین البانی (۱۴۲۰ ق) در کتاب ارواء الغلیل که می نویسد:

لكن آدم بن موسی لم أجد له ترجمة الآن[۹۴].

درباره آدم بن موسی تا الآن هیچ گونه ترجمه و شرحی در منابع نیافتم.

  1. دکتر حسین آیت سعید، محقق کتاب «بیان الوهم والایهام في الأحكام» گوید:

إن شيخ ابن حبان في هذا الحديث -وهو ‌آدم ‌بن ‌موسى- لا يعرف من هو، وأنه لم يترجمه أحد فيما يعلم[۹۵]

شیخ ابن حبان در این حدیث که همان آدم بن موسی است، کسی نمی شناسد که کیست! و هیچ احدی از افرادی که سرشناس در جرح و تعدیل هستند برای وی ترجمه و شرحی ذکر نکردند.

  1. أبوعبیدة مشهور بن حسن آل سلمان، محقق و تخریج کننده کتاب «إعلام الموقعین عن رب العالمین» ابن قیم جوزی هم در این زمینه گوید:

ولم يبين لنا حال ‌شيخ ‌ابن ‌حبان، وهذا الشيخ لم يرو عنه ابن حبان في “صحيحه” إلا هذا الحديث فقط (كما في فهرس شيوخ ابن حبان)، وقد قال فيه شيخنا الألباني في “إرواء الغليل”: وآدم بن موسى لم أجد له ترجمة الآن[۹۶]

حال شیخ ابن حبان (آدم بن موسی) برای ما مشخص نیست و ابن حبان هم در کتاب خود فقط همین یک حدیث را از وی نقل کرده است و این نظر شیخ و استاد ما محمد ناصر البانی هم بوده است.

  1. أبو سليمان جاسم سليمان حمد الفهيد الدوسري، از علمای معاصر و عضو هيئة تدريس بقسم اللغة العربية/كلية الآداب-جامعة الكويت، در کتاب خود با عنوان «الرّوض البسّام بترتيب وتخريج فوائد تمّام» درباره آدم بن موسی می نویسد:

أخرجه ابن حبّان عن ‌آدم ‌بن ‌موسى عن الحسين بن عيسى البسطامي عنه. لكن ‌شيخ ‌ابن ‌حبان لم أقف على ترجمته[۹۷]

من به هیچ ترجمه و شرحی در منابع جرح و تعدیلی برای شیخ ابن حبان (آدم بن موسی) نرسیدم.

ب – دسته دوم که عده کمتری هستند قائلند به مجهول الحال و الوصف بودن آدم بن موسی از جمله:

محمد صباح منصور از علمای معاصر در کتابی که بر رد جاسم الدوسری با عنوان «الإعلام بنقد كتاب الرّوض البسّام بتخريج وترتيب فوائد تمّام» نوشته، قول وی مبنی بر عدم وجود هیچ گونه ترجمه و شرحی برای آدم بن موسی را رد کرده و گفته است:

وقال الدوسري:”أخرجه ابن حبان  عن آدم بن موسى عن الحسين بن عيسى البسطامي عنه. لكن شيخ ابن حبان لم أقف على ترجمته” أهـ.

قلت: وقفت على ترجمته، وهو آدم بن موسى الخواريّ ترجم له الحافظ الذهبي في “تاريخ الإسلام” ولم يحك فيه جرحا ولا تعديلا[۹۸].

من بر ترجمه آدم بن موسی اطلاع یافتم که او آدم بن موسی خواری است و شمس الدین ذهبی در تاریخ الإسلام از او نام برده اما هیچ گونه جرح یا تعدیلی برای وی ذکر نکرده است.

با توجه به مطالب ذکر شده، روشن خواهد شد که شخصی با عنوان آدم بن موسی یا قطعا مجهول الذات و الوصف است و یا اینکه حداقل مجهول الوصف خواهد بود؛ بنابراین انتساب قول «منکرالحدیث» بودن علوان بن داوود به بخاری که از جانب آدم بن موسی استناد داده شده، به هیچ عنوان قابل دفاع و اثبات نیست.

 

سؤال از علمای اهل­ سنت و ابراهیم المدیهش

اکنون یک سؤال، اذهان منصف و پرسشگر بسیاری را مشغول می نماید که وقتی آدم بن موسی این چنین وضعی دارد که مجهول الحال به شمار می آید، پس چگونه به عنوان یکی از راویان اصلی کتاب­های «التاریخ الکبیر» و «الضعفاء الصغیر» محمد بن اسماعیل بخاری قرار گرفته است؟! آیا اعتبار این کتب زیر سؤال قرار نمی­گیرد؟!

و سؤال بعدی این است که با وجود این تعداد احادیثی که آدم بن موسی از بخاری نقل کرده در کتب مذکور، چرا علمای جرح و تعدیل اهل­ سنت هیچ ذکر و نامی از وی به میان نیاورده و حتی علمای متأخر ایشان هم جز عده معدودی که گذشت، ذکری از مجهول الحال بودن وی نمی کنند؟!

آیا به گمان نمی­رسد که می­دانند ورود در چنین بحثی و نشر مجهول الحال بودن آدم بن موسی یک خدشه بزرگ به اعتبار برخی کتب بخاری است؟!

نقد صحت توثیق آدم بن موسی به واسطه نقل ابن حبان

همانطور که در میان اقوال مطرح شده درباره مجهول الحال بودن آدم بن موسی گذشت، این شخص به عنوان شیخ و استاد محمد بن حبان معروف است و حتی ابن حبان یک حدیث هم از وی نقل کرده است.

أخبرنا آدم بن موسى، بخوار الرّيّ، حدثنا الحسين بن عيسى البسطاميّ، حدثنا إسحاق بن الطّبّاع، عن ابن عيينة، عن زياد بن سعد، عن الزهريّ، عن سعيد بن المسيّب، عن أبي هريرة، قال: قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: “لا يغلق الرّهن، له غنمه، وعليه غرمه”[۹۹]

بنابراین ممکن است برخی ادعا کنند همین نقل حدیث از وی توسط ابن حبان در کتاب صحیح خود نشانگر وثاقت این راوی است.

اما در پاسخ باید گفته شود همانطور که قبلا بیان شد عده­ای ابن حبان را متساهل در تعدیل می دانند و طبق تحقیقی که ارائه شد این ادعای ایشان بر طبق مبنای توثیقی اصالة العدالة وی بوده است. که بیان گردید اینطور نیست که ابن حبان هر راوی ای را طبق این مبنا توثیق کرده باشد و ثابت شد علوان بن داوود از این دسته راویان نبوده بلکه ابن حبان قطع به وثاقت وی داشته است نه اینکه بر طبق مبنای اصالة العدالة حکم به وثاقت وی کرده باشد. و هم چنین ذکر گردید که ابن حبان افرادی که مجهول الحال و یا مهمل بوده باشند را طبق مبنای اصالة العدالة حکم به وثاقتشان کرده است؛ و از طرفی کاملا روشن گردید که آدم بن موسی در زمره راویانی است که یا مجهول العین والوصف هستند و یا مجهول الوصف.

بنابراین بسیار واضح خواهد بود که ابن حبان اگر از آدم بن موسی حدیثی نقل نموده دقیقا بر طبق مبنای اصالة العدالة خود بوده و از این رو متساهل در تعدیل بودن ابن حبان جاری خواهد بود. و ابراهیم المدیهش خود یکی از افرادی است که ابن حبان را متساهل در تعدیل دانسته است زیرا که وقتی جرح­های علوان را ذکر کرده با تعجب و کنایه نسبت ذکر ابن حبان در کتاب الثقات را بیان نموده است.

ومع ذلك كله: ذكره ابن حبان في «الثقات»! ![۱۰۰]

نقد قول بخاری به منکرالحدیث بودن علوان بر فرض صحت استناد

تا به اینجا ثابت شد که اصل استناد قول به منکرالحدیث بودن علوان به بخاری ثابت نیست اما به جهت اسکات خصم بر فرضی که این استناد ثابت باشد به نقد و بررسی آن پرداخته می شود.

سیوطی از علمای بزرگ علم مصطلح الحدیث در کتاب تدریب الراوی در ضمن تنبیهی بیان کرده که «منکرالحدیث» نزد بخاری اصطلاحی خاص است و او به کسی که روایت از وی جایز نباشد اطلاق منکر الحدیث می کند.

البخاريّ يطلق: فيه نظر وسكتوا عنه فيمن تركوا حديثه، ويطلق منكر الحديث على من لا تحلّ الرّواية عنه[۱۰۱]

با این تعبیر و اصطلاح از بخاری باید گفته شود منکرالحدیث نزد وی جرحی مبهم و غیر مفسر است زیرا به چه دلیلی علوان بن داوود نباید روایت از او جایز بوده باشد؟! و اهل علوم حدیث می دانند که از شروط پذیرش جرح برای یک راوی، مبهم نبودن آن است.

همانگونه که ابن حجر قائل شده و گفته:

إن كان (الجرح) غير مفسر لم يقدح فيمن ثبتت عدالته، وإن صدر من غير عارف بالأسباب لم يعتبر به، أيضا[۱۰۲]؛

اگر جرحی بدون سبب ذکر شده باشد درباره راوی که عدالتش ثابت است هیچ ضرری به شمار نمی­آید واگر جرحی از سوی شخصی که سبب­های جرح را نمی­داند صادر شده باشد، هیچ اعتباری ندارد.

و همانگونه که ابن عثیمین در کتاب مصطلح الحدیث برای قبول و پذیرش جرح شروطی را ذکر نموده که یکی از آن ها معلوم بودن سبب جرح است که قول مشهور علمای اهل­ سنت به شمار می آید.

او برای شرایط پذیرش جرح می نویسد:

أن يبيّن سبب الجرح؛ فلا يقبل الجرح المبهم، مثل أن يقتصر على قوله: ضعيف، أو يرد حديثه، حتى يبيّن سبب ذلك؛ لأنه قد يجرحه بسبب لا يقتضي الجرح، هذا هو المشهور[۱۰۳]؛

یکی از شروط پذیرش جرح آن است که سبب و دلیل جرح مشخص باشد بنابراین جرح مبهم مورد پذیرش نیست مثل اینکه اکتفا شده باشد در جرح به «ضعیف» یا «یرد حدیثه»؛ زیرا که چه بسا جارح به دلیلی جرح کرده باشد که مورد پذیرش نبوده باشد.

بنابراین جرح بخاری درباره علوان بن داوود مقبول نخواهد بود، البته در ادامه نسبت به جرح منکر الحدیث بیشتر و مفصل تر بحث خواهد شد ان شاء الله.

ضمن اینکه خود بخاری در مواردی از رواتی که دیگران «منکر الحدیث» شمردند، حدیث نقل کرده است که این نشان دهنده نوعی تردد و اضطراب در عملکرد وی است که تعداد این راویان زیاد بوده اما برای اتمام حجت و نمونه دو مورد ذکر شده است:

  1. «خالد بن مخلد» که محمد بن سعد او را «منکر الحدیث» دانسته است و شمس الدین ذهبی در المغني في الضعفاء و حافظ ابن حجر عسقلانی هم در تهذیب التهذیب خود آن را نقل نمودند.

ذهبی می نویسد:

خالد بن مخلد القطواني من شيوخ البخاري … وقال ابن سعد: منكر الحديث مفرط التشيع[۱۰۴]

ابن حجر می نویسد:

(خ م كد ت س ق) البخاري ومسلم وأبي داود في مسند مالك والترمذي والنسائي وابن ماجة خالد بن مخلد القطواني أبو الهيثم البجلي مولاهم الكوفي… وقال بن سعد: كان متشيعا، منكر الحديث، مفرطا في التشيع وكتبوا عنه للضرورة.[۱۰۵]

که بسیار جای تعجب دارد بخاری در صحیح خود ۳۰ حدیث از وی نقل کرده است و در یک مورد هم به عنوان متابع او را نام آورده است.

  1. «حسان بن حسان البصري» که ابوحاتم رازی وی را منکر الحدیث شمرده است و ابن حجر عسقلانی در تهذیب التهذیب و شمس الدین ذهبی در الکاشف آن را نقل کرده اند.

ابن حجر اینگونه می نویسد:

حسان بن حسان البصري أبو علي بن أبي عباد نزيل مكة روي عن شعبة وعبد الله بن بكر… قال أبو حاتم: منكر الحديث[۱۰۶].

شمس الدین ذهبی هم می نویسد:

حسان ‌بن ‌حسان البصري بمكة عن شعبة وهمام وعنه البخاري وأبو زرعة قال أبو حاتم منكر الحديث[۱۰۷].

که بخاری در کتاب صحیح خود در سه مورد از احادیث، وی را در سلسله سند قرار داده و از وی حدیث نقل کرده است.

نکته بسیار مهم:

آن چه بسیار اهمیت دارد این است که بخاری نسبت به یک راوی، خود حکم به «منکر الحدیث» بودن کرده ولی در عین حال در صحیح خود از وی حدیث نقل کرده است! که این نشانگر است خود بخاری به جرح منکر الحدیث خود پایبند نبوده و اعتباری برای آن قائل نبوده به حدی که از راوی در کتاب صحیح خود که معتبرترین کتاب اهل­ سنت به شمار آمده، حدیث نقل نموده است.

«عكرمة بن خالد» همان راوی معهود است که بخاری در کتاب الضعفاء الصغیر وی را منکر الحدیث شمرده است:

عكرمة بن خالد المخزومي قرشي منكر الحديث[۱۰۸]

اما در کتاب صحیح خود در سه طریق حدیثی از وی حدیث نقل کرده است:

  1. حدّثنا ‌عبيد الله بن موسى قال: أخبرنا ‌حنظلة بن أبي سفيان، عن ‌‌عكرمة ‌بن ‌خالد، عن ‌ابن عمر رضي الله عنهما[۱۰۹]
  2. حدّثنا ‌عمرو بن علي : حدّثنا ‌أبو عاصم : أخبرنا ‌ابن جريج : قال ‌‌عكرمة ‌بن ‌خالد : سألت ‌ابن عمر رضي الله عنهما[۱۱۰]
  3. حدّثني ‌إبراهيم بن موسى: أخبرنا ‌هشام، عن ‌معمر، عن ‌الزّهريّ، عن ‌سالم، عن ‌ابن عمر قال: وأخبرني ‌ابن طاوس، عن ‌‌عكرمة ‌بن ‌خالد، عن ‌ابن عمر[۱۱۱]

 

قول أبوسعید بن یونس به منکر الحدیث بودن علوان

همانطور که ذکر شد نسبت «منکر الحدیث» را علاوه بر بخاری، ابوسعید بن یونس هم به علوان بن داوود متوجه گردانیده و شمس الدین ذهبی در میزان الإعتدال[۱۱۲] آن را نقل کرده است.

در پاسخ به این ادعا ابتدا باید روشن گردد معنای اصطلاح «حدیث منکر» و «منکر الحدیث» نزد علمای اهل­ سنت چیست؟!

 

 

 

تعریف «الحدیث المنکر»

ابن حجر عسقلانی در نزهة النظر در بیان فرق بین حدیث معروف و منکر گوید:

وإن وقعت المخالفة مع الضعف؛ فالراجح يقال له: “المعروف”، ومقابله يقال له: “المنكر[۱۱۳]

اگر بین دو حدیث مخالفت به همراه ضعفی در سند وجود داشته باشد، آن حدیثی که رجحانی دارا باشد را حدیث معروف گفته و دیگری را که مرجوح است، حدیث منکر گویند.

که بر طبق آن حدیثی منکر گفته خواهد شد که دارای دو شرط باشد:

  1. مخالفت با حدیث راجح
  2. وجود ضعف در سند

سیوطی از دیگر علمای علوم حدیث درباره حدیث منکر اینگونه می نویسد:

المنكر قسمان على ما ذكرنا في الشّاذّ، فإنّه بمعناه.

مثال الأوّل: وهو المفرد المخالف لما رواه الثّقات

ومثال الثّاني: وهو الفرد الّذي ليس في رواته من الثّقة، والإتقان ما يحتمل معه تفرّده[۱۱۴]

حدیث منکر دو قسم است:

  1. حدیث متفردی که مخالفت با روایات ثقات داشته باشد.
  2. حدیث متفردی که راویان آن از چنان وثاقت و اتقانی برخوردار نباشند که جبران تفرد آن را نماید.

که بر طبق این تعریف «متفرد بودن حدیث» شرط اساسی برای نکارت حدیث بوده که باید منضم به یکی از دو شرط «مخالفت با روايت ثقات» یا «وجود ضعف در سلسله سند» شود.

شمس الدین ذهبی در تعریف حدیث منکر در کتاب الموقظه نوشته است:

المنكر: وهو ما انفرد الراوي الضعيف به[۱۱۵]

حدیث منکر آن است که متفرد از یک راوی ضعیف بوده باشد.

که طبق این تعریف صرفا «تفرد حدیث» به انضمام «ضعف سندی» معیار نکارت حدیث به شمار آمده است.

 

گفتار ابوالحسنات لکنوی در بیان حقیقت «منکر الحدیث»

اما همانگونه که بسیاری از محققین و علماء بیان کردند، بین «الحدیث المنکر» و «منکر الحدیث» و «یروی حدیثا منکرا» تفاوت وجود دارد، که به جهت روشن شدن این مطلب عباراتی از ابوالحسنات عبدالحی لکنوی در کتاب «الرفع والتکمیل» ذکر می شود.

وی در کتاب خود ذیل عنوان «في الفرق بين قولهم حديث منكر ومنكر الحديث ويروي المناكير[۱۱۶]» اینگونه نوشته است:

ولا تظنن من قولهم هذا حديث منكر ان راوية غير ثقة فكثيرا ما يطلقون النكارة على مجرّد التفرد؛

نباید گمان شود اگر به حدیثی اطلاق منکر شود، بنابراین راوی آن حدیث ضعف دارد بلکه بسیار استعمال شده که صرفا به حدیثی که متفرد بوده است اطلاق نکارت شده است.

وكذا لا تظنن من قولهم فلان روى المناكير او حديثه هذا منكر ونحو ذلك انه ضعيف؛

و نباید گمان شود اگر به راوی ای اطلاق شود که مناکیر را روایت کرده و یا این حدیث وی منکر است، بنابراین خود راوی ضعیف بوده باشد.

قال الزين العراقيّ في تخريج احاديث احياء العلوم كثيرا ما يطلقون المنكر على الرّاوي لكونه روى حديثا واحدا؛

زین العراقی گفته است بسیاری اتفاق میفتد که به راوی اطلاق «منکر الحدیث» شده، صرفا به جهت اینکه متفرد در نقل یک روایت است.

وقال الذّهبيّ في ميزان الاعتدال في ترجمة عبد الله بن معاوية الزبيري قولهم منكر الحديث لا يعنون به ان كل ما رواه منكر بل اذا روى الرجل جملة وبعض ذلك مناكير فهو منكر الحديث وقال ايضا في ترجمة احمد بن عتاب المروزي قال احمد ابن سعيد بن معدان شيخ صالح روى الفضائل والمناكير قلت ما كل من روى المناكير يضعف انتهى؛

شمس الدین ذهبی در میزان الإعتدال ضمن ترجمه عبدالله بن معاویه زبیری گوید: وقتی گفته می شود «منکر الحدیث» به این معنا نیست که هرکسی که حدیث منکری روایت کرد و یا حدیثی روایت کرد که بعضی از جملاتش منکر بود، بنابراین آن شخص «منکر الحدیث» باشد … و باید توجه داشت اینطور نیست هرکسی که احادیث منکر را نقل کند ضعیف باشد.

وقال أبو المحاسن الشّيخ قائم بن صالح السندي ثمّ المدني في رسالته فوز الكرام … بعد ذكر تعريف الشاذ والمنكر فاذا احطت علما بهذا علمت ان قول من قال في احد هم منكر الحدیث جرح مجرّد اذ حاصله انه ضعيف خالف الثّقات ولا ريب ان قولهم هذا ضعيف جرح مجرّد فيمكن ان يكون ضعفه عند الجارح بما لا يراه المجتهد العامل بروايته جرحا؛

ابوالمحاسن شیخ قائم بن صالح در رساله خود بعد از تعریف حدیث شاذ و منکر گوید: وقتی احاطه علمی به این مطلب پیدا کردم، فهمیدم اگر کسی اطلاق «منکر الحدیث» به دیگری کند این جرحی مجرد و مبهم است زیرا منکر الحدیث یعنی شخصی ضعیف بوده و با ثقات مخالفت نماید و شکی نیست که وقتی گویند فلان شخص «ضعیف» است این جرحی مبهم و بدون سبب است و ممکن است جارح به سببی او را جرح کرده که این شخص آن سبب را جرح نداند.

 

نکته بسیار مهم:

در بخش اخیر بسیار زیبا بیان شده است که منکر الحدیث بودن جرحی مبهم بوده و دلیل آن هم ذکر گردیده است.

بنابراین در ادامه از آن جایی که ممکن است شخصی به جرح مبهم بودن منکر الحدیث خدشه وارد نماید، لکنوی آن را پاسخ می دهد.

فان قيل ان الانكار جرح مفسّر كما صرح به الحفاظ اجيب بان معنى منكر الحديث كما سمعت ضعيف خالف الثّقة والاسباب الحاملة للائمة على الجرح متفاوتة منها ما يقدح ومنها لا يقدح فربما ضعف بشيء لا يراه الاخر جرحا[۱۱۷]؛

اگر کسی اشکال وارد نماید که منکر الحدیث بودن به دلیل خود نکارت، جرحی مفسر خواهد بود، باید در پاسخ گفته شود طبق تعریفی که از منکر الحدیث می شود که «ضعیف مخالف ثقه» را گویند و با توجه به اینکه اسباب جرح متفاوت هستند و برخی قدح به شمار آمده و برخی خیر؛ بنابراین چه بسا راوی ای به سببی تضعیف شود که دیگری آن سبب را سبب قدح و جرح نداند.

نتیجه مهم:

با توجه به آن چه از کلام لکنوی ذکر شد، باید گفته شود «منکر الحدیث» با این تعریفی که ارائه شده «ضعیف مخالف ثقه» به هیچ عنوان جرح مفسری محسوب نخواهد شد.

مگر اینکه در تعریف «منکر الحدیث» گفته شود مقصود راوی ضعیفی است که بسیار زیاد با ثقات مخالفت نموده باشد، تا این قید کثرت مخالفت با ثقات به عنوان سببی قوی و معتبر برای ضعف راوی به شمار آمده و منکر الحدیث را از جرح مبهم بودن خارج نماید.

و این نتیجه که بیان گردید را لکنوی هم به آن اشاره نموده است:

ومع قطع النّظر عن هذا التّحقيق لا تضر النكارة الا عند كثرة المخالفة للثقات[۱۱۸]؛

با قطع نظر از تحقیق ارائه شده باید گفته شود که منکر الحدیث بودن و نکارت فقط زمانی ضرر خواهد رسانید که کثرت مخالفت با ثقات صورت گرفته باشد.

نتایج حاصل شده از کلام لکنوی

با توجه به کلام لکنوی که مستند به اقوال علمای بزرگی چون ذهبی و ابن حجر عسقلانی و شیخ قائم بن صالح و زین العراقی بود روشن شد:

اولا هرکسی که حدیث منکر نقل کرد نمی توان به وی «منکر الحدیث» اطلاق نموده و وی را ضعیف شمرد.

ثانیا وصف نکارت برای حدیث ملازمه ای با وجود راوی ضعیف در سلسله سند آن ندارد.

ثالثا وصف «منکر الحدیث» بودن به دلیل اختلاف تعبیر و معنای مستفاد از آن در برخی موارد با وثاقت راوی کاملا قابل جمع است.

رابعا منکر الحدیث از جرح­هاى مبهم به شمار می آید مگر زمانیکه در تعریف آن قید «کثرت مخالفت با ثقات» اخذ شود.

 

انطباق نتایج بحث بر علوان بن داوود

با توجه به همه مطالب گذشته خطاب به آقای ابراهیم المدیهش باید گفته شود علوان بن داوود قطعا «منکر الحدیث» به معنای جرح شدید مفسر نخواهد بود زیرا که تنها به نقل روایت اعتراف ابوبکر شناخته شده است کما اینکه ذهبی از عقیلی نقل کرده بود:

وقال (العقیلی): لا يعرف علوان إلا بهذا مع اضطرابه في حديث أبي بكر[۱۱۹]

بنابراین کثرت و زیادی مخالفت با ثقات به هیچ عنوان بر او صادق نیست و قطعا نباید مقصود أبوسعید بن یونس هم از انتساب این وصف بر علوان، این معنای خاص از منکر الحدیث بوده باشد.

نهایت مطلبی که ممکن است برخی ادعا نمایند بر علوان صادق است، یکی از دو وصف ذیل خواهد بود:

«منکر الحدیث» بودن بنابر تعریف «ضعیف مخالف ثقات» یا وصف «یروی حدیث المنکر».

که باید در قبال ادعای صدق وصف اول پاسخ داده شود:

اولا کما اینکه ذکر گردید منکر الحدیث بودن با وثاقت راوی امکان جمع دارد و ملازمه با ضعف علوان نخواهد داشت.

ثانیا منکر الحدیث با این تعریف جرحی مبهم به شمار می آید و همانطور که قبلا از ابن عثیمین در کتاب مصطلح الحدیث گذشت چنین جرحی شرط پذیرش و مقبولیت را ندارد.

ثالثا مقصود از مخالفت با ثقات مخالفت صریح و روشن در منطوق حدیث است همانگونه که در کتب مصطلح الحدیث برای نمونه و مثال مخالفت های منطوقی ذکر شده است؛ بنابراین حدیث اعتراف ابوبکر که حدیثی مشهور بوده و برخی کتب صحاح آن را نقل کردند مخالفتی با حدیث دیگری نخواهد داشت نهایت امر مخالف مفهومی با عدالت صحابه داشته باشد که چنین مخالفتی قطعا مراد در معنای منکر الحدیث نیست و چنین ادعایی مکابره محض است.

و در قبال ادعای صدق وصف دوم (یروی حدیث المنکر) هم اینگونه پاسخ داده می شود:

اولا نسبت به این وصف هم گفته شد که با وثاقت راوی قابل جمع است و ملازمه ای با ضعف وی ندارد.

ثانیا باید بررسی شود با چه تقریر و تعریفی می­خواهند اطلاق منکر بودن بر حدیث منقول از علوان نمایند؟!

اگر تعریف ابن حجر در نزهة النظر معیار برای حدیث منکر باشد که دو شرط مخالفت با حدیث راجح و ضعف در سند را معتبر می دانست، باید گفته شود هیچ کدام از دو شرط در حدیث علوان موجود نیست زیرا که اولا اثبات گردید که مخالفتی با حدیث دیگری ندارد و ثانیا ضعفی در سند آن نیست و تنها ادعای منکر الحدیث بودن علوان وجود داشت که بیان گردید ضعفی مبهم و بدون سبب و فاقد شرط پذیرش است.

اگر تعریف سیوطی در تدریب الراوی معیار باشد که شرط «متفرد بودن» به انضمام یک از دو شرط «مخالفت با ثقات» یا «ضعف در سلسله سند» را معتبر دانسته بود، باید گفته شود شرط مخالفت با ثقات و ضعف در سند که در قبال تعریف ابن حجر پاسخ داده شد و تنها شرط تفرد باقی می ماند.

در قبال شرط تفرد هم باید پاسخ داده شود همانطور که گذشت حدیث اعتراف ابوبکر از غیر طریق علوان بن داوود هم نقل شده است و ذهبی آن را در تاریخ الإسلام (تاریخ الإسلام ت بشار: ۲ / ۶۹ – ۷۰) خود ذکر کرده بود؛ بنابراین علوان متفرد در نقل این حدیث نیست.

واگر تعریف ذهبی در کتاب الموقظه معیار حدیث منکر باشد که او هم «تفرد حدیث» و «وجود ضعف در سند» را در صدق نکارت معتبر می داند، دقیقا پاسخ های مربوط به شبهه تفرد و وجود ضعف در سند به ابن حجر و سیوطی در آن جاری خواهد بود.

بنابراین قطعا شبهه منکر الحدیث بودن علوان وارد نیست و جرحی برای وی محسوب نشده و خدشه ای به حدیث او وارد نخواهد کرد.

 

ادعای مضطرب الحدیث بودن علوان

یکی دیگر از جرح هایی که از جانب ابراهیم المدیهش به علوان بن داوود نسبت داده شده، اضطراب او در حدیث است.

در این زمینه ابتدا نقل هایی که از اضطراب علوان صورت گرفته را ذکر و بعد به تعریف «مضطرب» پرداخته و در ادامه آن را نقد و بررسی خواهیم نمود.

شمس الدین ذهبی در لسان المیزان از قول عقیلی نسبت «مضطرب» بودن در نقل این حدیث مورد بحث (حدیث ابی بکر) را به علوان داده است.

وقال (العقیلی): لا يعرف علوان إلا بهذا مع اضطرابه في حديث أبي بكر[۱۲۰].

 

تعریف حدیث مضطرب

در تعریف حدیث مضطرب به تعریف ابن حجر در نزهة النظر و سیوطی در تدریب الراوی اشاره می شود:

ابن حجر گوید:

أو كانت المخالفة بإبداله، -أي: الراوي-، ولا مرجّح لإحدى الروايتين على الأخرى، فهذا هو المضطرب.

وهو يقع في الإسناد غالبا. وقد يقع في المتن[۱۲۱].

حافظ ابن حجر عسقلانی حدیث مضطرب را حدیثی دانسته که با یک حدیث دیگر در در جایگزینی راوی مخالفت داشته باشد و هیچ ترجیحی برای یکی از این روایات وجود نداشته باشد. و اضطراب حدیث غالبا در إسناد رخ می دهد و کمتر اتفاق میفتد که در متن اضطراب صورت گیرد.

سیوطی هم درباره حدیث مضطرب اینگونه می نویسد:

المضطرب هو الّذي يروى على أوجه مختلفة متقاربة، فإن رجّحت إحدى الرّوايتين بحفظ راويها أو كثرة صحبته المرويّ عنه، أو غير ذلك: فالحكم للرّاجحة، ولا يكون مضطربا. والاضطراب يوجب ضعف الحديث لإشعاره بعدم الضّبط[۱۲۲]؛

حدیث مضطرب آن حدیثی است که به وجوه گوناگون ولی نزدیک به یکدیگر روایت شده است که اگر یکی از این دو روایت بر دیگری یا به واسطه احفظیت راویان و یا به دلیل کثرت نقل صحابه بر دیگری ترجیح داشت، آن حدیث راجح باید اخذ شود و اضطراب از بین می رود.

اضطراب از آن جهت موجب ضعف حدیث است که اشعار به عدم ضبط حداقل در میان یکی از راویان حدیث دارد.

نكته مهم: در تعاریفی که ذکر شد و تعابیر دیگر علمای علوم حدیث که به دلیل عدم اطناب متن آورده نشد، روشن خواهد بود اضطراب زمانی صادق است که قبل آن وجوه جمع و ترجیح و رفع آن را بررسی کرده باشیم وگرنه اضطراب مستقر نخواهد بود.

و با توجه به تعاریف ذکر شده اگر یک راوی در سلسله سند، حدیثی که متن و مفاد واحدی دارد را از چند راوی مختلف نقل کند، می­تواند نشان از اضطراب آن راوی داشته باشد و به تعبیری که سیوطی بیان کرد دلیل قادحیت اضطراب نشانگر بودن از وجود عدم ضابطیت در یکی یا بیشتر از یکی از راویان است.

نقد و بررسی صدق مضطرب بر علوان بن داوود

ابراهیم المدیهش نسبت به علوان این ادعا را داشته که او حدیث خود را به ۶ طریق مختلف نقل کرده است و ظاهرا آقای عقیلی هم که نسبت اضطراب به علوان داده است از این حیث بوده است.

و باید دقت نمود که علوان فقط در حدیث ابوبکر ادعای اضطرابش صورت پذیرفته است کما اینکه خود عقیلی که تنها فردی است که به او منسوب دانسته اینگونه ادعا کرده:

وقال (العقیلی): لا يعرف علوان إلا بهذا مع اضطرابه في حديث أبي بكر

جهت پاسخ به ادعای المدیهش ۶ طریقی را که در کتاب از علوان آورده دوباره ذکر کرده و بررسی می نمائیم:

  1. علوان، عن حميد بن عبدالرحمن بن حميد بن عبدالرحمن ، عن صالح بن كيسان ، عن حميد بن عبدالرحمن بن عوف ، عن أبيه عبدالرحمن بن عوف – رضي الله عنه -.
  2. علوان، عن صالح بن كيسان، عن حميد بن عبدالرحمن بن عوف، عن أبيه عبدالرحمن بن عوف.
  3. علوان، عن صالح بن كيسان، عن حميد بن عبدالرحمن بن عوف، أن أبا بكر الصديق قال.
  4. علوان، عن صالح بن كيسان، أن عبدالرحمن بن حميد بن عبدالرحمن بن عوف أخبره أن عبدالرحمن بن عوف دخل على أبي بكر
  5. علوان، عن أبي محمد المدني، عن صالح بن كيسان ، عن حميد بن عبدالرحمن بن عوف، عن أبيه عبدالرحمن بن عوف
  6. علوان، عن الماجشون، عن صالح بن كيسان، عن حميد بن عبدالرحمن، عن أبيه عبدالرحمن بن عوف

در ابتدا باید گفته شود که طریقی که حاکم در المستدرك و ضیاء الدین مقدسی در الأحادیث المختاره و طبرانی در المعجم الکبیر ذکر کرده­اند طریق اولی است که المدیهش نقل کرده است و این طریق از نظر سندی از قوت و اعتبار بالایی برخوردار است کما اینکه ذکر شد مقدسی حکم حسن بودن بر آن نموده است.

اما با بررسی این ۶ طریق روشن می گردد که طریق ۳و ۴ و ۵ از حیث علوان و راوی ای که علوان از او نقل کرده که همان صالح بن کیسان است با هم مشترک هستند و اگر هم اضطرابی در این سه مورد باشد ارتباطی به علوان پیدا نمی کند کما اینکه خود ابراهیم المدیهش ذیل طریق ۴ که حکم به ارسال در آن نموده است، با تردید اضطراب را به علوان نسبت داده است و قطع و یقین ندارد.

او ذیل طریق ۴ می نویسد:

مرسل، ولعله انقلب حميد بن عبدالرحمن إلى عبدالرحمن بن حميد. وربما يكون من اضطراب علوان[۱۲۳].

و بسیار واضح است که استفاده از واژه «ربما» نشان از تردید المدیهش است در انتساب اضطراب به علوان؛ بنابراین اعتبار بر چنین انتسابی نیست.

و در طریق ۵ علوان از ابومحمد المدنی و او از صالح بن کیسان نقل کرده و خود المدیهش معترف است که ابومحمد المدنی همان صالح بن کیسان است کما اینکه در (ج ۴، ص۴۴۶) تصریح نموده است؛ بنابراین بسیار واضح است اینگونه خطا در نقل ارتباطی به علوان ندارد بلکه چه بسا محقق و راوی کتاب و مصدری که آن را نقل کرده مرتکب این خطا شده است.

اما سه طریق ۱و ۲و ۶ که علوان به ترتیب از «حمید بن عبدالرحمن بن حمید بن عبدالرحمن»، «صالح بن کیسان» و «الماجشون» نقل نموده است.

اولا باید گفته شود که هر سه نفر از ثقات هستند کما اینکه خود المدیهش از قول ابن حجر عسقلانی نسبت به دو راوی اول ذکر کرده است:

حميد بن عبدالرحمن بن حميد بن عبدالرحمن، الرؤاسی، ثقة. «تقریب التهذیب» (ص۲۱۷)[۱۲۴]

صالح بن کیسان، أبومحمد المدنی، ثقة، ثبت، فقیه. «تقریب التهذیب» (ص ۳۰۷)[۱۲۵]

اما راوی سوم که همان «عبد العزيز بن عبد الله بن أبي سلمة الماجشون» است ابن حجر درباره وی در تقریب التهذیب می­نویسد: ثقة ، فقيه ، مصنف[۱۲۶].

ثانیا حمید بن عبدالرحمن و صالح بن کیسان هر دو در کتب رجالی در زمره اساتید علوان به شمار آمدند و حدیث ابی بکر که مورد بحث ما بوده است را در کتب صحیح و معتبر مقدسی و حاکم و … از طریق این دو استاد خود نقل کرده است.

و نسبت به «الماجشون» باید گفته شود هرچند در زمره اساتید وی نوشته نشده است اما با توجه به تاریخ وفات علوان که ذهبی در میزان الإعتدال[۱۲۷] سال ۱۸۰ ق دانسته است و تاریخ وفات ماجشون که ۱۶۴ ق است، بنابراین معاصرت آن دو ثابت بوده و امکان نقل روایت علوان از وی وجود دارد لذا اتصال سندی برقرار خواهد بود.

اما از آن جا که این طریق سوم (طريق ماجشون) را فقط ابن عساکر در تاریخ دمشق[۱۲۸] خود نقل کرده است در حالیکه دو طریق اول در کتب معتبر و متعددی نقل شده است و خود المدیهش در کتابش به این اعتراف دارد؛ بنا بر حکم حدیث مضطرب باید گفته شود این نقل ابن عساکر مرجوح خواهد بود و داخل در اضطراب نمی باشد.

و در انتها فقط دو نقل علوان از دو استاد و شیخ ثقه خود «حمید بن عبدالرحمن بن حمید بن عبدالرحمن» و «صالح بن کیسان» (در دو طريق ۱ و ۲) باقی می ماند که هر انسان منصفی اذعان می  نماید نقل یک روایت از دو استاد نمی تواند دلالت بر اضطراب داشته باشد و امکان چنین نقلی بسیار عادی است که علوان این حدیث را از هر دو استاد خود شنیده باشد.

نهایت مطلب این است که علوان فقط از یکی از دو استاد خود شنیده باشد و در استناد به آن ها دچار تردد شده باشد که این همانطور که سیوطی در تدریب الراوى به عنوان دلیل قادحیت اضطراب در حدیث شمرده است، صرفا نشان از عدم تام الضبط بودن وی خواهد داشت و در نتیجه رتبه حدیث وی را از صحت به حسن بودن تقلیل می دهد کما اینکه ضیاء الدین مقدسی نسبت به این حدیث حکم به حسن بودن داده بود که سابقا گذشت.

بنابراین  پاسخ اتهام مضطرب بودن علوان هم داده شد.

 

ادعای متفرد بودن علوان در نقل این حدیث

دیگر جرحی که ابراهیم المدیهش به علوان نسبت داده است متفرد بودن در نقل این حدیث است که در بحث های گذشته در بخش انطباق تعریف حدیث المنکر پاسخ آن ارائه شد و مختصر آن نقل این حدیث از غیر طریق علوان بن داوود بوده است که شمس الدین ذهبی در تاریخ الإسلام نقل کرده است.

 

نتیجه جرح و تعدیلات علوان بن داوود

با نقد و بررسی های صورت گرفته در جرح­های وارد شده بر علوان بن داوود روشن گردید ادعاهای منکر الحدیث بودن و مضطرب الحدیث و متفرد الحدیث بودن وی کاملا پاسخ داده شد و ادعاهایی بی پایه و اساس بوده است.

و از طرفی با اثبات وثاقت قطعی علوان نزد محمد بن حبان در کتاب الثقات، و مخدوش بودن ادعای تساهل وی درباره توثیق علوان و از جانب دیگر نقل حدیث علوان در کتاب «الأحادیث المختاره» مقدسی و اعتبار آن و حکم ضیاء الدین بر حسن بودن این حدیث؛ کاملا وثاقت علوان و اعتبار و قابل احتجاج بودن حدیث او ثابت گردید و هر انسان منصف مطلعی از علوم حدیث اهل­ سنت به آن اذعان خواهد کرد.

 

ادعای نقل از ابن دأب و وضاع بودن وی

ابراهیم المدیهش در بخش «الحکم علی الحدیث» بعد از وارد کردن جرح بر علوان بن داوود، ادعا کرده که حدیث علوان از شخصی به نام ابن دأب نقل شده است که این شخص وضاع و جاعل حدیث به شمار می آید.

وقد ذكر أحمد بن صالح المصري أنه رآه في «حديث علوان، عن ابن داب»، وابن داب وضاع كما سبق بيان ذلك كله[۱۲۹]

احمد بن صالح المصری ذکر کرده است که حدیث علوان از ابن دأب نقل شده و ابن دأب شخصی جاعل حدیث است کما اینکه در قبل گذشت.

مقصود ابراهیم المدیهش از ذکر در گذشته، مطلبی است که در بخش «أقوال العلماء في الحدیث[۱۳۰]» ذکر کرده به شرح ذیل:

جاء في «المنتخب من علل الخلال» (ص ٢٩٦) رقم (١٩٦): (قال مهنا: سألت أحمد ـ أي ابن حنبل ـ، عن حديث: الليث بن سعد، عن صالح بن كيسان، عن حميد بن عبدالرحمن، عن أبيه، أنه دخل على أبي بكر في مرضه، فسلم عليه، فقال: «أما إني ما آسى إلا على ثلاث فعلتهن .. الحديث؟

فقال أحمد: ليس صحيحا.

قلت: كيف ذا؟

قال: أخذ من كتاب ابن داب، فوضعه على الليث.

قال الخلال: قال أبو بكر بن صدقة روي هذا الحديث، عن علوان بن داود البجلي، من أهل قرقيسيا، وهو يحدث بهذه الأحاديث عن ابن داب ، ورأيت هذا الحديث من حديثه عن ابن داب، وعلوان في نفسه لا بأس به).

در کتاب «المنتخب من علل الخلال» ابن قدامه مقدسی اینگونه آمده:

مهنا گوید: از احمد بن حنبل سوال شد درباره حدیث لیث بن سعید … از عبدالرحمن بن عوف که به عیادت ابوبکر رفت در هنگامی که مریض بود و سلام کرد و ابوبکر گفت: من تأسف نمی خورم مگر بر سه چیز … تا انتهای حدیث!

احمد گفت: این حدیث صحیح نیست.

گفتم: چرا صحیح نیست؟

گفت: از کتاب ابن دأب گرفته شده و بعد به دروغ به لیث نسبت داده شده است.

خلال گوید: ابوبکر بن صدقه کفته این حدیث از علوان بن داوود بجلی از اهالی قرقیسا نقل شده و او از ابن دأب نقل می کند و معتقدم او این حدیث را از ابن دأب گرفته است در حالی که خود علوان فی نفسه ایرادی بر او نیست.

با توجه به این عبارت احمد بن حنبل ادعا کرده است علوان بن داوود حدیث اعتراف ابوبکر را از کتاب ابن دأب گرفته است و بعد به دروغ به لیث نسبت داده است و ابن دأب همان «عیسی بن یزید بن دأب اللیثی المدنی» است که ذهبی در لسان المیزان[۱۳۱] او را «وضاع» و جاعل حدیث معرفی کرده است.

 

نقد و بررسی این ادعا

اولا باید به آقای ابراهیم المدیهش گفته شود انقدر فراموشی بسیار تعجب آور است زیرا که طبق نقلی که از کتاب ابن قدامه مقدسی در صفحه ۴۵۰ کتابش آورده است نسبت نقل علوان از ابن دأب و وضاع بودن را یکی احمد بن حنبل ذکر کرده است و دیگری ابوبکر بن صدقه در حالیکه آقای المدیهش دو صفحه بعد در صفحه ۴۵۲ گوید همانطور که گذشت، احمد بن صالح المصری حدیث علوان را به ابن دأب نسبت داده است!!! و به این حد در نقل اقوال از خود اضطراب نشان داده است.

ثانیا از آقای المدیهش باید پرسیده شود اگر حدیث علوان از جانب وضاع بودن ابن دأب دچار مشکل بوده است، پس چرا اکثر علمایی که به نقل این حدیث پرداخته و آن را مخدوش دانستند چنین ادعایی نکردند؟! خصوصا خود آقای المدیهش در بخش حکم بر حدیث همینگونه عمل کرده و گفته است:

الحكم على الحديث: الحديث موضوع، آفته علوان، وهو متروك، وتفرد به، واضطرب فيه كثيرا[۱۳۲].

حدیث موضوع است و آفت آن هم علوان است که متروک و متفرد و مضطرب در نقل آن است.

پس چرا آقای المدیهش آفت این حدیث را علوان دانسته است؟! و اشاره­ای به عیسی بن دأب نکرده است؟!

ثالثا شاید المدیهش ادعا کند که این علوان بوده که از ابن دأب حدیث را گرفته و به دروغ به لیث بن سعد نسبت داده است همانگونه که ادعای احمد بن حنبل همین بوده است!

در پاسخ باید گفته شود اگر چنین ادعایی درست بود باید حداقل یک نفر از علمای علوم حدیث در جرح هایی که به علوان نسبت می دهند «وضاع» بودن یا «کذاب» بودن یا «مدلس» بودن و از این قبیل را نسبت می دادند در حالیکه اصلا اینگونه رخ نداده و حتی خود آقای المدیهش اینطور نسبت هایی به او نداده است.

ضمن اینکه دقیقا در همان نقل از کتاب ابن قدامه مقدسی از ابوبکر بن صدقه، ذکر می شود که وقتی ادعا کرده علوان این حدیث را از ابن دأب گرفته است، بعد گوید خود علوان هیچ ایرادی بر او نیست!!!

رابعا این ادعا از سوی احمد بن حنبل ادعایی بدون ذکر سبب و دلیل است و به چه استنادی این ادعا صورت گرفته معلوم نیست! علاوه بر اینکه این حدیث در بسیاری از کتب نقل شده است از جمله کتاب های صحیح و معتبری مثل الأحادیث المختاره مقدسی و المستدرك حاکم نیشابوری، حال آیا همه این کتب به خطا حدیثی موضوع را نقل کردند و اسمی از موضوع بودن آن نیاورده­اند بلکه حکم به حسن بودن نمودند؟!

ضمن اینکه به آقای ابراهیم المدیهش باید گفته شود این حدیث بسیار مشهور است به حدی که خود او در بخش «اقوال العلماء في الحديث» به قول ابن رشدین استناد می کند که:

قال ابن رشدين: سألت أحمد بن صالح ـ المصري ـ عن حديث علوان بن داود، الذي يرويه أصحابنا؟[۱۳۳]

از احمد بن صالح درباره حدیث علوان پرسیدم که «اصحاب ما آن را روایت می کنند»؟

حال یعنی اصحاب همه حدیثی موضوع را نقل کردند و احدی متذکر این امر نشده است؟!

خامسا در گذشته و در بخش شبهه متفرد بودن حدیث بارها پاسخ داده شد که این حدیث از غیر طریق علوان هم نقل شده است و شمس الدین ذهبی در تاریخ الإسلام آن را نقل کرده است.

بنابراین ادعای مذکور، برای هر شخص منصفی مورد پذیرش نخواهد بود.

اشکال دلالی ابن تیمیه بر حدیث علوان

آقای ابراهیم المدیهش در انتهای ادعاهای خود در مسأله سادسه و اتمام بحث سندی خود گفته است بر فرضی که این حدیث علوان، صحیح هم باشد باید جوابهای ابن تیمیه را به آن داد و بعد به قول ابن تیمیه در منهاج السنة استناد کرده و با اکتفا به قول وی، مسأله سادسه را به اتمام رسانیده است.

ما ابتدا عبارات ابن تیمیه را ذکر و بعد آن­ها را مورد نقد و بررسی قرار خواهیم داد ان شالله.

ابن تیمیه در جواب به ادعای شیعه نسبت به حدیث ابوبکر و اعتراف او به هجوم به بیت وحی اینگونه می نویسد:

والجواب[۱۳۴]: أن القدح لا يقبل حتى يثبت اللفظ بإسناد صحيح، ويكون دالا دلالة ظاهرة على القدح، فإذا انتفت إحداهما؛ انتفى القدح، فكيف إذا انتفى كل منهما؟ !

این خدشه به ابوبکر پذیرفته نیست مگر اینکه حدیث با اسناد صحیح وجود داشته باشد و آن حدیث به طور واضح بر قدح و خدشه دلالت کند، و اگر یکی از دو امر [حدیث با اسناد صحیح و دلالت واضح] وجود نداشته باشد مطلبی ثابت نخواهد شد چه برسد به اینکه هر دو امر وجود نداشته باشد.

ونحن نعلم يقينا أن أبا بكر لم يقدم على علي والزبير بشيء من الأذى، بل ولا على سعد بن عبادة المتخلف عن بيعته أولا وآخرا.

و ما یقینا می دانیم که ابوبکر هیچ اقدامی علیه علی و زبیر که موجب آزارشان باشد نکرده است و حتی هیچ اقدامی علیه سعد بن عباده که از ابتدا تا انتهای عمر از مخالفین بیعت با او بوده، انجام نداده است.

وغاية ما يقال: إنه كبس البيت لينظر هل فيه شيء من مال الله الذي يقسمه، وأن يعطيه لمستحقه، ثم رأى أنه لو تركه لهم، لجاز؛ فإنه يجوز أن يعطيهم من مال الفيء.

نهایت مطلبی که بتوان گفت این است که ابوبکر داخل خانه شد تا بررسی کند آیا مالی از اموال الهی در خانه موجود است تا بین مستحقین آن را تقسیم کند! اما بعدا دید اگر خانه را رها می کرد جایز بود زیرا که جواز داشت به اهل خانه وحی از مال فیء عطا کند.

وأما إقدامه عليهم أنفسهم بأذى، فهذا ما وقع فيه قط باتفاق أهل العلم والدين، وإنما ينقل مثل هذا جهال الكذابين، ويصدقه حمقى العالمين، الذين يقولون: إن الصحابة هدموا بيت فاطمة، وضربوا بطنها حتى أسقطت! !

و اما اینکه ادعا شود ابوبکر ضد اهل خانه وحی اقدامی کرده که موجب ناراحتی آن­ها شده، به اجماع اهل علم و دین به هیچ عنوان اتفاق نیفتاده است و این گونه حرف ها را نادان های دروغگو نقل کرده و احمق های دنیا هم آن­ها را تائید کردند! همان کسانی که قائلند صحابه خانه فاطمه را خراب کردند و او را کتک زده تا سقط جنین کرد.!

وهذا كله دعوى مختلق، وإفك مفترى، باتفاق أهل الإسلام، ولا يروج إلا على من هو من جنس الأنعام.

و همه این ها به اجماع مسلمین ادعاهای باطل و تهمت نارواست و جز افرادی که از جنس حیوانات باشند به دنبال نشر این مطالب نمی روند.

 

پاسخ به ادعاهای واهی ابن تیمیه

در ابتدا باید خداوند جهانیان را حمد و سپاس گویم که در سایه و عنایت ولایت و محبت خاندان عصمت و طهارت قرار گرفتم و در ظل عنایات این بزرگواران به اندازه ذره­ای نور علم و ایمان و انصاف در وجودم واقع شده است و مانند برخی افراد ظلمانی نشدم که وقیحانه و از روی اوج جهالت و نادانی خود هرگونه ادعای خلاف منطق و خلاف براهین واضح را مطرح کرده و عناوین و اوصافی را که مستحق خود و تابعینشان است، به دیگران نسبت می­دهند.

اما در پاسخ به ابن تیمیه باید گفته شود:

اولا او ادعا کرد قدح بر ابوبکر تا زمانی که اسناد صحیح و دلالت واضحی وجود نداشته باشد، پذیرفته نیست؛ حال سؤال از او این است آیا حدیث علوان بن داوود از نظر سندی تصحیح نشد؟! ما در این نوشتار بر طبق مبانی اهل­ سنت و انظار علمای معتبر جرح و تعدیل ایشان، هم شخصیت علوان را تصحیح و توثیق کرده و هم حدیث وی را قابل احتجاج نمودیم.

و جالب توجه است که یکی از مهمترین دلایل بر مدعای خود را نقل این حدیث در کتاب «الاحادیث المختاره» و حکم به «حسن» بودن آن از سوی ضیاء الدین مقدسی، بیان کردیم. و ذکر کردیم که ابن تیمیه نظرش نسبت به این کتاب چیست! و خود او بود که کتاب الأحادیث المختارة را از حیث رتبه والاتر و بالاتر از تصحیحات حاکم نیشابوری می دانست[۱۳۵]. و همو بود که تصحیح مقدسی در کتاب الأحادیث المختارة را بهتر از تصحیح حاکم دانسته و کتاب حدیثی او را از حیث نقل احادیث صحیح بدون هیچ شکی بهتر از کتاب حاکم می دانست[۱۳۶].

به عنوان نمونه در ذیل یک مثال از کتاب ابن تیمیه ذکر شده که وی در برخورد با یک حدیث، بدون بررسی سندی آن و با تکیه بر این نکته که ضیاء الدین مقدسی آن حدیث را در «الأحادیث المختارة» نقل کرده، آن را پذیرفته است؛ ابن تیمیه در کتاب «الإخنائیة» اینگونه نوشته است:

ففي مسند أبي يعلى: حدثنا أبو بكر بن أبي شيبة أخبرنا زيد بن الحباب أخبرنا جعفر بن إبراهيم من ولد ذي الجناحين حدثنا علي بن عمر عن أبيه عن علي بن الحسين أنه رأى رجلاً يجيء إلى فرجة كانت عند قبر النبي صلى الله عليه وسلم فيدخل فيها، فنهاه فقال: ألا أحدثكم حديثًا سمعته من أبي عن جدي عن رسول الله صلى الله عليه وسلم قال: (لا تتخذوا بيتي عيدًا ولا بيوتكم قبورًا، فإن تسليمكم يبلغني أينما كنتم).

وهذا الحديث مما خرجه الحافظ أبو عبد الله محمد بن عبد الواحد المقدسي فيما اختاره من الأحاديث الجياد المختارة الزائدة على ما في الصحيحين، وهو أعلى مرتبة من تصحيح الحاكم[۱۳۷]؛

در مسند ابویعلی نقل شده: ابوبکر بن ابی شیبه از زید بن حباب از جعفر بن ابراهیم از علی بن عمر از پدرش از علی بن حسین نقل کرده: مردی را دید که به سوی شکافی در اطراف قبر رسول الله صلی الله علیه وسلم آمد و وارد آن شد؛ او را از این کار باز داشت و گفت: آیا حدیثی را برای شما روایت نکنم که آن را از پدرم از جدم شنیدم که می­فرماید: «خانه مرا به محلی برای رفت و آمد تبدیل نکنید و خانه­های تان را به قبرستان تبديل نكنيد؛ همانا هرجا باشید، درودتان به من می­رسد».

و این حدیث از احادیثی است که حافظ ابو عبد الله مقدسی در زمره احادیث صحیحی که اختیار کرده و مازاد بر احادیث صحیح بخاری و مسلم هستند، قرار داده و در کتاب «المختارة» نقل کرده و این کتاب در مرتبه والاتری از تصحیح حاکم نیشابوری است.

و نکته بسیار جالب این است که ابن تیمیه در همین کتاب بعد از نقل مطلب بالا، برای این حدیث طریق دیگری ذکر می­کند که سنن ابی داوود نقل کرده و آن طریق را مورد بررسی سندی قرار می­دهد.! بنابراین باید گفت بسیار تعجب آور است که ابن تیمیه حتی حرف­های خود را هم قبول ندارد و خلاف مبانی خود به حدیث علوان که رسیده با وجود نقل مقدسی در کتابش و حکم او به حسن بودن حدیث، اما حکم می کند که حدیث از حیث سندی و دلالی مخدوش است!! آیا این جز مکابره واضح است؟!!

ثانیا او ادعا کرده که ما یقینا می­دانیم ابوبکر هیچ اقدامی علیه علی که موجب آزار او باشد نکرده است؛ که باید به او گفته شود این ادعای تو کاملا خلاف حدیث علوان و اعتراف خلیفه اول است که صحت حدیث او طبق مبانی خود تو ثابت شده است؛ پس ادعایی بر خلاف نص کرده است.

ثالثا او ادعای عجیبی و برداشت بسیار تعجب آوری از حدیث علوان کرده و گفته نهایت مطلبی که بتوان گفت این است که ابوبکر داخل خانه شده تا مال الهی را یافته و به مستحقین آن برساند!

در قبال این ادعای وی باید گفته شود:

  1. در نقلی که ضیاء الدین مقدسی و طبرانی و حاکم نیشابوری از حدیث ابوبکر داشتند و خود ابراهیم المدیهش هم به آن استناد کرده، اعتراف ابوبکر به «وودت أني لم أكشف بيت فاطمة» است نه تعبیر «لم أکبس» که هرچند مدعای ما با این تعبیر منقوله از ابن تیمیه هم ثابت خواهد بود؛ اما نسبت به تعبیر «لم أکشف» باید گفته شود: کتاب العین[۱۳۸] و لسان العرب[۱۳۹] در معنای کشف اینگونه تعریف کردند که «کشف یعنی پرده برداری از چیزی که آن چیز از تو پوشانده شده است». که این تعبیر نشانگر است اهل خانه و صدیقه کبری سلام الله علیها رضایت بر داخل شدن ابوبکر نداشتند؛ علاوه بر اینکه تعبیر کشف بیت کنایه از نوعی جسارت و هتک حرمت به آن خانه است، و در مواردی این تعبیر به کار برده می­شود که چیزی مخفی بوده باشد وبعد عیان گردد به طوری که انتظار عیان شدنش نبوده است.
  2. در نقل مذکور در کتب معتبره و مستفاد از سوی المدیهش، ابوبکر بعد از اظهار پشیمانی از هتک حرمت خانه وحی گفته است «وإن أغلق علی الحرب» یعنی هرچند که در آن خانه بسته شد بود برای جنگ!

که این تعبیر از او قرینه است، قطعا اهل خانه بر داخل شدن ناراضی بودند و همچنین داستان داخل شدن ابوبکر نمی توانسته به جهت بررسی وجود اموال الهی و تقسیم بین مستحقین باشد بلکه قطعا اختلاف شدید و جنگی در میان بوده است.

  1. نفس این عمل از ابوبکر هرچند که طبق مدعای ابن تیمیه به جهت بررسی وجود اموال الهی و تقسیم آن بین مستحقین بوده باشد، العیاذ بالله این قرینه بر نوعی نقص و احتکار و حبس اموال الهی به ناحق در خانه وحی است، که منافات دارد با شأن و جایگاه صدیقه کبری سلام الله علیه و امیرالمؤمنین علیه­السلام که به اتفاق همه مفسرین اهل­ سنت شأن نزول آیه تطهیر هستند!

آیا حبس و احتکار اموال الهی در خانه، در شأن هیچ مسلمان متدینی است که بخواهیم آن را به اهل خانه وحی که حدیث سدالابواب در شأنشان صادر شده و در منابع اهل­ سنت موجود است، نسبت دهیم؟!

  1. بر فرضی که این برداشت ابن تیمیه صحت داشته باشد و ابوبکر فهمیده بود که می توانسته از باب مال فیء به اهل خانه وحی عطا کند، باید از وی پرسیده شود آیا ابوبکر که به اعتقاد او خلیفة النبی صلی الله علیه وآله است، در هنگام کشف بیت حضرت زهرا سلام الله علیها می­دانسته که می تواند از مال فیء به ایشان عطا کند یا نمی­دانسته؟! اگر نمی­دانسته است که جرح و قدح بزرگی بر خلیفه مسلمین است که نسبت به چنین حکمی جهل داشته است و اگر می­دانسته و با این وجود با نارضایتی اهل خانه وارد شده و تفتیش کرده، پس چه توجیهی برای این کار خود داشته و این نوعی فضولی بدون اساس و دلیل و قدحی بر خلیفه مسلمین است.

رابعا ابن تیمیه ادعا کرده که اتفاق و اجماع اهل علم و دین است که ابوبکر هیچ اقدامی که موجب ناراحتی و نارضایتی صدیقه کبری و امیرالمؤمنین علیه­السلام باشد انجام نداده است و افراد نادان دروغگو چنین ادعاهایی را نقل کردند و افراد احمق هم آنان را تصدیق نمودند.

خب باید به آقای ابن تیمیه گفت خودش به خودش فحش داده است زیرا که حدیث علوان بر اعتراف ابوبکر حتی طبق برداشت دلالی خود ابن تیمیه قطعا دلالت داشت بر اقدامی از سوی ابوبکر علیه خانه وحی و این اقدام با نارضایتی اهل خانه بوده است وگرنه ابوبکر اظهار پشیمانی نمی کرد.

و جالب این است که این حدیث را چون ضیاء الدین مقدسی نقل کرده و حکم به حسن کرده است و خود ابن تیمیه هم کتاب او را تصدیق و تائید کرده است. حال آیا ابن تیمیه مثل ضیاء الدین مقدسی را فردی نادان و دروغگو می­داند؟! و جالبتر از آن آیا اعتراف به حماقت خودش نموده که کتاب مقدسی را تصدیق و تائید کرده است؟!

علاوه بر اینکه باید به ابن تیمیه گفت آیا این طعن و کنایه های وارد کرده را بر محمد بن اسماعیل بخاری و کتاب صحیح او و مسلم بن حجاج و کتاب صحیحش هم وارد می داند؟! مگر ابن تیمیه تا به حال حدیث غضب صدیقه کبری سلام الله علیها بر خلیفه اول و بعد ادامه غضبناک بودن آن حضرت تا آخر عمر شریف ایشان را نخوانده است؟! مگر غیر این است که صحیحین این حدیث را نقل کردند که طبق برخی اقوال این حدیث را در حکم حدیث متواتر قرار می دهد!؟

بخاری در صحیح خود نقل کرده است:

فغضبت فاطمة بنت رسول الله صلّى الله عليه وسلّم فهجرت أبا بكر، فلم تزل مهاجرته حتّى توفّيت[۱۴۰]

فاطمه دختر رسول الله صلی الله علیه و سلم غضب کرده و از ابوبکر کناره گیری نمود و این کناره گیری او ادامه داشت تا زمانیکه از دنیا رفت.

مسلم بن حجاج در صحیح خود نقل کرده است:

فأبى أبو بكر أن يدفع إلى فاطمة شيئا، فوجدت فاطمة على أبي بكر في ذلك، قال: فهجرته فلم تكلّمه حتّى توفّيت[۱۴۱]

ابوبکر از اینکه چیزی به فاطمه بدهد امتناع ورزید و لذا فاطمه در این ماجرا بر ابوبکر غضب کرد و از او کناره گیری کرده و با او صحبت نکرد تا زمانیکه از دنیا رفت.

حال سؤال این است که آیا غضب صدیقه کبری سلام الله علیها بر خلیفه اول و عدم رضایت ایشان تا آخر عمر مبارکشان، از جانب نادان های دروغگو نقل شده؟! و آیا خلاف اتفاق و اجماع اهل علم و دین است؟!

خامسا ابن تیمیه در انتهای عباراتی که از وی نقل شد اینطور ادعا کرده که همه این امور افتراهای بی اساسی است که افراد از جنس حیوان به نشر آن می پردازند.

در پاسخ به او باید گفته شود که با این وجود پس ابن تیمیه عده زیادی از علمای اهل­ سنت را مورد اتهام قرار داده است و طبیعتا با توجه به همه پاسخ های بالا که هر انسان منصف عالمی به حقانیت آن­ها اذعان خواهد داشت، تنها افرادی که از مصادیق آیه شریفه «مثل الذين حملوا التوراة ثم لم يحملوها كمثل الحمار يحمل أسفارا بئس مثل القوم الذين كذبوا بآيات الله والله لا يهدي القوم الظالمين[۱۴۲]» باشند، می توانستند چنین ادعاهای واهی و مکابره گونه­ای بیان کنند.

نتیجه گیری نهایی

آقای ابراهیم المدیهش در کتاب خود تحت عنوان یک مسأله تمام تلاش خود را استفاده کرد تا با ذکر اشکالات سندی و دلالی حدیث علوان بن داوود را موضوع دانسته و به دنبال آن از متوجه بودن اتهام هجوم و جسارت و هتک حرمت بیت وحی به خلیفه اول دفاع نماید، اما در پاسخ به اشکالات سندی وی روشن شد اولا علوان به واسطه ابن حبان توثیق قطعی دارد و ثانیا حدیث علوان توسط ضیاء الدین مقدسی در کتاب «الاحادیث المختاره» نقل شده و خود او حکم به «حسن» بودن آن نموده است و جرح های منکر الحدیث بودن و مضطرب الحدیث بودن و متفرد بودن او در نقل حدیث همه مخدوش بوده و نمی تواند در قبال توثیقات خاص و عام مقابله نماید.

و از طرفی به تمامی شبهات دلالی ابن تیمیه که به حدیث وارد کرده بود و مهمترین آن برداشت کاملا مکابره گونه او از مفاد حدیث به داخل شدن ابوبکر به خانه وحی صرفا به جهت بررسی وجود اموال الهی و تقسیم آن بین مستحقین، پاسخ کامل داده شد.

و در نهایت ثابت شد که واقعه هجوم ابوبکر و هتک حرمت او به خانه صدیقه کبری سلام الله علیها در منابع معتبر اهل­ سنت قابل اثبات بوده و واقعیتی کتمان ناپذیر است.

 

فهرست منابع

قرآن کریم

ابن بابويه، محمد بن على‏، علل الشرائع (ت ۳۸۱ هـ)، ناشر: داورى‏، قم‏، سال چاپ: ۱۳۸۵ ش / ۱۹۶۶ م‏

ابن تيمية الحراني، تقي الدين أبو العباس أحمد بن عبد الحليم بن عبد السلام بن عبد الله بن أبي القاسم بن محمد ابن تيمية الحراني الحنبلي الدمشقي (ت ٧٢٨هـ)، الإخنائية (أو الرد على الإخنائي)، المحقق: أحمد بن مونس العنزي، دار الخراز – جدة، الطبعة: الأولى، ١٤٢٠هـ – ٢٠٠٠م

ابن تيمية الحراني، تقي الدين أبو العباس أحمد بن عبد الحليم بن عبد السلام بن عبد الله بن أبي القاسم بن محمد ابن تيمية الحراني الحنبلي الدمشقي (ت ٧٢٨هـ)، مجموع الفتاوى، المحقق: عبد الرحمن بن محمد بن قاسم، مجمع الملك فهد لطباعة المصحف الشريف، المدينة النبوية، المملكة العربية السعودية، ١٤١٦هـ/١٩٩٥م

ابن تيمية الحراني، تقي الدين أبو العباس أحمد بن عبد الحليم بن عبد السلام بن عبد الله بن أبي القاسم بن محمد ابن تيمية الحراني الحنبلي الدمشقي (ت ٧٢٨هـ)، منهاج السنة النبوية في نقض كلام الشيعة القدرية، المحقق: محمد رشاد سالم، جامعة الإمام محمد بن سعود الإسلامية، الطبعة: الأولى، ١٤٠٦ هـ – ١٩٨٦ م

ابن حبان، أبو حاتم محمد بن حبان بن أحمد التميمي البستي (ت ٣٥٤ هـ)، التقاسيم والأنواع – صحيح ابن حبان، المسند الصحيح على التقاسيم والأنواع من غير وجود قطع في سندها ولا ثبوت جرح في ناقليها، المحقق: محمد علي سونمز، خالص آي دمير، دار ابن حزم – بيروت، الطبعة: الأولى، ١٤٣٣ هـ – ٢٠١٢ م

ابن حبان، أبو حاتم محمد بن حبان بن أحمد التميمي البستي(ت ٣٥٤ هـ)، الثقات، تحت مراقبة: الدكتور محمد عبد المعيد خان مدير دائرة المعارف العثمانية، دائرة المعارف العثمانية بحيدر آباد الدكن الهند، الطبعة: الأولى، ١٣٩٣ ه‍

ابن شاهين، أبو حفص عمر بن أحمد بن عثمان بن أحمد بن محمد بن أيوب بن أزداذ البغدادي (ت ٣٨٥هـ)، تاريخ أسماء الضعفاء والكذابين، المحقق: عبد الرحيم محمد أحمد القشقري، الطبعة: الأولى، ١٤٠٩هـ/١٩٨٩م

ابن عبد البر، أبو عمر يوسف بن عبد الله بن محمد بن عبد البر بن عاصم النمري القرطبي (ت ٤٦٣هـ)، الاستيعاب في معرفة الأصحاب، المحقق: علي محمد البجاوي، دار الجيل، بيروت، الطبعة: الأولى، ١٤١٢ هـ – ١٩٩٢ م

ابن عساكر، أبو القاسم علي بن الحسن بن هبة الله (ت ٥٧١هـ)، تاريخ دمشق، المحقق: عمرو بن غرامة العمروي، دار الفكر للطباعة والنشر والتوزيع، ١٤١٥ هـ – ١٩٩٥ م

ابن قدامة المقدسي أبو محمد موفق الدين عبد الله بن أحمد بن محمد بن قدامة الجماعيلي المقدسي ثم الدمشقي الحنبلي (ت ٦٢٠هـ)، المنتخب من علل الخلال، تحقيق: أبي معاذ طارق بن عوض الله بن محمد، دار الراية للنشر والتوزيع

ابن قطلوبغا، أبو الفداء زين الدين قاسم بن قطلوبغا السّودوني الجمالي الحنفي (ت ٨٧٩هـ)، الثقات ممن لم يقع في الكتب الستة، دراسة وتحقيق: شادي بن محمد بن سالم آل نعمان، مركز النعمان للبحوث والدراسات الإسلامية وتحقيق التراث والترجمة صنعاء، اليمن، الطبعة: الأولى، ١٤٣٢ هـ

ابن قيم الجوزية أبو عبد الله محمد بن أبي بكر بن أيوب (ت ٧٥١ هـ)، إعلام الموقعين عن رب العالمين، قدم له وعلق عليه وخرج أحاديثه وآثاره: أبو عبيدة مشهور بن حسن آل سلمان، شارك في التخريج: أبو عمر أحمد عبد الله أحمد، دار ابن الجوزي للنشر والتوزيع، المملكة العربية السعودية، الطبعة: الأولى، ١٤٢٣ هـ

ابن كثير، أبو الفداء إسماعيل بن عمر بن كثير القرشي البصري ثم الدمشقي (ت ٧٧٤ هـ)، البداية والنهاية، تحقيق: عبد الله بن عبد المحسن التركي، دار هجر للطباعة والنشر والتوزيع والإعلان، الطبعة: الأولى، ١٤١٨ هـ – ١٩٩٧ م

ابن منظور، محمد بن مكرم‏، لسان العرب‏، دار صادر، بيروت‏،‏ چاپ: سوم،‏ ۱۴۱۴ ه. ق

أبو الحسن ابن القطان، علي بن محمد بن عبد الملك الكتامي الحميري الفاسي (المتوفى : ٦٢٨هـ)، بيان الوهم والإيهام في كتاب الأحكام، المحقق : د. الحسين آيت سعيد، دار طيبة – الرياض، الطبعة : الأولى ، ١٤١٨هـ-١٩٩٧م

أبو القاسم الطبراني، سليمان بن أحمد بن أيوب بن مطير اللخمي الشامي (ت ٣٦٠هـ)، المعجم الكبير، المحقق: حمدي بن عبد المجيد السلفي، مكتبة ابن تيمية – القاهرة، الطبعة: الثانية

أبو داود الطيالسي، سليمان بن داود بن الجارود (ت ٢٠٤ هـ)، مسند أبي داود الطيالسي، المحقق: الدكتور محمد بن عبد المحسن التركي، دار هجر – مصر، الطبعة: الأولى، ١٤١٩ هـ – ١٩٩٩ م

الألباني، أبو عبد الرحمن محمد ناصر الدين، بن الحاج نوح بن نجاتي بن آدم، الأشقودري (ت ١٤٢٠هـ)، سلسلة الأحاديث الصحيحة وشيء من فقهها وفوائدها، مكتبة المعارف للنشر والتوزيع، الرياض، الطبعة: الأولى، (لمكتبة المعارف)

الألباني، محمد ناصر الدين (المتوفى : ١٤٢٠هـ)، إرواء الغليل في تخريج أحاديث منار السبيل، المكتب الإسلامي – بيروت، الطبعة: الثانية ١٤٠٥ هـ – ١٩٨٥م

بخاري، أبو عبد الله، محمد بن إسماعيل بن إبراهيم بن المغيرة ابن بردزبه البخاري الجعفي، صحيح البخاري، تحقيق: جماعة من العلماء، السلطانية، بالمطبعة الكبرى الأميرية، ببولاق مصر، ١٣١١ هـ

بخاري، أبو عبد الله، محمد بن إسماعيل بن إبراهيم بن المغيرة ابن بردزبه البخاري الجعفي (ت ٢٥٦ هـ)، التاريخ الكبير، تحقيق ودراسة: محمد بن صالح بن محمد الدباسي ومركز شذا للبحوث بإشراف محمود بن عبد الفتاح النحال، الناشر المتميز للطباعة والنشر والتوزيع، الرياض، الطبعة: الأولى، ١٤٤٠ هـ – ٢٠١٩ م

بخاري، أبو عبد الله، محمد بن إسماعيل بن إبراهيم بن المغيرة ابن بردزبه البخاري الجعفي، كتاب الضعفاء (الضعفاء الصغير)، المحقق: أبو عبد الله أحمد بن إبراهيم بن أبي العينين، مكتبة ابن عباس، الطبعة: الأولى ١٤٢٦هـ/٢٠٠٥مـ

تدريب الراوي في شرح تقريب النواوي، السيوطي، عبد الرحمن بن أبي بكر، جلال الدين (ت ٩١١هـ)، حققه: أبو قتيبة نظر محمد الفاريابي، دار طيبة

الحاكم النيسابوري، أبو عبد الله محمد بن عبد الله، المستدرك على الصحيحين، دراسة وتحقيق: مصطفى عبد القادر عطا، دار الكتب العلمية – بيروت، الطبعة: الأولى، ١٤١١

الخطيب البغدادي، أبو بكر أحمد بن علي بن ثابت بن أحمد بن مهدي (ت ٤٦٣هـ)، تاريخ بغداد، المحقق: الدكتور بشار عواد معروف، دار الغرب الإسلامي – بيروت، الطبعة: الأولى، ١٤٢٢هـ – ٢٠٠٢ م

الدمشقي، عبد القادر بن محمد النعيمي (ت ٩٢٧هـ)، الدارس في تاريخ المدارس، المحقق: إبراهيم شمس الدين، دار الكتب العلمية، الطبعة: الأولى ١٤١٠هـ – ١٩٩٠م

الدوسري، أبو سليمان جاسم بن سليمان حمد الفهيد، الرّوض البّسام بترتيب وتخريج فوائد تمّام، دار البشائر الإسلاميّة، بيروت – لبنان، الطبعة: الأولى ١٤٠٨ هـ – ١٩٨٧ م

الذهبي، شمس الدين أبو عبد الله محمد بن أحمد بن عثمان بن قايماز (ت ٧٤٨هـ)، ميزان الاعتدال في نقد الرجال، تحقيق: علي محمد البجاوي، دار المعرفة للطباعة والنشر، بيروت – لبنان، الطبعة: الأولى، ١٣٨٢ هـ – ١٩٦٣ م

الذهبي، شمس الدين أبو عبد الله محمد بن أحمد بن عثمان بن قايماز (ت ٧٤٨هـ)، تذكرة الحفاظ، دار الكتب العلمية بيروت-لبنان، الطبعة: الأولى، ١٤١٩هـ- ١٩٩٨م

الذهبي، شمس الدين أبو عبد الله محمد بن أحمد بن عثمان بن قايماز (ت ٧٤٨هـ)، تاريخ الإسلام ووفيات المشاهير والأعلام، حققه وضبط نصه وعلق عليه: الدكتور بشار عوّاد معروف، دار الغرب الإسلامي – بيروت، الطبعة: الأولى، ١٤٢٤ هـ – ٢٠٠٣ م

الذهبي، شمس الدين أبو عبد الله محمد بن أحمد بن عثمان بن قايماز (ت ٧٤٨هـ)، الموقظة في علم مصطلح الحديث، اعتنى به: عبد الفتاح أبو غدّة، مكتبة المطبوعات الإسلامية بحلب، الطبعة: الثانية، ١٤١٢ هـ

الذهبي، شمس الدين أبو عبد الله محمد بن أحمد بن عثمان بن قايماز (ت ٧٤٨هـ)، المغني في الضعفاء، المحقق: الدكتور نور الدين عتر

الذهبي، شمس الدين أبو عبد الله محمد بن أحمد بن عثمان بن قايماز (ت ٧٤٨هـ)، الكاشف في معرفة من له رواية في الكتب الستة، المحقق: محمد عوامة أحمد محمد نمر الخطيب، دار القبلة للثقافة الإسلامية – مؤسسة علوم القرآن، جدة، الطبعة: الأولى، ١٤١٣ هـ – ١٩٩٢ م

الذهبي، شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان (ت ٧٤٨ هـ)، سير أعلام النبلاء، تحقيق: مجموعة من المحققين بإشراف الشيخ شعيب الأرناؤوط، تقديم: بشار عواد معروف، مؤسسة الرسالة، الطبعة: الثالثة، ١٤٠٥ هـ

السبكي، تاج الدين عبد الوهاب بن تقي الدين (ت ٧٧١هـ)، طبقات الشافعية الكبرى، المحقق: د. محمود محمد الطناحي د. عبد الفتاح محمد الحلو، هجر للطباعة والنشر والتوزيع، الطبعة: الثانية، ١٤١٣هـ

السخاوي، الحافظ المؤرخ شمس الدين محمد بن عبد الرحمن (ت ٩٠٢ هـ)، الإعلان بالتوبيخ لمن ذم أهل التوريخ، المحقق: سالم بن غتر بن سالم الظفيري، دار الصميعي للنشر والتوزيع، الرياض – المملكة العربية السعودية، الطبعة: الأولى، ١٤٣٨ هـ – ٢٠١٧ م

السخاوي، شمس الدين أبو الخير محمد بن عبد الرحمن بن محمد بن أبي بكر بن عثمان بن محمد (ت ٩٠٢هـ)، فتح المغيث بشرح الفية الحديث للعراقي، المحقق: علي حسين علي، مكتبة السنة – مصر، الطبعة: الأولى، ١٤٢٤هـ / ٢٠٠٣م

الشيباني، أبو بكر بن أبي عاصم وهو أحمد بن عمرو بن الضحاك بن مخلد (ت ٢٨٧هـ)، كتاب السنة (ومعه ظلال الجنة في تخريج السنة بقلم: محمد ناصر الدين الألباني)، المكتب الإسلامي، الطبعة: الطبعة الأولى، ١٤٠٠هـ

العثيمين، محمد بن صالح بن محمد (ت ١٤٢١هـ)، مصطلح الحديث، مكتبة العلم، القاهرة، الطبعة: الأولى، ١٤١٥ هـ – ١٩٩٤ م

العسقلاني، أبو الفضل أحمد بن علي بن محمد بن أحمد بن حجر (ت ٨٥٢هـ)، لسان الميزان، المحقق: عبد الفتاح أبو غدة، دار البشائر الإسلامية، الطبعة: الأولى، ٢٠٠٢ م

العسقلاني، أبو الفضل أحمد بن علي بن محمد بن أحمد بن حجر (ت ٨٥٢هـ)، تقريب التهذيب، المحقق: محمد عوامة، دار الرشيد – سوريا، الطبعة: الأولى، ١٤٠٦

العسقلاني، أبو الفضل أحمد بن علي بن محمد بن أحمد بن حجر (ت ٨٥٢هـ)، تهذيب التهذيب، مطبعة دائرة المعارف النظامية، الهند، الطبعة: الطبعة الأولى، ١٣٢٦هـ

العسقلاني، أحمد بن علي بن محمد بن حجر (٧٧٣ – ٨٥٢ هـ‍)، نزهة النظر في توضيح نخبة الفكر في مصطلح أهل الأثر، تحقيق وتعليق: أ. د. عبد الله بن ضيف الله الرحيلي، المحقق، الطبعة: الثالثة، ١٤٤٣ هـ – ٢٠٢١ م

العقيلي، أبو جعفر محمد بن عمرو بن موسى بن حماد العقيلي المكي (ت ٣٢٢هـ)، الضعفاء الكبير، المحقق: عبد المعطي أمين قلعجي، دار المكتبة العلمية – بيروت، الطبعة: الأولى، ١٤٠٤هـ – ١٩٨٤م

الفارسي، الأمير علاء الدين علي بن بلبان (ت ٧٣٩ هـ)، الإحسان في تقريب صحيح ابن حبان، حققه وخرج أحاديثه وعلق عليه: شعيب الأرنؤوط، مؤسسة الرسالة، بيروت، الطبعة: الأولى، ١٤٠٨ هـ – ١٩٨٨ م

فراهيدى، خليل بن احمد، كتاب العين‏، نشر هجرت‏، قم‏، چاپ: دوم‏، ۱۴۰۹ ه. ق‏

اللكنوي الهندي، محمد عبد الحي بن محمد عبد الحليم الأنصاري ، أبو الحسنات (ت ١٣٠٤هـ)، الرفع والتكميل في الجرح والتعديل، المحقق: عبد الفتاح أبو غدة، الناشر: مكتب المطبوعات الإسلامية – حلب، الطبعة: الثالثة، ١٤٠٧هـ

محمد صباح منصور، الإعلام بنقد كتاب «الرّوض البسّام بتخريج وترتيب فوائد تمّام» للدّكتور جاسم الفهيد الدّوسري، مؤسسة غراس للنشر والتوزيع والدعاية والإعلان، الكويت، الطبعة: الأولى، ١٤٢٣ هـ – ٢٠٠٣ م

المديهش، إبراهيم بن عبد الله بن عبد الرحمن، فاطمة بنت النبي – صلى الله عليه وسلم – سيرتها، فضائلها، مسندها – رضي الله عنها، دار الآل والصحب الوقفية، الرياض – المملكة العربية السعودية الطبعة: الأولى، ١٤٤٠ هـ

مسلم النيسابوري، أبو الحسين مسلم بن الحجاج بن مسلم القشيري النيسابوري، الجامع الصحيح «صحيح مسلم»، المحقق: أحمد بن رفعت بن عثمان حلمي القره حصاري – محمد عزت بن عثمان الزعفران بوليوي – أبو نعمة الله محمد شكري بن حسن الأنقروي، دار الطباعة العامرة – تركيا، ١٣٣٤ هـ

مغلطاي، علاء الدين أبو عبدالله مغلطاي بن قليج، إكمال تهذيب الكمال” لمغلطاي، مخطوط بالسليمانية

المقدسي، ضياء الدين أبو عبد الله محمد بن عبد الواحد (ت ٦٤٣ هـ)، الأحاديث المختارة أو المستخرج من الأحاديث المختارة مما لم يخرجه البخاري ومسلم في صحيحيهما، دراسة وتحقيق: الدكتور عبد الملك بن عبد الله بن دهيش، دار خضر للطباعة والنشر والتوزيع، بيروت – لبنان، الطبعة: الثالثة، ١٤٢٠ هـ – ٢٠٠٠ م

الهيثمي، أبو الحسن نور الدين علي بن أبي بكر بن سليمان (ت ٨٠٧هـ)، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، المحقق: حسام الدين القدسي، مكتبة القدسي، القاهرة، ١٤١٤ هـ، ١٩٩٤ م

ياقوت الحموي، شهاب الدين أبو عبد الله ياقوت بن عبد الله الرومي الحموي (ت ٦٢٦هـ)، المعجم البلدان، دار صادر، بيروت، الطبعة: الثانية، ١٩٩٥ م

 

 

[۱]  . وما خلقت الجن والإنس إلا ليعبدون «جن و انس را نیافریدم مگر برای عبادت کردن» (سوره جاثیه ۴۵ : ۵۶)

[۲]   . حدّثنا أبي رضي اللّه عنه قال حدّثنا أحمد بن إدريس عن الحسين بن عبيد اللّه عن الحسن بن عليّ بن أبي عثمان عن عبد الكريم بن عبيد اللّه عن سلمة بن عطاء عن أبي عبد اللّه علیه­السلام قال: خرج الحسين بن عليّ علیهماالسلام على أصحابه … فقال له رجل يا ابن رسول اللّه بأبي أنت و أمّي فما معرفة اللّه قال معرفة أهل كلّ زمان إمامهم الّذي يجب عليهم طاعته. (علل الشرایع: ۱/ ۹)

امام صادق علیه­السلام نقل فرمودند: امام حسین علیه­السلام به سوی یارانشان رفتند … که مردی از ایشان پرسید: ای پسر رسول خدا پدر و مادرم به فدای شما، معرفت خدا چیست؟ حضرت فرمودند: معرفت مردم هر عصری امام زمانشان را که اطاعتش بر آنان واجب است.

حدّثنا ‌أبو داود ، قال: حدّثنا ‌خارجة بن مصعب ، عن ‌زيد بن أسلم ، عن ‌ابن عمر قال: سمعت النّبيّ صلّى الله عليه وسلّم يقول: «من مات بغير إمام ‌مات ‌ميتة ‌جاهليّة» (مسند أبي داود الطيالسي: ۳ / ۴۲۵ شماره  ۲۰۲۵)

ابن عمر نقل کرده که از پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله زیاد شنیدم که می­فرمودند: هرکسی بمیرد در حالیکه امامی نداشته باشد به مرگ جاهلیت از دنیا رفته است.

[۳]  . (انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس أهل البيت و يطهركم تطهيرا)؛ (همانا خداوند اراده نموده که هرگونه پلیدی و زشتی را از شما اهل بیت دور نماید و شما را به طور کامل و چنان که شایسته است، پاک و مطهر قرار دهد)؛ (سوره احزاب ۳۳: ۳۳)

[۴]  . فاطمة بنت النبي صلى الله عليه وسلم سيرتها فضائلها مسندها رضي الله عنها: ۴ / ۴۳۷

[۵]  . المعجم الكبير للطبرانی: ۱/ ۶۲ شماره  ۴۳

[۶]  . در نسخه­های متعددی به جای واژه «رأیت»، واژه «رأیتم» آمده است که با سیاق عبارت بیشتر سازگار است، از این رو ترجمه با صیغه مخاطب صورت گرفته است.

[۷]  . گياهى است داراى خار سر تيز

[۸]  . الأحاديث المختارة أو المستخرج من الأحاديث المختارة مما لم يخرجه البخاري ومسلم في صحيحيهما: ۱ / ۸۸ – ۹۱ / ۱۲

[۹]  . المعجم الكبير للطبرانی: ۱ / ۶۲ شماره ۴۳

[۱۰]  . مجمع الزوائد ومنبع الفوائد:  ۵ / ۲۰۲ شماره ۹۰۳۰

[۱۱]  . الموضوع:الحديث المكذوب على النبي صلّى الله عليه وسلّم. وهو المردود، ولا يجوز ذكره إلا مقرونا ببيان وضعه؛ للتحذير منه

مصطلح الحدیث: ۲۲

[۱۲]  . رواه مسلم في مقدمة “صحيحه”، ۱- باب وجوب الرواية عن الثقات وترك الكذابين والتحذير من الكذب على رسول الله صلى الله عليه وسلم. (بدون رقم) من حديث سمرة بن جندب، والمغيرة بن شعبة.

[۱۳]  . سليمان بن أحمد بن أيوب أبو القاسم اللّخمي الطبراني الحافظ، الثبت، المعمّر.

الثقات ممن لم یقع في الكتب الستة: ۵ / ۹۰

[۱۴]  . الثقات ممن لم یقع في الكتب الستة: ۵ / ۹۰

[۱۵]  . سیر اعلام النبلاء: ۱۶ / ۱۱۹

[۱۶]  . السنة لابن أبي عاصم ومعها ظلال الجنة للألباني: ۱/ ۴۰

[۱۷]  . همان: ۱/ ۱۲۲

[۱۸]  . همان: ۱ / ۹۹ – ۱۰۰

[۱۹]  . سلسلة الأحاديث الصحيحة: ۱/ ۸۱ – ۸۷  شماره ۳۶

[۲۰]  . همان: ۱/ ۲۲۱ شماره ۱۰۸

[۲۱]  . همان: ۱/ ۳۸۲  شماره  ۱۹۸

[۲۲]  . تاريخ دمشق لابن عساكر: ۴۲ / ۲۳۶

[۲۳]  . فاطمة بنت النبي صلى الله عليه وسلم سيرتها فضائلها مسندها رضي الله عنها: ۴ / ۴۳۷

 

[۲۴]  . میزان الإعتدال: ۱/ ۲

[۲۵]  . کتاب «التاریخ الکبیر» بخاری توسط دو ناشر به چاپ رسیده است: دائرة المعارف العثمانیة در حیدر آباد الدکن و الناشر المتمیز للطباعة والنشر والتوزیع در ریاض عربستان. که نشر دائرة المعارف، کتاب را به دو نسخه که یکی به تحقیق معلمی یمانی است و دیگری همراه با حواشی محمود خلیل، به چاپ رسانیده و نشر الناشر المتمیز، کتاب را به تحقیق محمد الدباسی به چاپ رسانیده است.

[۲۶]  . إن الإمام إسحاق بن إبراهيم المعروف بابن راهويه (ت ۲۳۸ هـ) لمّا رأى “التّاريخ” لأول مرة لم يتمالك أن قام فدخل به على الأمير عبد اللّه بن طاهر، فقال: “أيّها الأمير، ألا أريك سحرا؟ !

تاريخ بغداد: ۲/ ۳۲۶

[۲۷]  . تاريخ بغداد: ۲/ ۳۲۶

[۲۸]  . الأسامي والكنى: ۲/ ۲۷۴ ؛ التاریخ الکبیر للبخاری، مقدمة المحقق ت الدباسی و النحال: ۱/ ۱۰

[۲۹]  . وهذه شهادة من الإمام الحافظ أبي أحمد الحاكم أن كتاب الإمام مسلم بن الحجاج، الذي سماه “الأسماء والكنى”، إنما هو منقول عن “التاريخ الكبير” .

التاریخ الکبیر للبخاری، مقدمة المحقق ت الدباسی و النحال: ۱/ ۱۰

[۳۰]  . الأحادیث المختارة: ۱/ ۸۸ – ۸۹ شماره ۱۲

[۳۱]  . طبقات الشافعية الكبرى:  ۹/ ۱۰۰

[۳۲]  . الإعلان بالتوبيخ لمن ذم أهل التوريخ للسخاوي:  ۲۰۳

[۳۳]  . مسند الإمام أحمد بن حنبل: ۲۳/ ۱۴۰ شماره ۱۴۸۴۹

[۳۴]  . وبلغ اعتراف حافظ عصره الإمام ابن حجر العسقلاني المتوفى سنة ۸۵۲ هـ بفضل الذهبي وبراعته إلى درجة أنه شرب ماء زمزم سائلا الله أن يصل إلى مرتبة الذهبي في الحفظ وفطنته استنادا إلى حديث رسول الله صلى الله عليه وسلم ” ماء زمزم لما شرب له ”

(سیر أعلام النبلاء: مقدمة/ ۵۳)

[۳۵]  . سیر أعلام النبلاء: ۲۳/ ۱۲۶

[۳۶]  . وقال أیضا: «ونسخ و صنف، و صحح ولین، وجرح و عدل، وکان المرجوع إلیه فی هذا الشأن »

(تذکرة الحفاظ: ۴/ ۱۳۳)

[۳۷]  . تاریخ الإسلام ت بشار: ۱۴/ ۴۷۴

[۳۸]  . الدارس في تأريخ المدارس: ۲/ ۹۴

[۳۹]  . فتح المغیث: ۱/ ۳۷

[۴۰]  . و قال السیوطی: «ومنهم – أي ممن صنفوا في الصحيح – الحافظ ضياء الدين محمد بن عبد الواحد المقدسي، جمع كتابا سماه «الأحاديث المختارة» التزم فيه الصحة »

تدریب الراوی: ۱/ ۱۴۴

[۴۱]  . وقال شيخ الإسلام ابن تيمية أيضا: وهذا الحديث بما أخرجه الحافظ أبو عبد الله محمد بن عبد الواحد ‌المقدسي فيما اختاره من الأحاديث الجياد الزائدة على ما في الصحيحين، وهو أعلى مرتبة من ‌تصحيح ‌الحاكم

(الإخنائیه أو الرد علی الإخنائی ت العنزی: ۲۶۴)

[۴۲]  . مجموع الفتاوى: ۲۲/ ۴۲۶

[۴۳]  . البدایة والنهایة: ۱۷/ ۲۸۵

[۴۴]  . فاطمة بنت النبي صلى الله عليه وسلم سيرتها فضائلها مسندها رضي الله عنها: ۴/ ۴۵۱

[۴۵]  . المستدرك علی الصّحیحین: ۴/ ۳۸۱ شماره ۷۹۹۹

[۴۶]  . المستدرك علی الصّحیحین: مقدمّه مؤلف

[۴۷]  . همان

[۴۸]  . همان

[۴۹]  . مجموع الفتاوی: ۲۲/ ۴۲۶

[۵۰]  . فاطمة بنت النبي صلى الله عليه وسلم سيرتها فضائلها مسندها رضي الله عنها: ۴/ ۴۴۱

[۵۱]  . (١) الرؤاسي، ثقة. «تقريب التهذيب» (ص ٢١٧).

[۵۲]  . (٢) أبو محمد المدني، ثقة، ثبت، فقيه. «تقريب التهذيب» (ص ٣٠٧).

[۵۳]  . (٣) ثقة. «تقريب التهذيب» (ص ٢١٧).

[۵۴]  . (١) كذا في مطبوعة السلفي المحال إليها، وط. السرساوي (٥/ ٤٢) حديث رقم (٤٨٠٨).

[۵۵]  . (١) هو صالح بن كيسان.

[۵۶]  . الحكم على الحديث:

الحديث موضوع، آفته علوان، وهو متروك، وتفرد به، واضطرب فيه كثيرا.

فاطمة بنت النبي صلى الله عليه وسلم سيرتها فضائلها مسندها رضي الله عنها: ۴/ ۴۵۲

[۵۷]  . سیر اعلام النبلاء ط الرسالة: مقدمة المحقق/ ۷

[۵۸]  . تاریخ الإسلام ت بشار: ۲/ ۶۹ – ۷۰

[۵۹]  . الكاشف: ۲/ ۱۵۱ شماره ۴۶۸۶

[۶۰]  . تقريب التهذيب: ۴۶۴ شماره ۵۶۷۸

[۶۱]  . السابق: ۲۷۳ شماره ۲۸۷۳

[۶۲]  . الاستيعاب: ۳/ ۱۱۴۹

[۶۳]  . تقريب التهذيب: ۳۲۸ شماره ۳۶۸۲

[۶۴]  . نزهة النظر في توضيح نخبة الفكر: ۸۵

[۶۵]  . علوان بن داود البجلّي من أهل الكوفة يروي عن مالك بن مغول روي عنه عمر بن عثمان الحمصي.

الثقات لابن حبان: ۸ / ۵۲۶

[۶۶]  . الثقات ممن لم یقع فی الکتب الستة: ۷/ ۱۷۶

[۶۷]  . ذکر خلال من ابي بکر بن صدقة ان علوان فی نفسه لا باس به. (المنتخب من العلل للخلال: ٢٩٦ شماره  ١٩٦)

[۶۸]  . الجرح والتعديل: ۷/ ۳۸ – ۳۹

[۶۹]  . حاشية الرفع والتكميل للشيخ عبد الفتاح أبي غدّة: ۲۳۰ – ۲۳۱

[۷۰]  . الثقات لإبن حبان: ۱/ ۱۲ –  ۱۳

[۷۱]  . الإحسان في تقريب صحيح ابن حبان، مقدمة التحقيق: ۱/ ۳۹

[۷۲]  .  الميزان  الإعتدال، ج ۱، ص ۵۵۶

[۷۳]  . الرفع والتکمیل في الجرح و التعديل للعبد الحي اللكنوي: ۱۳۹

[۷۴]  . وقد نقل السخاوي في فتح المغيث ج۱ ص ۳۶ أن ابن حجر نازع في نسبة ابن حبان الی  التساهل، فقال: إن كانت (أي نسبته إلى التساهل) باعتبار وجدان الحسن في كتابه فهو مشاحة في الإصطلاح لأنه يسميه صحيحا، وإن كانت باعتبار خفة شروطه فإنه يخرج في الصحيح ما كان راويه ثقة غير مدلس، سمع ممن فوقه، وسمع منه الآخذ عنه، ولا يكون هناك انقطاع ولا إرسال، وإذا لم يكن في الراوي المجهول الحال جرح ولا تعديل، وكان كل من شيخه والراوي عنه ثقة، ولم يأت بحديث منكر، فهو ثقة عنده، وفي كتاب «الثقات» له كثير ممن هذا حاله، ولأجل هذا ربما اعترض عليه في جعلهم ثقات من لم يعرف اصطلاحه ولا اعترض عليه، فإنه لا يشاح في ذلك.

[۷۵]  . تاریخ الإسلام:  ۸/ ۷۳

[۷۶]  . همان

[۷۷]  . تذکرة الحفاظ: ۳ / ۹۰

[۷۸]  . معجم البلدان: ۱/ ۴۱۵

[۷۹]  . لسان المیزان: ۷/ ۴۶

[۸۰]  . الموقظة في علم مصطلح الحديث ت أبي غدة:  ۷۹

[۸۱]  . وأن ذكر الحديث في «كامل» ابن عدي، و «ضعفاء» العقيلي، و «التاريخ الكبير» للبخاري، و «ميزان» الذهبي مثلا؛ دال على ضعفه وربما كذبه

فاطمة بنت النبي صلى الله عليه وسلم سيرتها فضائلها مسندها رضي الله عنها: ۴/ ۴۳۷

[۸۲]  . الإحسان في تقريب صحيح ابن حبان، مقدمة التحقيق: ۱/ ۳۷

[۸۳]  . الرفع والتکمیل فی الجرح و التعدیل للعبد الحی لکنوی: ۱۱۷

[۸۴]  . ميزان الاعتدال في نقد الرجال: ۱/ ۴۴۱

[۸۵]  . الإحسان في تقريب صحيح ابن حبان، مقدمة التحقيق: ۱/ ۳۷

[۸۶]  . میزان الاعتدال في نقد الرجال: ۳ /  ۱۰۸ – ۱۱۱ شماره  ۵۲۹۳

[۸۷]  . الضعفاء الكبير للعقيلي: ۳/  ۴۱۹ شماره ۱۴۶۱

[۸۸]  . لسان المیزان ت ابی غده: ۵/ ۴۷۲ – ۴۷۴

[۸۹]  . زاقولی به معنای سارق و دزد است.

[۹۰]  . لسان المیزان ت ابی غده: ۵/ ۴۷۲ – ۴۷۴

[۹۱]  . فاطمة بنت النبي صلى الله عليه وسلم سيرتها فضائلها مسندها رضي الله عنها: ۴/ ۴۵۲

[۹۲]  . تاريخ أسماء الضعفاء والكذابين لإبن شاهين: ۱۳۱ شماره  ۴۰۹

[۹۳]  . الضعفاء الكبير للعقيلي: ۳ / ۴۱۹ شماره ۱۴۶۱

[۹۴]  . إرواء الغليل: ۵/ ۲۴۲

[۹۵]  . بیان الوهم والإیهام في الأحکام: ۵/ ۹۰

[۹۶]  . إعلام الموقعين عن رب العالمين – ت مشهور: ۵/ ۳۳۸

[۹۷]  . الرّوض البسام بترتيب وتخريج فوائد تمّام: ۲/  ۳۰۹

[۹۸]  . الإعلام بنقد كتاب «الرّوض البسّام بتخريج وترتيب فوائد تمّام» للدّكتور جاسم الفهيد الدّوسري: ۱۳۰

[۹۹]  . صحیح ابن حبان: ۵ / ۱۰۹ شماره  ۴۰۹۴

[۱۰۰]  . فاطمة بنت النبي صلى الله عليه وسلم سيرتها فضائلها مسندها رضي الله عنها: ۴/ ۴۴۱

[۱۰۱]  . تدريب الراوي في شرح تقريب النواوي: ۱ / ۴۱۰

[۱۰۲]  . نُزهة النظر في توضيح نخبة الفكَر في مصطلح أهل الأثر: ۱۹۱

[۱۰۳]  . مصطلح الحدیث لإبن عثیمین: ۲۶

[۱۰۴]  . المغني في الضعفاء: ۱ / ۲۰۶

[۱۰۵]  . تهذيب التهذيب: ۳ / ۱۰۱

[۱۰۶]  . تهذيب التهذيب: ۲ / ۲۱۷

[۱۰۷]  . الكاشف في معرفة من له رواية في الكتب الستة: ۱ /۳۲۰ شماره ۹۹۴

[۱۰۸]  . الضعفاء الصغير للبخاري ت أبي العينين: ۱۱۱شماره ۳۰۱

[۱۰۹]  . صحیح البخاری ط السلطانیه: ۱ / ۱۱ شماره  ۸

[۱۱۰]  . همان: ۳ / ۲ شماره ۱۷۷۴

[۱۱۱]  . همان: ۵ / ۱۱۰ شماره  ۴۱۰۸

[۱۱۲]  . ميزان الاعتدال: ۳ / ۱۰۸ شماره ۵۷۶۳

[۱۱۳]  . نزهة النظر في توضيح نخبة الفكر في مصطلح أهل الأثر ت الرحیلی: ۹۶

[۱۱۴]  . تدريب الراوي في شرح تقريب النواوي: ۱ / ۲۷۷

[۱۱۵]  . الموقظه في علم مصطلح الحديث ت ابي غده: ۴۲

[۱۱۶]  . الرفع والتكميل في الجرح والتعديل: ۱۹۹ – ۲۱۰

[۱۱۷]  . الرفع والتكميل في الجرح والتعديل: ۲۰۴

[۱۱۸]  . همان: ۲۰۵

[۱۱۹]  . لسان المیزان ت ابی غده: ۵ / ۴۷۲ – ۴۷۴

[۱۲۰]  . لسان المیزان ت ابی غده: ۵ / ۴۷۲ – ۴۷۴

[۱۲۱]  . نزهة النظر في توضيح نخبة الفكر في مصطلح أهل الأثر ت الرحيلي: ۱۲۹

[۱۲۲]  . تدريب الراوي في شرح تقريب النواوي: ۱ / ۳۰۸

 

[۱۲۳]  . فاطمة بنت النبي صلى الله عليه وسلم سيرتها فضائلها مسندها رضي الله عنها: ۴ /۴۴۵

[۱۲۴]  . همان: ۴ / ۴۴۲

[۱۲۵]  . همان

[۱۲۶]  . تقريب التهذيب: ۱ / ۶۱۳

[۱۲۷]  . ميزان الاعتدال في نقد الرجال: ۳ / ۱۱۰

[۱۲۸]  . تاریخ دمشق:  ۳۰ / ۴۲۰

[۱۲۹]  . فاطمة بنت النبي صلى الله عليه وسلم سيرتها فضائلها مسندها رضي الله عنها: ۴ / ۴۵۲

[۱۳۰]  . همان: ۴ /۴۵۰

[۱۳۱]  . لسان المیزان:  ۶ / ۲۸۷

[۱۳۲]  . فاطمة بنت النبي صلى الله عليه وسلم سيرتها فضائلها مسندها رضي الله عنها: ۴ /۴۵۲

 

[۱۳۳]  . فاطمة بنت النبي صلى الله عليه وسلم سيرتها فضائلها مسندها رضي الله عنها: ۴ /۴۵۰

[۱۳۴]  . منهاج السنة النبویة: ۸ /۲۹۰ – ۲۹۱

[۱۳۵]  . وقال شيخ الإسلام ابن تيمية أيضا: وهذا الحديث بما أخرجه الحافظ أبو عبد الله محمد بن عبد الواحد ‌المقدسي فيما اختاره من الأحاديث الجياد الزائدة على ما في الصحيحين، وهو أعلى مرتبة من ‌تصحيح ‌الحاكم

الإخنائیه أو الرد علی الإخنائی ت العنزی: ۲۶۴

[۱۳۶]  . قال شيخ الإسلام ابن تيمية: بل ‌تصحيح الحافظ أبي عبد الله محمد بن عبد الواحد ‌المقدسي في مختاره -كذا- خير من ‌تصحيح ‌الحاكم؛ فكتابه في هذا الباب خير من كتاب ‌الحاكم بلا ريب عند من يعرف الحديث.

(مجموع الفتاوى: ۲۲ / ۴۲۶)

[۱۳۷]  . الإخنائية أو الرد على الإخنائي ت العنزي: ۲۶۳ – ۲۶۴

[۱۳۸]  . الكشف: رفعك شيئا عما يواريه و يغطيه، كرفع الغطاء عن الشي‏ء

(کتاب العین: ۵ / ۲۹۷)

[۱۳۹]  . الكشف‏: رفعك الشي‏ء عما يواريه و يغطّيه

(لسان العرب: ۹ / ۳۰۰)

[۱۴۰]  . صحيح البخاري ط السلطانیة: ۴ / ۷۹ شماره ۳۰۹۲

[۱۴۱]  . صحیح المسلم ط الترکیة: ۵ / ۱۵۳ شماره  ۱۷۵۹

[۱۴۲]  . سوره جمعه ۶۲: ۵

دانلود فایل

 

Facebook
Twitter
LinkedIn
Telegram
WhatsApp
مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

ایتا-تلگرام-پرسش-و-پاسخ (2)